img
img
img
img
img
زندگی غیرممکن

سفری برای کشف مجدد

نگار فیروزخرمی

آوانگارد: گریس وینترز[۱]، راوی داستان پرفروش مت هیگ[۲] دربارهٔ کتاب پرفروش کتابخانه‌ی نیمه‌شب[۳]، می‌گوید: «من خاص نیستم. من یک بریتانیایی پیر کج‌خلق هستم. من یک معلم ریاضی بازنشسته از ناکجاآباد هستم. من یک هیچی بزرگ هستم و این چیزی است که هستم.» اما اگر با عادت هیگ برای تجسم چیزهای غیرعادی و غیرمعمول آشنا هستید، همان طور که ممکن است حدس بزنید، شخصیت گریس بسیار به دور از یک شخصیت کم‌ارزش است و هنگامی که او به‌طور غیرمنتظره سر از جزیرهٔ ایبیزا درمی‌آورد، ناگهان متوجه می‌شود که واقعاً چه کسی است و چه شخصیت بزرگی دارد.

یک اقدام محبت‌آمیز کوچک که گریس از مدت‌ها قبل نسبت به همکارش، کریستینا داشته است، باعث می‌شود که به وصیت کریستینا خانه‌ای در بالئاریک به گریس واگذار شود. گریس که اخیراً بیوه شده و هنوز از مرگ پسرش در دوران کودکی رنج می‌برد، متعجب از این‌که چرا یک غریبهٔ مجازی چنین کاری را برای او انجام داده است، تصمیم می‌گیرد برای کشف و تحقیق دربارهٔ غرق شدن کریستینا در ایبیزا به آنجا سفر کند. این سفر برای گریس نیز کارآمد بوده و باعث می‌شود که حواس او از مشکلات خود پرت شود، زیرا «درد مفاصل مانند اندوه است، هر چه بیشتر به آن فکر کنید، بیشتر درد می‌گیرد.»

گریس در ابتدای سفر به خانه‌ای مخروبه رسیده و در آنجا تنها یک نامه از کریستینا پیدا کرد؛ نامه‌ای که سرانجام او را به آلبرتو ریباس، یک مربی غواصی خشن و بداخلاق رساند، علی‌رغم این‌که مردم محلی از گریس خواسته بودند که از آلبرتا دوری کرده و به سراغش نرود. آلبرتو از گریس خواست که با او همراهی کرده و سرانجام آن‌ها به هنگام نیمه‌شب سوار بر قایق شده و سفر خود را در میان آب‌ها آغاز کردند، چراکه آلبرتو به گریس قول داده بود که طی این سفر، شبی که کریستینا درگذشت و آنچه که اتفاق افتاد را فاش کند. گریس در میانهٔ این سفر، شاهد نوری مرموز در زیر اقیانوس لا پرسنسیا شد. این رویارویی نه تنها به او این توانایی این را می‌دهد که ذهن‌ها را بخواند و اشیاء را به میل خود حرکت دهد، بلکه او همچنین می‌تواند در نهایت زندگی را تجربه کند. گریس که با این مهارت‌های جدید مسلح شده بود، تصمیم می‌گیرد تا معمای مرگ کریستینا را حل کند و در پی آن تن به سفری داد که او را به اکوسیستم جزیره برده و سرانجام به توسعه‌دهندگان تشنهٔ پولی می‌رسد که او را تهدید به نابودی همه چیز می‌کنند.

اگر قرار باشد به رمان زندگی غیرممکن[۴] ژانری نسبت داده شود، آن ژانر به‌طور قطع رئالیسم جادویی است، یکی از آن آثاری که پر از اتفاقات ضد و نقیض بوده و حاوی جنایتی دلپذیر است، چیزهایی که ما به شدت آن‌ها را دوست داریم. هیگ از شما می‌خواهد که ناباوری را به حالت تعلیق درآورید و برای رسیدن به این هدف خود، قدرت‌های اقیانوس لا پرسنسیا و هدایایی به گریس می‌دهد که در نهایت خواننده بتواند آن‌ها را بپذیرد. نوشتهٔ او آنقدر قانع‌کننده است که شما بدون هیچ سوالی این اثر را بخوانید، زیرا خواندن رمان مت هیگ مانند کشف یک پلکان مخفی در خود است. اثر او مانند خانه‌ای با مجموعه‌ای کاملاً جدید از اتاق‌هایی برای کاوش است که ناگهان چیدمان بقیهٔ خانه بسیار منطقی‌تر می‌شود.

در ظاهر، رمان زندگی غیرممکن داستانی از تضادها است. گریس از خانهٔ ییلاقی تاریک خود در لینکلن سفر می‌کند تا جنایتی را در پر جنب‌وجوش‌ترین جزیرهٔ جهان – ایبیزا- حل کند. همان‌طور که دوستی او با آلبرتو به صورت غیرمنتظره پیشرفت می‌کند، ذهن پراستدلال او همانند علم ریاصی برخورد کرده و چیزهای نامحتمل را در برمی‌گیرد و این باعث می‌شود که او از بی‌لذتی[۵] رها شده و روند احساسی او از هیچ احساسی نداشتن به توانایی احساس کردن همه‌چیز تبدیل می‌شود. احتمالاً صحنهٔ موردعلاقهٔ من زمانی است که گریس، که اکنون می‌تواند ناراحتی خرچنگ‌ها را در مخزن یک رستوران احساس کند، شیشه را با ذهنش خرد می‌کند و با این کار باعث می‌شود که ارتشی از سخت‌پوستان خوشحال از کنار غذاخوری‌های گیج بدوند و به اقیانوس باز گردند. اگر می‌خواهید توانایی دورجُنبی‌ای[۶] که به تازگی به دست آورده‌اید را امتحان کنید، این یک کتاب عالی شماست.

همان‌طور که داستان پیش می‌رود و شرایط مرگ کریستینا شروع به تهدید خود جزیره می‌کند، خطوط بین این تضادها کمتر مشخص می‌شود. علم با هنر آمیخته می‌شود و ریاضیات در دنیای طبیعی حل می‌شود. بسیاری از ارجاعات به ظاهر نامرتبط که هیگ در صفحات پراکنده می‌کند، از نوستراداموس[۷] گرفته تا فردی مرکوری[۸] و از شکسپیر[۹] گرفته تا هیل استریت بلوز[۱۰]، همگی شروع به در هم تنیدن می‌کنند و تنها راهی که گریس می‌تواند خودش – و جزیره را نجات دهد – پذیرفتن این ارتباطات است. آلبرتو در حالی که به همراه گریس غروب خورشید را بر فراز جزیره تماشا می‌کند، توضیح می‌دهد: «این سکانس، وسیع و باشکوه است. این سکانس شما را به تک تک چیزهای این جهان متصل می‌کند.»

رمان حکیمانه و تکان‌دهندهٔ هیگ هم یک راز است و هم یک داستان عاشقانه، هم یک فانتزی است و هم یک بیلت-دوکس (نامهٔ عاشقانه)[۱۱] برای این سیاره. شاید بزرگ‌ترین موهبت این اثر این باشد که به ما نشان می‌دهد که ما می‌توانیم مرزهایی را که ساخته‌ایم از بین ببریم، ارتباطاتی را که قبلاً پنهان بود درک کنیم و زندگی را با تمام غنای آن قدر بدانیم و در نهایت کمک می‌کند تا درک کنیم که رئالیسم جادویی احتمالاً در نهایت امری بدبینانه نیست.

[۱]- Grace Winters

[۲]- Matt Haig

[۳]- The Midnight Library

[۴]- The Life Impossible

[۵]- Anhedonia: بی‌لذتی به معنی نقص در عملکرد هدونیک (مرتبط با درک احساسات خوشایند یا ناخوشایند)، کاهش انگیزه یا عدم توانایی در درک لذت است. (منبع: ویکی‌پدیای فارسی)

[۶]- telekinesis: دورجُنبی یک توانایی روحی ادعا شده‌است که به فرد امکان می‌دهد تا بدون تعامل بدنی، بر یک سیستم فیزیکی تأثیر بگذارد. (منبع: ویکی‌پدیای فارسی)

[۷]- Nostradamus

[۸]- Freddie Mercury

[۹]- Shakespeare

[۱۰]- Hill Street Blues

[۱۱]- billet-doux

كلیدواژه‌های مطلب:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  عشق

عشق، میان آن کس که دوست دارد و آن کس که موضوع عشق است تفاوت نمی‌گذارد.

  واقع‌گرایی احمد محمود

از «همسایه‌ها» تا «مدار صفر درجه»، سیری تکاملی در آثار محمود دیده می‌شود و اگر در «همسایه‌ها» به قول خودش بیشتر براساس غریزه به نوشتن پرداخته، در «مدار صفر درجه» روایت براساس شناخت داستان پیش رفته است.

  از همزبانی تا همدلی

ما همچنان بیش از هر چیز درگیر مناسبات و درگیری‌های‌مان با غرب و در غرب هستیم و خیلی متوجه آنچه در شرق کشورمان می‌گذرد، نیستیم.

  سفری برای کشف مجدد

نقد و بررسی رمان «زندگی غیرممکن» اثر مت هیگ