ایران کتاب: در بخشهای آغازین کتاب «مسافرخانه کوهنشینِ مُرده»—رمانی انتشار یافته در سال ۱۹۷۰ اثر «آرکادی استروگاتسکی» و «بوریس استروگاتسکی»—مسئول مسافرخانه به نام «الِک اسنِوار» به مهمانش، «پیتر گلِبسکی» که بازرس پلیس است، میگوید معما همیشه ارزش بیشتری از توضیح آن دارد: «هیچوقت توجه نکردهای که ناشناختهها چقدر جذابتر از شناختهها هستند؟»
شاید مطرح کردن این ایده در آغاز داستانی که یک رمان معمایی در زیر-ژانرِ «اتاق دربسته» به نظر میرسد، کمی عجیب و غیرعادی باشد—چون در این ژانر قرار است در انتها تمام معماها و پازلها حل و فصل شوند. اندکی بعد از رسیدن «پیتر گلِبسکی» به مسافرخانه، برف و کولاک شدید، جادههای اطراف مسافرخانه را مسدود میکند. طولی نمیکشد که جسد یکی از مهمانها، مردی اهل اسکاندیناوی به نام «اولاف اندوارافورس»، در اتاقش پیدا میشود: گردن مرد شکسته، پنجره باز مانده و در از داخل قفل شده است. حالا هر کسی که در مسافرخانه حضور دارد، یک مظنون به حساب میآید.
اما داستان «مسافرخانه کوهنشینِ مُرده» از هر چیزی که شخصیت کارآگاه یا خود مخاطبین میتوانند تصور کنند یا حدس بزنند، فاصله میگیرد. با این حال، پیش گرفتن این مسیر نامرسوم برای برادران «استروگاتسکی»، به شکلی غیرعمدی رقم خورد. «بوریس استروگاتسکی» در شرححال خود که در سال ۱۹۹۹ به چاپ رسید، بیان میکند که آنها قصد داشتند یک رمان معمایی پرفروش به سبک آثار نویسندگانی همچون «ارل استنلی گاردنر» یا «جان لوکاره» بنویسند، اما نتوانستند در برابر علاقهی خود به داستانهای «گمانهزن» مقاومت کنند و به جای ارائهی راهحلی هوشمندانه برای توضیح رویدادهای رقم خورده در مسافرخانه، معمایی بزرگتر را به وجود آوردند.
کتاب «مسافرخانه کوهنشینِ مُرده» مانند چندین اثر دیگر از برداران «استروگاتسکی»، انتشار نسخههای جدید با ترجمههای جدید را تجربه کرده است که باعث شده داستانهای این دو نویسندهی برجسته و تأثیرگذار در ادبیات روسیه، بیش از پیش در دسترس مخاطبین در سراسر جهان قرار بگیرد: کتاب «قطعاً شاید» (۱۹۷۴) اثری مشابه، و ترکیبی از چند ژانر است؛ کتاب «پیک نیک کنار جاده» (۱۹۷۲)، داستانی در مورد نخستین ارتباط با بیگانگان است که به منبع الهام فیلم «استاکر» اثر «آندری تارکوفسکی» تبدیل شد؛ و کتاب «خدا بودن سخت است» (۱۹۶۴)، رمانی در مورد یک تمدن بیگانه که دورانی تاریک را در تاریخ خود سپری میکند.
با این وجود، چند کتابی که ذکر کردیم، تنها بخشی کوچک از آثار «آرکادی و بوریس استروگاتسکی» را تشکیل میدهند. آنها نویسندگی را در اواسط دههی ۱۹۵۰ میلادی آغاز کردند و حداقل ۲۶ رمان به انتشار رساندند، به علاوهی چندین داستان، نمایشنامه، و تعدادی اثر به صورت انفرادی و جدا از یکدیگر. طبق یک نظرسنجی در سال ۱۹۶۷، چهار مورد از ده اثر برترِ «علمی تخیلی» در اتحاد جماهیر شوروی به آثار آنها تعلق گرفت، از جمله کتاب «خدا بودن سخت است» در جایگاه نخست و کتاب «دوشنبه در شنبه آغاز میشود» (۱۹۶۵) در جایگاه دوم. برادران «استروگاتسکی» حداقل به مدت سه دهه، محبوبترین نویسندگان داستانهای علمیتخیلی در روسیه بودند، و همینطور تأثیرگذارترین نویسندگان روسِ داستانهای علمیتخیلی در جهان.
اما شهرت و محبوبیت آنها، بدون حواشی و سوگیریهای سیاسی نبود. «آرکادی و بوریس استروگاتسکی» پس از مدتی، «متمرد سیاسی» در نظر گرفته شدند—عبارتی مورد استفاده برای افرادی که ارزشهای رژیم شوروی را به چالش میکشیدند. روزنامه «نیویورک تایمز» در آگهی درگذشت «بوریس استروگاتسکی» که در سال ۲۰۱۲ از دنیا رفت («آرکادی استروگاتسکی» در سال ۱۹۹۱ چشم از جهان فرو بست)، او را اینگونه توصیف کرد: «نویسندهای پرکار که از ژانر علمیتخیلی استفاده کرد تا انتقادهایی را از حکومت شوروی مطرح کند که در سایر قالبهای ادبی، غیرقابلتصور و غیرممکن بودند.» این گفته تا حد زیادی منطبق با واقعیت است و آثار آنها با گذشت زمان، انتقادیتر و چالشبرانگیزتر شد. با این حال «استروگاتسکی ها» در آغاز مسیر حرفهای خود، از حامیان پرشورِ مفهوم «آرمانشهر سوسیالیستی» بودند.
آنها حتی قبل از آنچه فکر میکردند، به جادهی متروکه رسیدند. خورشید در وسط آسمان و هوا بسیار گرم بود. برگهای سوزنی پشت گردن را میزدند. جاده بتونی بود و دو ردیف راه ترکخورده به رنگ نارنجی تیره داشت. در محل تلاقی راهها، علفهای پرپشت خشک روییده بود. در شانهی جاده، گیاهان سردهی غبارگرفتهی زیادی روییده بودند. بر فراز جاده، سوسکهای گلخراش با صدای وِزوِز خاص خود پرواز میکردند. یکی از آنها درست به پیشانی «آنتون» خورد. همهجا آرام و ساکت بود. «پاشکا» گفت: «نگاه کنید!» از سیم زنگزدهای که در عرض جاده کشیده شده بود، صفحهای قلعاندود و گرد با رنگِ پوستهپوسته آویزان بود. به نظر میرسید روی آن صفحه، مستطیلی زردرنگ روی زمینهی قرمز ترسیم شده باشد. «آنکا» بدون نشان دادن علاقهای خاص پرسید: «این چیست؟» «پاشکا» گفت: «علائم رانندگی؛ ورود ممنوع.»—از کتاب «خدا بودن سخت است» اثر «برادران استروگاتسکی»
اولین اثر آنها، رمانی کوتاه به نام «از فراسو» در سال ۱۹۵۸ به چاپ رسید و یک سال بعد، رمان «سرزمین ابرهای سرخ» انتشار یافت. برادران «استروگاتسکی» دو سال بعد، مهمترین کتاب در میان آثار اولیهی خود را منتشر کردند: کتاب «نیمروز: قرن بیست و دوم».
اگرچه این اثر اغلب یک رمان در نظر گرفته میشود، اما در حقیقت بیشتر به مجموعهای از داستانهای کوتاه شباهت دارد که به واسطهی کاراکترها و محیطهای یکسان، در هم تنیده شدهاند. انسانها در آیندهای که در این اثر به تصویر کشیده میشود، ماه، مریخ و زهره را به تسخیر خود درآورده و کاوشگران به ماورای منظومه شمسی راه یافتهاند—به سیارههایی مانند «پاندورا» که جهانی پوشیده از جنگلهای انبوه است و موجوداتی که در آن سکونت دارند، همچنان تا حد زیادی ناشناخته باقی ماندهاند. این سیارهی پوشیده از جنگل، یک منبع الهامِ احتمالی برای جهان «آواتار» اثر «جیمز کامرون» در نظر گرفته میشود. اما «جهان نیمروز» دنیایی است که در آن، سوسیالیسم بر سایر نهادهای اقتصادی و سیاسی غلبه کرده و همین موضوع، باعث به وجود آمدن برابری و رفاه در تمام جهان شده است.
کتاب «نیمروز» اما علیرغم به تصویر کشیدن پیروزی سوسیالیسم بر کاپیتالیسم، نوعی پروپاگاندا برای «اتحاد جماهیر شوروی» نیست و بیش از هر چیز، بر زندگی کاراکترهایی تمرکز دارد که در تقلا هستند تا در کار و زندگی شخصی خود به رضایت و خوشبختی دست یابند. مانند دنیای «پیشتازان فضا» (Star Trek)، انسانها در «جهان نیمروز» بر بحرانهای درونی خود غلبه کردهاند، اما هنوز ناشناختهها و مشکلات زیادی بر سر راه آنها وجود دارد. کشمکش در «جهان نیمروز» به جای رقم خوردن بین نیروهای خیر و شر، در میان «خوب و بهتر» اتفاق می افتد. کتاب «نیمروز: قرن بیست و دوم» نه یک پروپاگاندای سیاسی و سوسیالیستی، بلکه نوعی یادآوریِ امیدوارانه از این نکته است که چرا آرمانها و وعدههای حکومت شوروی در ابتدا تا این اندازه جذاب جلوه میکرد.
اما غافلگیرکننده نیست که امیدواری و خوشبینی برادران «استروگاتسکی»، دوام چندانی نداشت. داستانهای آنها با گذر زمان، رگههایی تاریک و تاریکتر به خود گرفت. «استروگاتسکی ها» در سال ۱۹۶۴—همان سالی که «لئونید برژنف» جای «نیکیتا خروشچف» را به عنوان رهبر شوروی گرفت و اغلبِ اصلاحاتِ او را بیاثر کرد—کتاب «خدا بودن سخت است» را به انتشار رساندند، رمانی سرشار از تمهای ترور و هراس و سرکوب سیاسی. اگرچه داستان در همان دنیای خیالیِ کتاب «نیمروز: قرن بیست و دوم» رقم میخورد، اما جهانی که به تصویر میکشد، به مراتب تاریکتر و هراسانگیزتر است.
«آنکا» پشت به او ایستاده بود. او ادامه داد: «حرکت فقط در یک جهت!» «پاشکا» در حالی که در فکر فرو رفته بود، گفت: «پیشینیان ما بسیار دانا بودهاند! حدود بیست کیلومتر میروی و ناگهان «عبور ممنوع»! ادامه دادنِ راه ممکن نیست و کسی هم نیست که از او سوالی در این مورد بپرسی.» «آنکا» گفت: «میتوانی تصور کنی پشت این علامت چه چیزی میتواند باشد؟» او نگاهی به اطراف کرد. در اطراف تا کیلومترها فقط جنگل خالی از سکنه دیده میشد و کسی هم نبود که بپرسی آنجا، پشت این علامت چه چیزی میتواند باشد. سپس پرسید: «ممکن است اصلاً تابلوی ورود ممنوع نباشد.»—از کتاب «خدا بودن سخت است» اثر «برادران استروگاتسکی»
تمام اینها باعث میشود کتاب «مسافرخانه کوهنشینِ مُرده»، اثری غیرعادی به نظر برسد—نه فقط به عنوان یک رمان معمایی یا علمیتخیلی، بلکه غیرعادی در مقایسه با آثار خود «استروگاتسکی ها». ترکیب ژانرها در این اثر، شباهتی به داستانهای ماجراییِ آرمانشهری در اوایل مسیر حرفهای آنها ندارد، یا به داستانهای تاریکتر و «پادآرمانشهریِ» این دو نویسنده در سالهای بعدی.
اما شاید بتوان گفت پایان مبهم این رمان، و پافشاری آن بر واژگون کردن قواعد مرسوم در داستانهای معمایی با استفاده از عناصر ماورایی، نشانگر احساسی از امید است که همیشه در ژانر «علمیتخیلی» به چشم میخورد: این ایده که چیزی ناشناخته و دور از دسترس ما وجود دارد، نشان میدهد که هنوز میتوان به احتمال تغییر در شرایط کنونی امیدوار بود. حتی تاریکترین پادآرمانشهرها به ندرت بدون هیچ راهی برای گریختن به سوی رستگاری هستند—مسیری برای رهایی از زنجیرهایی که انسانها خودشان به گردن خودشان انداختهاند. همانطور که مسئول مسافرخانه در ابتدای داستان «مسافرخانه کوهنشینِ مُرده» به شخصیت اصلی میگوید، این ناشناختهها هستند که به ما فرصت میدهند زندگی و شرایطی بهتر را تصور کنیم.
در این مقاله برخی از تأثیرگذارترین کتابهای برندهی جایزهی نوبل ادبیات را بررسی میشود که بر موضوعات متنوعی تمرکز کردهاند و در سبکهای نوآورانهای نوشته شدهاند.
افسوس که گاه نقدها و پاسخ نقدها بیشتر برای مطالعۀ موردی بیاخلاقی، بیادبی و مغالطه به کار میآیند تا برای کشف حقیقت.
توصیههای جان هایدر برای تربیت رهبران مقتدر و عاقل
نگاهی به ترجمهی جدید «غرور و تعصب»
منی برای اندیشمندان و هنرمندان شد تا ایدههای جاودان و آثار ماندگار خلق کنند.