img
img
img
img
img
بهرام بیضایی

مانیفستی تاریخ‌نگارانه

نسیم خلیلی

اعتماد: در روزهایی که بهرام بیضایی روایتی به تعبیر خودش پشت و رو شده از «داش‌آکل» صادق هدایت را به روی صحنه برده است -روایتی با تأویلی دیگر و با دغدغه بلندپروازانه بازشناسایی خود و تاریخ- لزوم بازگشت به قصه تاریخ مردم‌گرایانه هدایت بیش از همیشه مطرح می‌شود. روایت داش‌آکل، با چنین دغدغه ساده‌ای، در نگاه اول روایت کوتاه و خوشخوانی از زندگی قشری از فرودستان تاریخ اجتماعی است با یک پایان‌بندی درخشان و دراماتیک که در ماندگاری روایت سهم بسزایی داشته است؛ زندگی لوطی خوشنامی در شیراز که آزادی خودش را از هر چیز دیگری دوست‌تر می‌دارد درست به سیاق تفکر و معرفت‌شناسی هر لوطی دیگری که روزی را از جهان بازمی‌جوید و نه از زور بازوی خویش، که یکی از همین قبیله، حاج حسن معروف به عباس نجار، جایی در گفت‌وگو با مصاحبه‌کننده‌ای گفته است که روزی‌اش را حتی از بمبی که بر سر مردمان فرود می‌آمده نیز، باز می‌استانده است: «سال ۱۳۲۰ بود که بمب می‌انداختند سر کوره‌ها. رفتم یک تکه از بمب‌ها را آوردم خانه که خیلی داغ هم بود. یک فصل کتک از ننه‌ام خوردم. ننه‌ام گفت: چرا آوردی. احتمال داشت تو را بکشند. گفتم: مفت بود آوردم.» (سینا میرزایی. طیب در گذر لوطی‌ها. انتشارات مدیا. چاپ اول. تهران. ۱۳۸۱، ص ۱۶) و این نمادی از خوش‌نشینی و رهابودگی لوطی‌ها از کار و پیشه و امرار معاش است چنانچه بازنمایی هنرمندانه‌اش را در ادبیات درخشان علی حاتمی در دیالوگ‌های فیلم طوقی نیز می‌توان بازیافت، آنجا که مکالمات جذابی از لوطی جوان و دایی توبه‌کرده از لوطی‌گری ثبت و ضبط می‌شود: «نکنه می‌خوای حجره رو ببندی و بیای سر گذر؟ چرتکه رو بندازی دور و غداره ببندی؟» دایی هر چند به این پرسش پاسخ منفی می‌دهد: «نه دایی غداره تو این روزگار حکمت نمی‌کنه آدم بأس بره دنبال کسب…» اما زمینه‌ای هموار می‌شود تا لوطی جوان از عدم تعلق خاطرش به مال دنیا و میل به آزادی و بی‌قیدی لوطی‌منشانه‌اش بگوید: «روزی می‌رسه… گیرم که شدی امیرتومان دست آخر همه رو باید بذاری و بری، اون که موندنیه کیه؟ حرفای خودته دایی…» 
چنانچه پیداست در همین تکه‌های کوتاه می‌توان جهان‌بینی یک لوطی را در دل خرده‌فرهنگش در روایت علی حاتمی به تماشا نشست: گسستگی از مال دنیا، لذت‌انگاری زیست در اکنون و مساله مهم میراثی بودن چنین آموزه‌هایی در میان لوطیان. داش‌آکل صادق هدایت هم -که برخی می‌گویند وجود خارجی و تاریخمند هم داشته- وقتی می‌فهمد حاج صمد قبل از مرگش او را وصی اموالش و قیم خانواده‌اش کرده، افتادن در این کار و سنگینی این مسوولیت را «دغمسه» توصیف می‌کند و در گفت‌وگو با همسر آن متوفا هم می‌گوید: «خانم من آزادی خودم را از همه چیز بیشتر دوست دارم اما حالا که زیر دین مرده رفته‌ام، به همین تیغه آفتاب قسم اگر نمردم به همه این کلم به سرها نشان می‌دهم.» او بعدها همین نگرش را در مواجهه با عشقی که به مرجان، دختر حاجی صمد پیدا می‌کند هم بازمی‌تاباند: گسستن، رها شدن، از یاد بردن، تن به تعلق و تعهد نسپردن و آزادی را دوست‌تر داشتن ولو اینکه سخت باشد، اما بهرام بیضایی بازنمایی دیگری از روایت صادق هدایت به دست داده است که بسیار تأمل‌برانگیز و شورمندانه است تا آنجا که می‌توان گفت کوشش او در ارائه این تأویل نو از روایتی که به راحتی بخشی از زندگی یک لوطی تفسیر شده، بازنمود خلاقانه‌ای از تعامل با متن و تاریخ است و فراخوانی برای فراتر رفتن از تفسیرهای ساده و ظاهری. او در توصیف این کوشش تازه تصریح می‌دارد که باید داستان‌هایی به ظاهر ساده ازجمله همین داستان داش‌آکل صادق هدایت را با نگاهی عمیق‌تر و با دغدغه شناخت درست‌تری از متن و تاریخ، از نو بازنگری کرد و از زوایای دیگری نوشت، گره‌ای اگر وجود ندارد، بازجست و تأویل‌هایی نو پروراند و از همین روست کسانی که نمایش نونوشته بیضایی را از این داستان دیده‌اند، آن را با گفتمان «مرگ یزدگرد» او مقایسه کرده‌اند؛ بازتعریفی از تاریخ و آنچه به عنوان واقعیت تاریخی شنیده‌ایم و پذیرفته‌ایم و از آن عبور کرده‌ایم و حالا پرسش‌های تازه‌ای و گره‌افکنی‌هایی و تأویل‌هایی دیگر مطرح شده است که داستان را در ابعاد ناگفته‌اش گویی بازنویسی می‌کند و این‌بار این روند در قالب یک نمایشنامه الهام گرفته شده از داستانی ساده که فرسنگ‌ها دور از وطن به صحنه می‌رود، رخ داده است؛ بیضایی در این گفت‌وگو تاکید دارد که هدایت او را به نوشتن این بازنمود تازه از روایت داش‌آکل برانگیخته است. انگار هدایت چیزهایی را در داستان ناگفته گذاشته و حالا بیضایی می‌گوید: «چرا آن ناگفته‌ها را ما نباید بگوییم؟» او معتقد است: «ما باید پیدا کنیم، کشف کنیم، بشناسیم و بشناسانیم و گفت‌وگوی این شناخت‌ها از یک داستان، جهان‌های دیگری باز می‌کند، همین‌طور جهان‌های دیگری باز می‌شود.» بیضایی با بازنویسی این داستان به ما می‌گوید که این تاریخ بزرگ پر از تناقض و پر از اشتباه را باید دوباره نوشت و نکته‌های مغفول‌مانده‌اش را از پستوها بیرون کشید. از این رهگذر به روی صحنه رفتن «داش‌آکل به گفته مرجان»، نه فقط لزوم بازخوانی داش‌آکل، بلکه داستانی از نویسنده‌ای تاریخ‌گراست و اجرا، طبعاً چیزی فراتر از یک نمایش ساده، یک مانیفست تاریخ‌نگارانه است.

كلیدواژه‌های مطلب: /

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  اپیدمی «تنهایی مردانه»

چرا مردان بیشتر از زنان احساس انزوا می‌کنند؟

  انزوای مرد زیرزمینی

بررسی کتاب «یادداشت‌های زیرزمینی» اثر «فئودور داستایفسکی»

  انسان معیار همه‌چیز نیست

بررسی سه مغالطه‌ی حال‌گرایی و نسبی‌گرایی اخلاقی

  مصلح مسلح یا مصلح قرارداد؟

مهم‌ترین پروژه فکری فیرحی ناتمام ماند.

  همه معمولی هستیم

ما وارد تاریخ شده‌ایم و دیگر منتظر نمی‌مانیم که درباره ما بنویسند.