اعتماد: شاید به جرأت بتوان گفت که سده ۲۱میلادی بیش از هر روزگار دیگری زمان اندیشیدن است. انسان خردمند در این زمانه آشفته بهدنبال سردرگمیها و در جستوجو برای یافتن پاسخی به نادانستههای خویش است. او باید بیندیشد زیرا انسان برای رسیدن به آگاهی نیاز به تفکر دارد. او در امور و پدیدههای موجود تأمل میکند. زیرا اندیشیدن بالاترین مرحله فرآیندهای شناختی انسان است.اندیشیدن، دانش آدمی را فراتر از آن چیزی که به صورت عادی میتواند بفهمد گسترش میدهد. به او کمک میکند تا وقایعی را که بلافاصله آشکار نمیشوند و ممکن است در آینده رخ دهند درک کند.اندیشیدن یک فرآیند ذهنی مهم است؛ و نقش مهمی در انتخاب مسیری که انسانها در طول زندگی خود میپیمایند ایفا میکند؛ به ما کمک میکند تا تجربیات را تعریف و سازماندهی کنیم، برنامهریزی کنیم، یاد بگیریم، و آن را به سرانجام برسانیم. گوته میگوید: «هر اندیشهای که به عمل منتهی نشود، مرض است. »
اندیشیدن قدرت حیرتانگیزی در شکل دادن به خط سیر زندگی انسان دارد، زیرا افکار و تصورات ما از شرایط موجود به طور مستقیم بر باورها و در نهایت بر اعمال ما تأثیر میگذارد.در این رابطه هنری فورد گفته است: «چه فکر کنید که میتوانید و چه فکر کنید که نمیتوانید، حق شماست؛ این بدان معنا است که شما خودتان موفقیت یا شکست خود را تعیین میکنید.»
بنیاد اندیشیدن
اما باید توجه داشت که بنیاد اندیشیدن و تفکر بر اساس دانش و آموختههای هر انسانی شکل میگیرد؛ هر چه سطح دانستههای ما بیشتر باشد توانایی در اندیشیدن به مسائل و تحلیل آنها بیشتر و تخصصیتر خواهد بود به گونهای که خود را در گستره آن صاحب نظر دانسته و با امید به تغییردر امور مورد نظر، دیدگاه خود را در قالب اندیشهای انتقادی ابراز مینماییم. از این رو همواره یکی از راههای بالندگی جوامع پیشرفته داشتن اندیشهای انتقادی و انتقادپذیری مردم آن جامعه است.برای رسیدن به یک آرمانشهر که آرزوی جامعهای خردمند است؛ نیاز است ظرفیت انتقادپذیری را درآن ایجاد و تقویت نماییم. این مهم زمانی به شکوفایی میرسد که فرهنگ انتقاد کردن و انتقادپذیری در روح و جان جامعه ریشه دوانده باشد. این کار ارزشمند اکتسابی است و لازم است از دوران کودکی به فرزندانمان آموزش داده شود تا بتوانند اندیشیدن را در وجود خود به رویش رسانند. بنابر این سیستم آموزش و پرورش در دوره ابتدایی میتواند آن را به عنوان یک امر مهم پذیرفته و سپس آموزش دهد و نقشی اساسی را در آینده فرهنگی جامعه ایفا نماید.هرچند که آموزشدهندگان نیز در مرحله اول باید این آموزش را دیده، و خود نیز انتقادپذیر باشند. «همچنین برای کمک به دانشجویان در توسعه مهارتهای اندیشه انتقادی، دانشگاهها باید مطمئن باشند که این مهم، آموزش و به آن ارزش داده میشود.استادان نیز باید از مثالهای واقعی که با زندگی دانشجویانشان مرتبط است استفاده کنند و به آنها بیاموزند که موانع زیادی را که بر سر راه اندیشه انتقادی وجود دارد، بشناسند و بر آنها غلبه کنند. »
ضروری است در این راستا رسانههای گروهی مانند رادیو و تلویزیون، شبکههای اجتماعی درفضای مجازی و… نیز میتوانند در گسترش و ترویج آن نقشی تأثیرگذار داشته باشند.متأسفانه در جوامع در حال توسعه، واژه انتقاد بار معنایی منفی بهدنبال دارد و آن را نوعی مخالفت، عیبجویی یا سرزنش کردن میدانند و چهبسا پذیرش آن برای شخص یا سیستم طرف بحث ، بسیارسخت باشد. به گونهای که سریعاً در مقابل هر نگاه و کلام انتقادی واکنشی منفی نشان داده، بدون آنکه به رویکرد سازنده آن توجه شود.
اندیشه انتقادی چیست؟
امروزه تعاریف بسیاری از اندیشه انتقادی وجود دارد. برخی آن را روشی خاص برای مدیریت اطلاعات میدانند. برخی آن را مجموعهای از مهارتها و تواناییها میبینند. افراد علاقهمند به تغییرات سیاسی و اجتماعی آن را چالشبرانگیز و جایگزینی برای باورها و ارزشهای عمومی پذیرفته شده در ساختار قدرت دیدهاند. همه این تعریفها تا حدودی درست است؛ تفکر انتقادی شامل همه اینها و مواردی دیگر است.تفکر انتقادی فرآیند بررسی، تحلیل، پرسش و چالشبرانگیزی موقعیتها، مسائل و اطلاعات از هر نوع میباشد.اندیشه انتقادی نوعی تفکر است که در آن شما درباره آنچه میخوانید، میشنوید، میگویید یا مینویسید سوال، تحلیل، تفسیر، ارزیابی و قضاوت میکنید.در اصل، اندیشه انتقادی یک فرآیند فکری است که احتمالات و گزینههای جایگزین را برای تعیین بهترین راهحل یک مشکل خاص ارزیابی میکند.این شامل تجزیه و تحلیل، ارزیابی و استنتاج برای کالبدشکافی یک موضوع است و نتیجهگیریهایی که به وجود میآید منجر به نوآوریهایی میشود که میتواند وضعیت موجود در هر جامعهای را بهبود بخشد. بر اساس فرهنگ لغت آکسفورد، اندیشه انتقادی عبارت است از «فرآیند تجزیه و تحلیل اطلاعات به منظور تصمیمگیری منطقی در مورد میزان اعتقاد شما به درست یا نادرست بودن چیزی است.»
پیدایش اندیشه انتقادی
به نظر میرسد خاستگاه تفکر انتقادی در انسان خردمند را میتوان در تکامل مغز انسان و توسعه ساختارهای اجتماعی پیچیده جستوجو کرد. باید توجه داشت که ریشه تفکر انتقادی در اندیشه انسانهاست.مغز انسان بسیار سازگار و قادر به یادگیری و حل مسائل است که به ما مزیت منحصر به فردی در قلمرو جانداران داده است.اصطلاح اندیشه انتقادی توسط جان دیویی فیلسوف و مربی امریکایی درسال ۱۹۱۰م، در کتاب «چگونه فکر میکنیم» ابداع و مطرح شد که توسط جنبش آموزش مترقی به عنوان یک هدف آموزشی اصلی پذیرفته و جایگزینی مدرن و پویا بهجای روشهای آموزشی سنتی گردید.
امروزه جوامعی که اکثر مردمان آن با سواد هستند و همواره به پایداری تمدن، قوام فرهنگی و هنری و پیشرفتجامعه خویش میاندیشند و مسائل اجتماعی، اقتصادی، سیاسی بخشی از دغدغههای روزمره آنهاست؛ جامعهای آگاه نامیده میشود. آنها از بیکاری، نبودن هوایی سالم، گرانی مسکن و درمان، عدم وجود استانداردهای جهانی در تولید محصولات کشاورزی و مواد غذایی و… تا کمبود کتاب و کتابخانه، سالنهای سینما و تئاتر و عدم تولید محصولات فرهنگی هنری روشنگرانه، ورشکستگی صنعت نشر و به تبع آن پایین بودن تعداد عناوین کتابهای منتشر شده، و نبودن قدرت خرید کتاب، بیتفاوتی مردم به انتشارروزنامهها و سیاستهای غلط اقتصادی در تأمین نیازهای مردم و عملکرد نابخردانه برخی مسوولان و… نگران هستند؛ آنها بخشی از جامعهای آگاه و منتقد بوده که دارای صداقت و صراحت در بیان، برای رسیدن به جامعهای سالم و امن ابراز نظر میکنند؛ زیرا در مقابل هر ناهنجاری، علامت سوالی در ذهن آنها نقش میبندد که چرا؟
اما در اینجا سوالی نیزمطرح میشود: آیا هر انسانی میتواند درباره موضوعات مختلف جامعه، نگاهی انتقادی داشته باشد؟
پروفسور علوم، دکتر نورمن هر، معتقد است: اندیشه انتقادی، یک مهارت است و میتوان آن را به عناصر متوالی کلیدی خلاصه کرد:
۱- شناسایی مقدمات و نتیجهگیری؛ که باید استدلالها را به عبارات منطقی تقسیم کرد.
۲- توضیح استدلال؛ که لازم است ابهام در ادعاهای بیان شده را شناسایی نمود.
۳- تثبیت حقایق؛ باید تضادها را جستوجو کرد تا مشخص شود آیا یک استدلال یا نظریه، کامل و معقول است یا خیر.
۴- ارزیابی منطقی؛ بایسته است از استدلال استقرایی یا قیاسی برای دستیابی به نتایج به دست آمده استفاده نمود.
۵- ارزیابی نهایی؛ لازم است استدلالها در مقابل شواهد ارایه شده در پایان به دقت سنجیده شوند. بنابر این در جوامع پیشرفته و آموزشدیده، افراد صاحبنظر بر اساس سطح سواد، دانش و تخصص، این اجازه را به خود میدهند که ابراز نظر کنند و انتظار دارند تا طرف مقابل پاسخگو باشد. بنابر این هر فرد آگاهی میتواند بر اساس شناخت و سطح دانش خود انتقاد نماید. زیرا هدف از انتقاد، سازندگی و رفع نارساییها در سطوح مختلف جامعه است.
دکتر جفری نال۱۰ نوامبر ۲۰۲۳ م در مقالهای تحت عنوان «زندگیخوب و هنراندیشه انتقادی »مینویسد: انسان برای زنده ماندن نیاز به غذا، آب، مسکن و مراقبتهای بهداشتی دارد.بنابراین قابل درک است که بسیاری از ما برای داشتن یک زندگی خوب، تلاش میکنیم تا درآمد و ثروت بیشتری کسب نماییم. اما هرازگاهی این واقعیت را نادیده میگیریم که خوب بودن – انسان خوب بودن، شاد بودن و زندگی کردن با حداکثر توان انسانیمان به چیزی فراتر از آن نیاز دارد.یک زندگی خوب نیاز به اندیشه خوب دارد. خوب فکر کردن هدف اندیشه انتقادی است.تفکر انتقادی فقط سطحی فکر کردن نیست.خوب فکر کردن وانتقادی اندیشیدن یک هنر است. یک مهارت، که برای تسلط به آن نیاز به مطالعه، تمرین و تلاش آگاهانه دارد.همانگونه که ما نباید انتظار داشته باشیم که توانایی هدایت یک هواپیما، نواختن یک ساز یا انجام یک عمل جراحی را بدون فرا گرفتن آن مهارتها داشته باشیم، نباید انتظار داشت که بدون کوشش و تلاش بر هنرِاندیشیدن مسلط شویم.البته مشکل این است که فکر کردن برای ما انسانها امری طبیعی است.
جفری نالمی گوید: اگرچه عبارت «اندیشه انتقادی» بهطور زیاد مورد استفاده قرار میگیرد، اما به ندرت فراتر از کلیشههایی مانند «فکر کردن خارج از چارچوب»، «پرسیدن سوال» یا «تفکر عمیق» تعریف میشود.هرچند این توصیفات لزوماً اشتباه نیستند، اما به اصل مفهوم نمیرسند.تفکر انتقادی فقط «سخت» یا «زیاد فکر کردن» نیست. کسی که زمان زیادی را صرف تفکر غیر ماهرانه با ذهنی بسته میکند، انتقادی فکر نمیکند.اندیشه انتقادی نیز اساساً درباره «هوشمند بودن» یا «داشتن مدرک تحصیلی بالا» نیست.درک معنای تفکر انتقادی به ما این امکان را میدهد که این واقعیت گیجکننده را درک کنیم که برخی از افراد نسبتاً باهوش میتوانند نابخردانه فکر و زندگی کنند. در اصل اندیشه انتقادی به معنای پذیرفتن مسوولیت تفکر است.بنابر این تمرکز بر زندگی، با نشان دادن حقیقت از طریق ژرفنگری، تحقیق و استدلال امکانپذیر است.بهطور مشخص، تفکر انتقادی یک تفکر خودآگاه و مستدل است که با صراحت، به سوی انصاف، ثبات منطقی، فروتنی، شجاعت، خلاقیت و شفقت هدایت میشود.
از این رو جامعهای که از منتقدین خود قدردانی میکند، دارای ذهنیتی رشد یافته است و میداند که وجود اندیشه انتقادی و بازتاب آن موجبات پیشرفت آن جامعه خواهد شد. آنها انتقاد را فرصتی برای کشف نقاط نادیده، شناسایی ضعفها و توسعه راهبردهایی برای بهبود امور میدانند. این طرز فکر باعث رشد شخصیتی افراد آن جامعه نیز میشود.
نقد اجتماعی
باید توجه داشت، نقد اجتماعی نوعی انتقاد آکادمیک یا ژورنالیستی است که بر مسائل اجتماعی جامعه مدرن، به ویژه بیعدالتیها و روابط قدرت بهطور کلی تمرکز دارد. نقد اجتماعی ساختارهای جامعه را که ناقص تلقی میشوند تحلیل میکند و بر راهحلهای عملی وتغییرات بنیادی یا حتی تغییرات انقلابی تمرکز میکند.
نقد اجتماعی میتواند با کمک به شناسایی علل ریشهای نابرابری و بیعدالتی اجتماعی به امور توسعه جامعه کمک کند. سپس میتواند راهحلهایی مبتنی بر برابری جهت بر طرف نمودن مشکلات و ایجاد تعادل درجامعه نیز ارایه نماید. به عنوان مثال، انتقادات اجتماعی با ارایه راهکارهایی مشکلگشا میتواند یک جامعه کم درآمد و به حاشیه رانده شده، که از رکود دستمزدها یا نبود مسکن ارزان قیمت دچار فقر گردیده است را کمک، تا مسوولان بتوانند بر اساس نقدی سازنده سیستم کاری خود را اصلاح و مشکلات را برطرف نمایند. سپس این درک میتواند به توسعه راهحلهای مبتنی بر جامعه، مانند برنامههای آموزش شغلی، طرحهای مسکن مقرونبهصرفه، یا مدلهای اقتصادی جایگزین کمک کند. افزون بر این، نقد اجتماعی میتواند با ترویج آگاهی و درک بیشتر از نیازها و تجربیات جوامع حاشیهنشین، در توسعه جامعه نقش داشته باشد.با برجسته کردن دیدگاهها و تجربیات این جوامع، نقد اجتماعی میتواند به ایجاد پلهایی بین گروههای مختلف و ترویج همدلی و همکاری بیشتر کمک کند.در نتیجه، انتقاد اجتماعی و توسعه جامعه ارتباط تنگاتنگی با یکدیگر دارند، زیرا انتقاد اجتماعی میتواند فرآیند ایجاد جوامع قویتر و عادلانهتر را سرعت ببخشد. همچنین نقد اجتماعی میتواند با بررسی علل ریشهای نابرابریهای اجتماعی و ارتقای آگاهی و درک بیشتر مردم و مسوولان، به ایجاد شرایط لازم برای راهحلهای مبتنی بر جامعه و تغییر پایدار کمک کند. وینستون چرچیل نیزمعتقد بود: «انتقاد ممکن است قابل قبول نباشد، اما ضروری است؛ زیرا مانند عملکرد درد در بدن انسان است؛ درد، توجه ما را به وضعیت ناسالم ازدیگر بخشهای بدن جلب میکند.»
نقد هنری
همانگونه که میدانیم هنر بخشی ضروری و جداییناپذیر از تجربه انسانی در یک سیستم اجتماعی است. بیان اندیشه از طریق هنر، بخش اصلی انسانبودن است. تولید اثر هنری یکی از ابزارهای بیانی بسیار قدرتمند هنرمندان است که برای درک و تفسیر دنیای اطراف خود از آن بهره میبرند.باید توجه داشت که تحلیل و ارزیابی آثار هنری یا نقد هنری اغلب با نظریه گره خورده است.نقد هنری تفسیری است که شامل تلاش برای درک یک اثر هنری خاص از دیدگاه نظری و تثبیت اهمیت آن در تاریخ هنر است. بسیاری از فرهنگها سنتهای قوی در ارزیابی هنری دارند.به عنوان مثال، فرهنگهای آفریقایی سنتهای ارزشی واغلب شفاهی دارند که یک اثر هنری را بهخاطر زیبایی، نظم و شکل یا ویژگیهای ثمربخش آن و نقشی که در فعالیتهای اجتماعی و معنوی ایفا میکند، ارج مینهند. نقد هنری عبارت است از ارزیابی و تفسیر متفکرانه هنر معاصر، کاوش در معنا، تکنیکها و زمینه اجتماعی آن. از این رو منتقدان نقشی محوری در شکل دادن به درک هنری، تقویت گفتوگو، و کمک به درک عمیقترِ تأثیر هنر بر جامعه و فرهنگ دارند.منتقدان هنری امروزه برای رسانههای چاپی، پلتفرمهای آنلاین و برنامههای تلویزیونی نقد مینویسند و از طریق رسانههای مختلف با مخاطبان ارتباط برقرار میکنند. نقد هنری شامل جنبههای توصیفی، تجزیه و تحلیل تکنیکها و مواد مورد استفاده در یک اثر هنری است.همچنین ممکن است شامل تفسیر، کندوکاو در معنا و بافت اجتماعی اثر هنری نیز باشد.
در این خصوص منتقدان، یک اثرهنری را در سه مرحله مورد کنکاش قرار میدهند.۱- نقد توصیفی که به تجزیه و تحلیل یک اثر هنری میپردازند و تکنیکها و مواد مورد استفاده در آن را بررسی میکنند.۲- نقد تفسیری که به عمق معنا و بافت اجتماعی اثر توجه میکند. ۳- نقد ارزشی که به ارزیابی کیفیت و اهمیت اثر هنری میپردازد.باید توجه داشت که نقد هنری نقشی حیاتی در تقویت گفتوگو، تشویق به تفکر و برانگیختن بحثها در مورد زیباییشناسی، سیاست، نژاد، مذهب و جنسیت دارد. بینندگان را قادر میسازد تا از نظر احساسی با هنر درگیر شوند و تأثیر آن را بر جامعه و فرهنگ درک کنند. با بررسی انتقادی آثار هنری، نقد هنری میتواند موضوعات اجتماعی را نیز برجسته کند، درک را تقویت و به فهم عمیقتر هنر معاصر کمک کند.نقد هنری به عنوان یک کنش چند وجهی، پیچیدگیهای هنر معاصر را بررسی و ارزیابی میکند. از طریق ریشههای تاریخی و مبانی فلسفی، منتقدان نقشی محوری در شکل دادن به فهم هنری و ادراکات اجتماعی ایفا میکنند. تحلیلها و ارزیابیهای آنها گفتوگو را تشویق میکند، قدردانی را نیرو بخشیده و معانی عمیقتری ازتأثیر اجتماعی هنر را آشکار میسازد. همانگونه که دنیای هنر در حال تکامل است، نقد هنری نیز به هم ترازی خود با آن ادامه میدهد و بینشهای ارزشمندی را در گسترهای پویا و در حال تغییر هنر معاصر ارایه میدهد. بنابراین با این نگرش، اندیشه انتقادی منتقدان هنری، انگیزهای برای رشد و پیشرفت هنری یک جامعه خواهد شد.
باید توجه داشت که وجود تفکر انتقادی در اندیشه هنرمندان، برای خلق آثارهنری وتاثیرگذار، نیز اجتنابناپذیر است.پس میتوان گفت اصلی مهم برای خلاقیت در هنراست.
اندیشه انتقادی در هنر میتواند مجموعهای از مهارتهایی را که به خوبی توسط هنرمند توسعه یافته است، توانمند و اعتماد به نفس را در او ایجاد کند. او را قادر میسازد تا بهطور موثر و با نگاهی جستوجوگر، موضوعات را مشخص و به سرعت در ذهن خود پردازش کند. پرورش تفکر انتقادی در هنر، ذهن خلاق هنرمندان را درهنگام تولید آثار خلاقانه و تفسیرهای انتقادی و تاریخی درگیر میکند.همچنین ابزاری برای رشد باورهای هنری و قضاوت در هنر است.باید توجه داشت که مضامین، مفاهیم و ایدهها نقشی اساسی در خلق و تفسیر هنر دارند.آنها به عنوان لنگر عمل میکنند و از سطحینگری فراتر میروند تا معانی ژرفتری را در آثار هنری کشف کنند.
نظراتی بر نقد
قابل ذکر است نقد هنری به موازات نظریه زیباییشناسی غربی توسعه یافته و از یونان باستان آغاز و در سدههای۱۷ و ۱۸م کاملاً شکل گرفته است. فیلسوفان آن مقطع زمانی، درباره هنر به نظریهپردازی و نقد میپرداختند. برای مثال، افلاطون هنر را شکلی پایینتر از دانش و در واقع، آن را یک توهُمی دانسته است. او در کتاب جمهوری، نقاش را «خالق ظواهر» توصیف میکند و بیان میکند که «آنچه میآفریند نادرست است»، «شبیه وجود» به جای « وجود واقعی ». او یک اثر نقاشی را در بهترین حالت «بیانی نامشخص ازحقیقت» میدانست و معتقد بود هنر، فریب است. به گفته افلاطون هنر در بهترین حالت راهی برای سادهسازی و انتقال ایدههای پیچیده و حقایق فلسفی به جاهلان است، او از دیدگاه حقیقت مطلق، هنرمند را عمیقاً نادان میدانست.اما ارسطو نظر دیگری داشت. از نظر او، هنر درسی در زندگی است و ارزشی اجتماعی و بهطور گسترده، انسانی دارد. او اولین منتقد روانشناختی بود که ایدهاش درباره جداییناپذیری هنر و اخلاق و هنر در خدمت آموزههای اخلاقی، در دوره مدرن تأثیرگذار باقی ماند. ارسطو رویکردی متفاوت در مورد هنر داشت، اگرچه او هنر را نیز نوعی تقلید میدانست؛ اما در کتاب بوطیقا « فن شعر»به روشنی بیان میکند که هنر یک موضوع اخلاقی است، زیرا به شخصیتِ انسان میپردازد.او معتقد است که تقلید یک غریزه انسانی است و هنر تقلیدی، در هر رشتهای که باشد، انسان را عمیقاً به حرکت ومیدارد؛ و اینگونه آثار هنری تحسین برانگیزند.مخاطب اثر هنری، انسانها و موقعیتهای انسانی را که در آن به تصویر کشیده یا روایت شده است را شناسایی و با آنها همدلی میکند، آنچه را که آنها احساس میکنند، احساس میکند و از تجربیات آنها میآموزد.او برای شخصیتهایی که در یک اثر هنری تاثیرگذار رنج میبرند، ناخواسته در یک همذاتپنداری خود را در جایگاه آنها میبیند و رنج میکشد، زیرا به گمان او قهرمان تراژیک، نوع بهتری از انسان به نظر میرسد.فلوطین، فیلسوف باستانی، هنر را بیشتر عرفانی میدانست تا دنیوی. او بنیانگذار نوافلاطونیسم رومی بود و تفکر او درباره هنر منعکسکننده تفکر افلاطون با تفاوتهایی مهم و تأثیرگذار است.او این ایده را مطرح کرد که هنر میتواند زیبا باشد و زیبایی دنیوی آن بازتاب زیبایی معنوی آن است. بر اساس کتاب «انئید» فلوطین، با اندیشیدن در هنر زیبا، معتقد است میتوان به تفکری در خصوص آن دست یافت بهطوری که با زیبایی معنوی آن ارتباط برقرارکرد و به شکلی عرفانی با آن یکی شد.او هنر را مستقیماً با قلمرو ایدههایی که افلاطون آن را کنار گذاشته است، مرتبط میداند و گستره آن را هم معنوی و هم فکری توصیف میکند. برای فلوطین، هنر معمایی ازروح پاک بود، به همین دلیل است که زیبایی در هنر وجهی مقدس و انتزاعی است.
وقایعنگار فرانسوی آندره فلیبین (۱۶۸۸-۱۶۶۶م) یکی دیگر از افرادی است که با انتشارکتاب ۱۰ جلدی تحت عنوان «گفتوگو درباره زندگی و آثار برجستهترین نقاشان باستانی و مدرن»کوشید تا نقد نظری یعنی نقدی که یک برنامه هنری را بر مبنای عقلانی پایهریزی میکند و هنر را مصداق و تجسم ایدهها میداند مطرح نماید. اما برخی منتقدان حرفهای معاصر، نظری منفی نسبت به تأثیرات نقد هنری ارایه نمودند. برای مثال سوزان سونتاگ در مقالهای با عنوان « در ردّ بر تفسیر » که در سال ۱۹۶۴م در مجله اورگرین ریویو چاپ کرد، آشکارا بر اغلب انواع نقد رایج که به اعتقاد او عملاً جای اثر هنری را غصب کردهاند خرده میگیرد. سونتاگ ادعا میکند که تحلیل انتقادی، اثر هنری را آلوده میکند. او معتقد است هنر روحی است خلاق و رها که فعال و نیرومند وسرشار از احساس است. به نظر او نقد یا دستکم بخش بزرگی از آن عملیاتی ذهنی است که به خشکی یک تکه چوب میماند و قصدش مهار و سلطه بر هنر و روشش تقلیل اثر هنری به محتوا و سپس تفسیر است.فیلیپ وایزمن در مقاله «روانشناسی نقد و نقد روانشناختی » نوشت، منتقد هنری «به دانش هنری نیاز دارد تاکارآزموده » شود، به این معنی که او باید «دانش کامل » از تاریخ هنر داشته باشد. «گام برداشتن از کارآزموده به منتقد شدن، حاکی از پیشرفت از دانش به قضاوت است. » منتقد باید قضاوت کند، زیرا اثرهنری که به آن پرداخته میشود عموماً جدید و ناآشنا است مگر اینکه منتقد بخواهد یک اثرهنری قدیمی را با درک تازهای از آن ارزیابی کند. بنابراین ارزش زیباییشناختی و فرهنگی نامشخص دارد.منتقد اغلب با یک انتخاب مواجه میشود: دفاع از معیارها، ارزشها و سلسله مراتب قدیمی در برابر معیارهای جدید یا دفاع از جدید در برابر کهنه.از این رو، منتقدان پیشتازانی هستند که از هنجارها و قراردادهای رایج دور شده و آنها را دگرگون یا حتی بیثبات میکنند. بزرگترین تهدید برای نقد هنرتوسعه کلیشههای تدافعی، انتظارات ثابت و پیشفرضهای بیچون و چرا درباره هنر است. بنابراین، منتقد قدرت تعیینکنندهای بر تاریخ هنر یا حداقل تأثیر زیادی در ایجاد قانون هنر دارد.بهطور مثال میتوان از راجر فرای، منتقد بریتانیایی، که نام «پُست امپرسیونیسم» را خلق کرد و به طرز درخشان و متقاعدکنندهای در مورد پل سزان نوشت، به عنوان یک نمونه کلاسیک نام برد.نقد هنری ممکن است تاریخنگاری را نیز در بر گیرد.در حالی که اغلب از «تاریخ هنر» به عنوان یک حوزه عینی یاد میشود، اما اول ویت مورخان هنر را نمیتوان همیشه از قضاوتها و انتخابهای تأکیدی آنها جدا کرد و این امر بسیاری از روایتهای تاریخی هنر را به شکل ظریفتری از نقد هنری تبدیل میکند.
در سدههای۲۰ و ۲۱م، مبانی نظری مانند مارکسیسم و فمینیسم غالباً مستقیمتر وارد نقد هنری شدهاند و باعث گردیدندکه درک منتقد از نیازهای اجتماعی بهطور واضحتر در ارزیابیهای هنری اعمال شود.وابستگیهای ذهنی و علایق شناختی منتقد هرچند به صورت ناخودآگاه، ادراک منتقد از نیازهای اجتماعی، ناگزیر بر محتوای نقد او تاثیر میگذارد.
هانس روبرت یاوس، نظریهپرداز آلمانی گفته است در هر اثر هنری یک «افق انتظار» اجتماعی و تاریخی وجود دارد.پاسخ زیباییشناختی حاصل از اثر اغلب به این بستگی دارد که چقدر با انتظارات اجتماعی مطابقت دارد یا ندارد.
باید در نظر داشت هر اثر هنری نیاز به دیده شدن و نقد دارد. به نظر میرسد که تکامل یک اثر هنری نه فقط توسط خالق آن بلکه توسط مخاطبین نیزصورت میگیرد. بنابر این شایسته است هنرمندان با اشتیاق منتظر شنیدن نظرات منتقدان و مخاطبین خود باشند؛ زیرا هر مخاطبی تلاش میکند تا بر اساس دانش خود با آن اثر ارتباط وسپس ابراز نظر کند. نقد، بخشی مهم از فرآیند هنری است و در نهایت برای پیشرفت یک هنرمند حیاتی است. هنرمندان تنها از طریق نقد صادقانه میتوانند گامهای ترقی را با سرعت بیشتری بردارند.
در پایان قابل بیان است که نقد و وجود اندیشه انتقادی درتمامی ابعاد هر جامعهای، ابزاری قدرتمند برای رشد و پویایی است. آزادی اندیشه و بیان، بسان نور است برای پیشرفت، انتظار رشد و بالندگی در تاریکی، تصوری بیهوده است؛ زیرا وجود نقد و نقدپذیری سرمایهای گرانبها در یک جامعه مترقی است که همواره پیامآور صراحت و صداقت جهت روشنگری در یک سیستم شفاف و رشدیافته برای اصلاح امور خواهد بود.
عکاس – مدرس دانشگاه علم و صنعت ایران
منابع در دفتر روزنامه موجود است
بسیاری از کارگزاران و تصمیمگیرندگان به علت ناآشنایی با متغیرهای گوناگون مسائل رفتاری، با سادهانگاری راهحلهایی پیشنهاد میکنند که البته مبتنی با دیدگاه علمی نیست.
در این مقاله برخی از تأثیرگذارترین کتابهای برندهی جایزهی نوبل ادبیات را بررسی میشود که بر موضوعات متنوعی تمرکز کردهاند و در سبکهای نوآورانهای نوشته شدهاند.
افسوس که گاه نقدها و پاسخ نقدها بیشتر برای مطالعۀ موردی بیاخلاقی، بیادبی و مغالطه به کار میآیند تا برای کشف حقیقت.
توصیههای جان هایدر برای تربیت رهبران مقتدر و عاقل
نگاهی به ترجمهی جدید «غرور و تعصب»