اعتماد: تیتر این یادداشت کوتاه احتمالاً خیلی کلیشهای است. با هر کس صحبت کنید، ساعتها در مزایا و فواید سوال کردن و پرسش، داد سخن سر میدهد. اصلاً کسی را میشناسید که با سوال کردن مخالف باشد؟ حالا سر کلاس درس بروید. کافی است سوالی داشته باشید. شما را نمیدانم، اما من در طول دوران تحصیلیام یعنی دستکم نیمی از عمر چهل و سه سالهام، اصلاً تجربیات خوبی از سوال کردن در مدرسه و دانشگاه و آموزشگاهها نداشتم. ربطی هم به خصوصی یا دولتی بودن آن آموزشگاه نداشت. بارها به خاطر پرسشی که مطرح کردم، مسخره یا توبیخ شدم که چرا خوب گوش نکردی؟ این را که توضیح دادم! حرف من را متوجه نشدی. سوالت ربطی به آنچه گفتم، ندارد. اینکه سوال نبود، اظهار فضل بود. چو دانی و پرسی سوالت خطاست و…
در کلاسهای ما جو کلاس و نحوه قرار گرفتن افراد، به گونهای بود که گفتوگو را که پیشکش، سوال پرسیدن را هم سخت -اگر نگوییم محال- میکرد. معمولاً اول کلاس معلم یا استاد معمولاً خیلی سفت و سخت میگفت، سوال برای آخر جلسه، اگر وقت اضافه بود، وسط حرف من نپرید، سوال بیربط نپرسید و… پرسشگر معمولاً به عنوان کسی بود که چیزی را نمیداند، نه اینکه خدای نکرده انتقادی دارد یا کاستی و نقصی در بیان گوینده یافته یا میخواهد موضوع را از زاویه دیگری بنگرد. گوینده نیز در مقام دانای کلی که میخواهد دست غریق در ظلمات را بگیرد و او را بالا -جایی که خودش ایستاده- بکشد. قبول دارید در چنین وضعیتی سوال پرسیدن کار خطرناکی بود؟ منظورم از مخاطرات پرسیدن، همینها است، نه آن بحثهای تکراری -و احتمالاً درست- فلسفی که پرسش آغاز تفکر است و تا سوال نباشد، فکر جدید پدید نمیآید و… الخ.
بسیاری از کارگزاران و تصمیمگیرندگان به علت ناآشنایی با متغیرهای گوناگون مسائل رفتاری، با سادهانگاری راهحلهایی پیشنهاد میکنند که البته مبتنی با دیدگاه علمی نیست.
در این مقاله برخی از تأثیرگذارترین کتابهای برندهی جایزهی نوبل ادبیات را بررسی میشود که بر موضوعات متنوعی تمرکز کردهاند و در سبکهای نوآورانهای نوشته شدهاند.
افسوس که گاه نقدها و پاسخ نقدها بیشتر برای مطالعۀ موردی بیاخلاقی، بیادبی و مغالطه به کار میآیند تا برای کشف حقیقت.
توصیههای جان هایدر برای تربیت رهبران مقتدر و عاقل
نگاهی به ترجمهی جدید «غرور و تعصب»