اعتماد: امروز اول مهر است و شروع سال تحصیلی. خاطرات مدرسه برای من به عنوان یک دهه شصتی خیلی جذاب نیست. دوستان و هم سن و سالهایم هم خاطرات خوشایندی از آن ندارند و دلشان نمیخواهد که به آن سالها بازگردند. بسیاری یاد مدرسه که میافتند، دچار استرس و اضطراب میشوند. برخی هنوز هم خواب شب امتحان و دیر رسیدن به مدرسه و عتاب و خطابهای ناظم و مدیر مدرسه را میبینند. بعدا که به سربازخانه رفتم، فهمیدم که مدرسه برای ما یک پادگان کوچک بود. روپوش و لباس یکدست، کلههای کچل، هول و ولای روزانه برای دیر نرسیدن به مدرسه و پشت در نماندن، کنترل ناخنها و بعضا کیفها دم در ورودی، عتاب و خطاب ناظم و مدیر و معلم و انتظامات مدرسه به هر بهانهای از جمله دویدن در حیاطهای نسبتا کوچک و پر از بچه که دانشآموزان زبانم لال مثل گوسفند در هم میلولیدند. هر روز صبح، خوابآلوده و کسل سر صف ایستادن و از جلو نظام و خبردار و گوش کردن به سخنرانیهای نامفهوم ایدئولوژیک و سیاستزده مدیر یا ناظم درباره شرایط سیاسی داخل و خارج، آن هم برای بچههای هفت تا دوازده ساله- انگار صف مدرسه را با خطبههای نماز جمعه اشتباه گرفته بودند- بعد نصحیتهای ملالآور و طولانی اخلاقی که در اکثر مواقع به تهدید و خط و نشان کشیدن و بیرون کشیدن و احضار چند دانشآموز خاطی به علت کج ایستادن یا صحبت با جلویی یا عقبی، ختم میشد. گاهی هم دستهجمعی تنبیه میشدیم، با بشین پاشو یا در موارد حاد سینه خیز رفتن!
انصاف بدهید که با این وضعیت اول مهر خیلی هم دلنشین و جذاب نبود. از اوایل شهریور حال و هوای اول مهر و مدرسه رفتن احساس میشد. اگر بچه درسخوان بودی و در امتحانات ثلث سوم تجدید نشده بودی، حدود دو ماه تابستان را به عشق و حال گذرانده بودی. البته اگر بشود بازی کردن در کوچه و خیابان و شرکت در بعضی اردوهای تابستانی مدرسه و مسجد محل یا کار نیمه وقت سه ماه تابستان پیش بزرگترها را عشق و حال نامید. بیچاره آنها که تجدید شده بودند. شمشیر داموکلس امتحانات شهریور بالای سرشان بود و هر کس و ناکسی مدام به آنها سرکوفت میزد که « به جای شیطنت و بازیگوشی درس بخوان بچه، رفوزه میشوی و مجبوری تا دوباره پایه قبلی را تکرار کنی!» البته بعضی با ترفند تکماده از این تکرار جانکاه خلاص میشدند. از نیمه شهریور باید برای تهیه کتابهای درسی در کتابفروشیها و مطبوعاتیهای محل ثبت نام میکردیم. هر سال هم یکی-دو کتاب کسری بود و باید تا اواسط ثلث اول صبر میکردیم تا برسد. مداد و پاککن و خودکار و قلم و دفتر صد برگ و چهل برگ و شصت برگ را هم غیر از بازار آزاد، از تعاونیهای شهر و روستا یا فروشگاههای موقتی که به مناسبت شروع سال تحصیلی راه میافتاد، تهیه میکردیم. دفتر و کتابها را با روکش نایلونی یا روزنامه یا کاغذ کادو جلد میکردیم. مثل حالا از موبایل و اینترنت و شبکههای اجتماعی و ماهوارهای و… خبری نبود. اطلاعات و ارتباطات نسبت به حالا بسیار بسیار محدودتر بود و بعضا از همان نیمه شهریور تا اول مهر و اولین کلاسها، بیش از ده بار کتابهای درسی را ورق میزدیم و عکسهایش را نگاه میکردیم. با این همه اول مهر برایمان یک شروع جدید بود، یک پایه بالا رفتن، قد کشیدن، بزرگ شدن دنیا به ویژه اگر از دبستان به راهنمایی میرفتی یا از راهنمایی به دبیرستان، دوستان تازه، معلمها و دبیرهای نو، درسهای جدید. خیلی با سرودهای اول مهری که از اواخر شهریور آنقدر در رادیو-تلویزیون پخش میشد که گوش و قلبمان را سوراخ میکرد، حال نمیکردم: باز آمد، بوی ماه مدرسه… یا در دل دارم امید، بر لب دارم پیام… از همان موقع هم با عقل کوچک کودکیام حس میکردم که وضعیت مدرسهها نباید اینطور باشد و اول مهر باید یادآور چیزهای خیلی جذابتری باشد. حالا فکر میکنم خوشبختانه شرایط لااقل برای بچهها خیلی بهتر شده. اگرچه الان شهریه مدرسهها آنقدر سرسامآور است که اضطراب و نگرانی و دشواری تامین آن کمر پدر و مادرها (بخوانید همان دانشآموزان دهههای شصت و هفتاد) را خم کرده است. خلاصه اینکه اول مهر برای ما دهه شصتیها خیلی جذاب نبود و هنوز هم نیست. اما از صمیم قلب آرزو میکنم که برای نسلهای بعدی این طور نباشد. با مهر و امید.
بسیاری از کارگزاران و تصمیمگیرندگان به علت ناآشنایی با متغیرهای گوناگون مسائل رفتاری، با سادهانگاری راهحلهایی پیشنهاد میکنند که البته مبتنی با دیدگاه علمی نیست.
در این مقاله برخی از تأثیرگذارترین کتابهای برندهی جایزهی نوبل ادبیات را بررسی میشود که بر موضوعات متنوعی تمرکز کردهاند و در سبکهای نوآورانهای نوشته شدهاند.
افسوس که گاه نقدها و پاسخ نقدها بیشتر برای مطالعۀ موردی بیاخلاقی، بیادبی و مغالطه به کار میآیند تا برای کشف حقیقت.
توصیههای جان هایدر برای تربیت رهبران مقتدر و عاقل
نگاهی به ترجمهی جدید «غرور و تعصب»