عصر ایران: جلال ادای کسی را درنمیآورد و بر سر سفره بودجه عمومی هم ننشسته بود. اما این که ۵۵ سال گذشته باشد و عدهای بخواهند با ادبیات غضبناک خود را متعهد نشان بدهند اصالت فکر و اندیشه آلاحمد را ندارد.
پنجاهوپنجمین سالمرگ جلال آلاحمد – تأثیرگذارترین و ماندگارترین روشنفکر تاریخ معاصر- بهانهای است برای اشاره به موارد متنوع اما این نوشته در عین این یادآوری و گریزی گذرا به آن نکات بر یکی بیشتر انگشت میگذارد.
به رغم نقش روشنفکران در سرنگونی حکومت شاه، جمهوری اسلامی با آنان بر سر مهر نبود زیرا اغلب آنها تفکری غیر مذهبی یا چپ داشتند و حکومت تازه بر پایه ایدیولوژی دینی و مشخصا اندیشه شیعی برپا شد با این حال جلال آلاحمد که ۹ سال قبل از پیروزی انقلاب درگذشت همواره ستایش شده و حتی عنوان جایزه رسمی را گذاشته اند جلال آل احمد و در شهری که برای نام گذاری کوچه ای به اسم نویسنده ای بحث درمی گرفته و اگر شورای شهر دوره قبل نبود اسامی نویسندگان بر معابر نمی نشست نام یک بزرگراه مهم و مشهور در تهران جلالآل احمد است.
همین ستایش های رسمی بعد از انقلاب باعث شد کسانی چون احمد شاملو شعر خود درباره او را پس بگیرند و حتی همسر او – سیمین دانشور- بر هویت خود اصرار ورزد تا این که در مراسمی که به نام جلال برگزار میشد شرکت کند.
این که از بین تمام روشنفکران و حتی بیش از دکتر شریعتی از جلال آلاحمد گفته شد دلایل متعددی دارد ولی هیچ یک قطعی نیست. از جمله این که مرگ او مشکوک تلقی می شد ولو سیمین دانشور با رد ادعای قتل به دست ساواک گفته باشد سر او روی دامن من در اسالم بود و چشم از جهان بست ولی برادر جلال- شمس آل احمد- اصرار داشت که الا و بلا ساواک او را کشته و شهید است.
به خاطر همین سیمین ناچار شد بگوید دلیل مرگ افراط در حال و هوای ویلا/ کلبه در شمال بوده.همان خانهای که چند سال قبل احمد زیدآبادی رفته بود تا از نزدیک ببیند و آنچه دید این بود که آن ویلا یا کلبه زیر آب رفته است.
شاید راز علاقه نقش جلال در رواج اصطلاح «غربزدگی» باشد یا این که تنهاروشنفکری بود که نقش روشنفکران در تأیید حکم اعدام شیخ فضلالله نوری را تقبیح میکرد و از نعش بر دارآویخته او به مثابه پرچم مقابله با غرب زدگی یاد کرده بود و همین کافی بود تا کاری به سفر او به اسراییل و سابقه عضویت و همکاری با حزب توده نداشته باشند یا این که در سلوک شخصی مذهبی نبود. چه در نوع پوشش همسر چه در نوشاک.
در این که ادبیات بیشتر باعث ماندگاری او شده تردیدی نیست هم به خاطر نثر ویژه که الگوی بسیاری شد در نوع نوشتن و هم اثری چون «سنگی بر گوری»که ما را به اندرونی روابط او می برد و از جلال آلاحمد شخصیتی چند وجهی میسازد که گرد فراموشی بر نام او ننشیند.
برای آن که نشان دهیم آدمی چون جلال آل احمد هم گرفتار هیجان بوده و حس می کرده برای پایان دادن به رنج تاریخی ایرانیان به هر دری باید بزند تا راهکاری و مفری بیابد شاید هیچ سندی مانند نامه او به سید محمد علی جمالزاده گویا نباشد و نیز پاسخ جمالزاده از سر خردمندی که به کار امروز ما می آید و اول بار در مقاله ای بسیار شیرین و خواندنی از خسرو ناقد در کتاب هفته نگاه پنج شنبه ۱۰ سالی قبل تر با آن روبه رو شدم.
قضیه از این قرار است که آلاحمد به صرف این که از «صحرای محشر» خوشش نیامده به خود اجازه میدهد برای جمالزاده نامه بنویسد و به بهانه کتاب «صحرای محشر»بر او بتازد چرا که جمال زاده ایران را ترک کرده بود و در ژنو به زندگی آرامی مشغول بود در حالی که جلال روشنفکر را در میانه میدان میخواست. او مینویسد:
« چرا آدمی که <یکی بود یکی نبود> را نوشته برمیدارد و مثلا <صحرای محشر> را مینویسد؟»
مثل این است که به خود او می گفتند چرا آدمی که «مدیر مدرسه»را نوشته برداشته »سنگی بر گوری»را نوشته؟ خوب مگر قرار است تم یک نویسنده همیشه یک موضوع باشد؟
آل احمد خطاب به جمالزاده مینویسد:
«شما با <یکی بود یکی نبود>تان مرا شیفته خود کرده بودید.با درددل <میرزا حسین علی> احساس کردم زه زدهایدو چون در آن به جنگ کسی دیگر رفته بودید که می دیدید از خودتان کاریتر است. با <قلتشن دیوان> از شما دل زده شدم. چرا که به نرخ روز نان خورده بودید. در <تیمارستان> به آن دیگری [صادق هدایت] دهنکجی کردید که وقتی خودکشی کرد فراموش نکردید از آن ور دنیا در تقسیم میراث او با خانلریها و و کمپانی [شرکا]شرکت کنید. یادتان هست با انتشار آن نامهها چه افتخاراتی میفروختید؟
با <صحرای محشر> اما دلم از شما به هم خورد. حیف! حالا دیگر حرفهای شما برای من کهنه شده است. درست شبیه نمایشهای روحوضی.»
لحن جلال آلاحمد پر از انتظارات ایدیولوژیک است و ناخرسندی از این که جمالزده رفته آن ور دنیا.
اما ببینید واکنش جمالزاده ژنو نشین چه بوده:
«از کتاب <صحرای محشر> خوشتان نیامده. خیلی از هم وطنان با شما هم عقیدهاند. خودم از آن بدم نمیآید. نوشتن آن برای من تفریح بزرگی بود و چند مطلب را که در دل داشتم سعی کردم در آن بیان کنم.»
ملاحظه میکنید؟ آل احمد به دنبال تعهد نویسنده بود و جمال زاده می گوید نوشتن آن برای من تفریح بزرگی بود و چند مطلب را که در دل داشته در آن آورده.
شاهکار او که به کار امروز ما می آید اما بند پایانی است:
«یقین دارم وقتی این مطالب را برای من نوشتید صورتتان گل انداخته بوده و در چشمانتان شراره غضب و عصبانیت شعله ور بوده ولی از همین راه دور از تماشای آن لذت بردم. لابد سواد [رونوشت] آن را که با ماشین نوشتهاید دارید. استدعا دارم آن را جای مطمئن و محکمی بگذارید تا مفقود نشود و وقتی به ۵۰ سالگی رسیدید بار دیگر آن را بخوانید.»
جلال آلاحمد به ۵۰ سالگی نرسید و زودتر درگذشت اما جمال زاده ۱۰۰ سالگی را هم پشت سر گذاشت.
جمال زاده میخواست بگوید به اقتضای جوانی خامی میکنی و هیجان داری. پختهتر که شوی گفتار و رفتارت تغییر میکند و در توضیح آورده بود: «خیلی غضبناک هستید و جوانان انگلیسی را در نظر من آوردید که به آنها می گویند غضبناک.»
حسی که جمال زاده از خواندن نامه جلال آل احمد داشته و آن را غضبناک دانسته و نه از سر دوراندیشی همان حس ماست وقتی نطق امیر حسین ثابتی در مجلس علیه کابینه پزشکیان را با مشتی شعار شنیدیم و وقتی دوست داشت ادای عبدالحمید دیالمه نماینده مشهد در مجلس اول را درآورد.
یا حسی که به ما دست میدهد وقتی هیجان یا اداهای شهبازی پاورقی را میبینیم یا نوشته های کیهان را میخوانیم.
با این همه غضبناکی جلال آل احمد از سر درد و رنج و اصیل بود و به خاطر احساس تعهد و گفتمان غالب که همه به دنبال جامعه آرمانی بودند و از درک بسیاری واقعیت های جغرافیایی غافل و شوری بزرگ در سر داشتند و به دنبال منفعت شخصی نبودند. جلال خودش بود با نثری منحصر به فرد که او را از حیث فرم جاودانه می کند.
ادای کسی را درنمیآورد و بر سر سفره بودجه عمومی هم ننشسته بود. اما این که ۵۵ سال گذشته باشد و عده ای بخواهند با ادبیات غضب ناک خود را متعهد نشان بدهند اصالت فکر و اندیشه جلال آل احمد را ندارد.
خود جلال هم اگر بود از آن حالت غضب ناکی فاصله می گرفت. نه شریعتی که در ۴۳ سالگی درگذشت و نه جلال که در ۴۸ سالگی فرصت عبور از ۵۰ سالگی را نیافتند تا مثل جمال زاده از غضب فاصله بگیرند.
آنچه جامعه ایران را به حال و روز فعلی انداخته غضب ناکی است و این تقصیر جلال نیست. تقضیر ماست که نمی توانیم از این غضب عبور کنیم.
این غضب ناکی مثل خوره به جان جامعه ما افتاده و منحصر به داخل هم نیست. در انتخابات اخیر دیدید که مخالفان مشارکت چه با غیظ و غضب سخن می گفتند. تنها احمد خاتمی نیست که در خطبه های نماز جمعه با غیظ و غضب سخن می گوید آن طرف هم با خشم موضع می گیرند.
جلال اگر زنده می ماند اما قطعا از لحن غضب فاصله می گرفت. بهترین گواه این که همسر او سیمین دانشور هیچ نسبتی با این لحن و ادبیات نداشت و قطعا بر او اثر می گذاشت.
او چشمه ای جوشان بود که در هیچ ایستگاهی توقف نکرد. با این نگاه توقف در خود او بزرگ ترین جفاست در حق او و بیش از هر جفایی غفلت از این که یک منشور چند وجهی بود و خام اندیش های غضب آلود روزگار ما با مدرک کردانی و وام عشقی و رای استصوابی نمی توانند ادای او را درآورند که از خیر دکتری ادبیات گذشت چون دوست نداشت مثل دکتر خانلری به اوبگویند دکتر آل احمد و مقدمه او را از کتاب خود برداشت چون معتقد بود روشنفکر نباید در خدمت قدرت باشد.
سیمین دانشور درباره سنگی بر گوری گفته بود: جلال در این کتاب بت نفس خود را و اسطوره عشق مرا شکست.
اگر جمال زاده سنگی برگوری را خوانده بود شاید او را به خاطر لحن غضب ناک نامه می بخشود چون در سنگی بر گوری با یک نویسنده واقعی رو به روییم که هیچ شباهتی به چهره ای ندارد که نگاه رسمی اصرار دارد درباره او به ما قالب یا غالب کند.
اگر او نبود، شناخت ما از ایران باستان و کتابهای مهم و اصیلی، چون اوستا خیلی کم بود.
وقتی موسیقی غمگین گوش میدهیم آن را در زمینه زیباییشناختی، لذتبخش میدانیم، این پدیده به عنوان پارادوکس لذت بردن از موسیقی غمگین شناخته میشود.
هرکسی که نماد چیزی است، باید بهترین آن باشد. پژوهشگران اخلاق و فیلسوفان اخلاق هم از این امر مستثنا نیستند.
مروری بر زندگی و آثار آن تایلر
مروری بر هستیشناسی در شعر بیژن نجدی