شرق: پدربزرگ چارلز دیکنز زندگی را با خدمتکاری شروع کرد و با یک خدمتکار ازدواج کرد و سرانجام در کاخ جان کرو که نماینده مجلس بود، استخدام و پیشکار آنجا شد. پدربزرگ دیکنز دو پسر داشت؛ ویلیام و جان. اما ما فقط با یکی از آنها کار داریم و آن جان است. اولا به خاطر اینکه پدر این رماننویس انگلیسی چارلز دیکنز بود و دوم برای آنکه بزرگترین آفریده دیکنز یعنی «میکابر» از روی شخصیت او ساخته شده است. میکابر شخصیتی محبوب در رمان «دیوید کاپرفیلد» است. او همچون جان دیکنز فردی عیالوار بود که میکوشید موقعیت خود و خانوادهاش را ارتقا دهد، اما بخت با او یار نبود و عادتی که به قرضگرفتن از این و آن پیدا کرده بود و خوشبینی بیش از حدش باعث شده بود بدهی بالا آورد و به زندان بیفتد. در انگلستان آن زمان رسم بر این بود که زندانی دوران حبس خود را با خانوادهاش سپری کند و تا مادامی که بدهیاش را نپردازد، در زندان بماند. اما این بدان معنا نبود که خانواده هم میبایستی حبس بکشند؛ آنها آزاد بودند که از زندان خارج شوند، اما مسئله آن بود که خانواده میکابر جایی برای زندگیکردن نداشتند و اتفاقا زندان را مکان مطلوبی میدانستند که میتوانستند در آنجا شب را به صبح برسانند.
دیکنز زمانی گفته بود که این مسائل جزئی و عادیاند که به زندگی معنا میدهند و نه اتفاقات بزرگ؛ چون اتفاقات بزرگ پیش نمیآیند و اگر هم پیش آیند، اثرات آن چنان است که مسائل جزئی و عادی را تحتالشعاع خود قرار میدهند. بنابراین آنچه بهواقع زندگی نامیده میشود، سروکارداشتن با همین جزئیات است. از همین رو، دیکنز به جزئیات زندگی روزانه مردم توجه نشان میداد و همینطور به مسائل عادی و معمولی که در جریان بود. او در داستانهایش هرگز از ثروتمندان، اشراف و نورچشمیها تجلیل نکرد، بلکه بالعکس آنها را به صورت کاریکاتورهایی خسیس و رذل به تصویر کشید. تجربههای کودکیاش دراینباره به او کمک کرد. او در کودکی بار مسئولیت خانواده را به دوش کشید و در حقیقت ناگزیر بود بخشی از درآمد خانه را تأمین کند. او سالها در جاهای شلوغ و کثیف به کارهای مختلف مشغول بود. علاوه بر اینها، کارهای پدرش -جان- را نیز رتق و فتق میکرد. جان که در زندان مقروضین بود، نامههایی حقوقی مینوشت و همینطور دادخواستها و تجدیدنظرهای مکرر به اینطرف و آنطرف میفرستاد و همه این کارها را چارلز بهرغم سن کم انجام میداد. او از همان ابتدا با مناسبات مالی و مقوله پول و اهمیت آن آشنا بود و همینطور راه و رسم و منش ثروتمندان را دریافته بود. در تمام این مدت هیچ ثروتمندی به او کمک نکرده بود و هیچ سخن ارزشمند و دلگرمکنندهای نشنیده بود، در عوض سخنان ارزشمند و چیزهای دلگرمکننده را از مردمانی مانند خودش شنیده بود و تنها به همانها هم بها میداد و برای همان چیزها ارزش قائل بود. بعدها که به نویسندگی روی آورد، تلاشش همه آن بود که واقعیت روزانه و محقر مردمی را که با آنها زندگی میکرد، به زبانی شاعرانه وصف کند تا آن اندازه که آن مردمان نهتنها از زندگی خود احساس کسالت نکنند، بلکه زندگی خود را همچون زندان میکابر مطلوب تصور کنند.
دیکنز در عالم ادبیات پدیدهای غریب اما الهامبخش بود. او رمانتیک نبود و در حال و هوای رمانتیسیسم و حتی حول و حوش آن هم تنفس نمیکرد، اما تمام کوششهایش آن بود که رمانتیک بورژوازی و نظم نثرگونه آن را کشف کند و آن را به صورت نمایشی متنوع از زیبایی ارائه دهد. نبوغ او به شعبده شباهت داشت و آن اینکه از ابتداییترین و پیشپاافتادهترین چیزها، شادیهای عمیق بیرون میکشید تا به مردمان یا همان خوانندگان آثارش کمک کند روح شاعرانه زندگی روزمره را کشف کنند و رنجهای خود را از یاد ببرند. این کار در حقیقت نوعی معجزه بود که میتوانست زندگی روزمره را شاعرانه کند و رنجبران پیرامون خود را که در زیر بار انبوهی از مشکلات کمر خم کرده بودند، به صورت آدمهایی نشان دهد که با دوستی و محبت با یکدیگر میتوانند به رستگاری روزمره برسند. رستگاری از نظر دیکنز مثل مضامین آثارش تعریف روشنی داشت؛ رستگاری یعنی همدردی و عشق میان انسانهای رو به فقری که در زندان میکابر حبس میکشیدند.
در پراگماتیسم دیکنز یک چیز مشخص بود و آن اینکه تنها باید با مفاسدی جنگید که بشود آن را درمان کرد بدون آنکه به ساختارهای جامعه لطمه وارد شود. از این نظر ایدههای او واجد سویههای دموکراتیک و نه سوسیالیستی است. دیکنز سوسیالیست نبود. سوسیالیسم از نظر دیکنز یعنی دخالت دولت برای توزیع ثروت که در اصل بهنوعی هنجارشکنی یا چنان که گفته میشود به بنیادگرایی منتهی میشود، درحالیکه به نظر دیکنز آن چیزی که زندگی را قابل تحمل میکند و حتی زیبا جلوه میدهد، چیزهایی است که از درون انسانها و آن هم انسانهای متوسط و دردمند شعله میکشد و تابع آییننامه یا دستورالعمل دولتی نیست. ایدههای دیکنز اگرچه ملموس و چنان که گفته شد پراگماتیستی است، اما با مسیحیت و رستگاری مسیحی شباهتی دارد. خوانندگان آثار دیکنز و مردمی که مشتاق آثارش بودند، میدانستند که در نهایت نیروهایی ماورایی نجاتبخش آنها خواهند بود و آنها را صحیح و سالم از بالای تمامی درهها و پرتگاهها خواهند گذراند.
تأثیرات دیکنز علاوه بر مضامین به خاطر دلنشینی کلامش بسی گستردهتر از آن چیزی است که در وهله نخست به چشم میآید، تا بدان حد گسترده که بسیاری از شخصیتهای داستانیاش به نمادهایی بدل شدهاند که در زندگی عادی و حتی محاورات از آن نمادها و شخصیتها استفاده میشود. «اسکروچ معادل فردی خسیس و سنگدل، خودخواه و بدخلق محسوب میشود، فاگین شخصیت رمان الیور تویست نماد کودکی خوشقلب و مهربان، نانسی زنی از جان گذشته… که تا حد یک انسان معصوم که مورد سوءاستفاده مردان و جامعه قرار میگیرد… جان جارندایس در بلیک هاوس* و ساموئل پیک ویک در نامههای آقای ویک پیک نماد مهربانترین شخص تاریخ رمان است»۱ و میکابر به اصلی در اقتصاد بدل میشود که بسیاری از شهروندان از آن پیروی میکنند. مطابق اصل میکابر هر فرد یا خانواده میبایست کمتر از درآمدش هزینه کند تا امورات زندگیاش مختل نشود. میکابر پیش از این آموزه خود را بارها و بارها به خانواده توصیه کرده بود: صد پوند در سال، یک زن مهربان، دو یا سه فرزند، دار و درختی جلوی پنجره، باغچهای کوچک و البته در این میانه مقداری شانس را ایدهآل برای خود و طیف وسیعی از اجتماع خردهبورژوازی میدانست، گو اینکه در عرصه عمل میکابر به هیچیک از ایدهآلهایش نرسید و در عوض سالهای متوالی در زندان مقروضین به سر برد.
خوانندگان دیکنز هنگامی که آثارش را میخواندند و دل به نوشتههای او میدادند، برای زمانی محدود جرقه شادی که در زیر خاکستر زندگیشان مدفون بود روشن میشد و آنها را به جنبوجوش و شادی وامیداشت، اما آن زمان محدود و در حقیقت یک «لحظه» بود.
* «بلیک هاوس» با عنوان «خانه قانونزده» با ترجمه ابراهیم یونسی در انتشارات نگاه منتشر شده است.
۱. «درباره دیکنز»، علی اوحدی
بسیاری از کارگزاران و تصمیمگیرندگان به علت ناآشنایی با متغیرهای گوناگون مسائل رفتاری، با سادهانگاری راهحلهایی پیشنهاد میکنند که البته مبتنی با دیدگاه علمی نیست.
در این مقاله برخی از تأثیرگذارترین کتابهای برندهی جایزهی نوبل ادبیات را بررسی میشود که بر موضوعات متنوعی تمرکز کردهاند و در سبکهای نوآورانهای نوشته شدهاند.
افسوس که گاه نقدها و پاسخ نقدها بیشتر برای مطالعۀ موردی بیاخلاقی، بیادبی و مغالطه به کار میآیند تا برای کشف حقیقت.
توصیههای جان هایدر برای تربیت رهبران مقتدر و عاقل
نگاهی به ترجمهی جدید «غرور و تعصب»