اعتماد: سالهای آغازین دهه هفتاد، وقتی تازه از مرز کودکی عبور کرده بودم، با نام محمدعلی بهمنی آشنا شدم. آن شور جوانسرانه علیالقاعده باید با رمانتیستهای سانتیمانتال فرو مینشست. با شاعری چون مشیری مثلاً که «مهتاب شبی» از کوچه محبوبش میگذشت یا حمید مصدق که از دلهره چیدن سیب باغچه همسایه برای محبوبش مینوشت که از خوانندگان بعضیهایشان بودم البته. با اینهمه از بختیاریهای من بود که به سبب فضا و آدمهایی که دور و برم بودند، کمی بعدتر خواندنهایم در هنر و ادبیات قدری جدیتر شد. آن شور جوانسرانه، آن ذائقهای که داشت شکل میگرفت، حالا طعمهای دیگری را چشیده بود و از آن جمله، تلخی توامان شورانگیز غزلهای نوگرایانه بهمنی را. بعدها دریافتم که چرا بهمنی متفاوت است و چرا با بسیارانی از غزلسرایان عصر ما قیاسناپذیر؟
جهان شعری بهمنی در وزنهای عروضی قالبریزیشده اما درونمایه غزلهایش به شاعران نیمایی نزدیک است. زیست او و خصوصاً نزدیکیهایش به نهادهای رسمی هر گونه مشابهتی با شاعران نوگرا و «مستقل» را منتفی میکند، اما بخش عمده شاعریاش بر مفاهیمی استوار است که بیتردید ما را به سرچشمهای چون نیما میرساند؛ اینجا یعنی در جهان شعری بهمنی است که باید حساب او را از دیگر شاعران «مقبول» حاکمیت جدا کرد. جهانی که انسانش پیوسته در جستوجوی معنای گمشده زندگی در عصر خویش است؛ جهانی آکنده از پرسش که انگار تیرگی بر آن مقدر است و آلایندهها، جویندگان پاکیزگی را احاطه کردهاند:
«به شب نشینی خرچنگهای مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست؟»
تو گویی ضمیری خیاموار در نهاد بهمنی، کماکان سوگوار «چندین پاکان» است که در «چنبر چرخ» میسوزند و خاک میشوند و بدینسان ماخولیای تاریخی را -به بیان نیما- «به زبان دل خود» به امر زیبا بدل میکند:
«رسیدهها چه غریب و نچیده میافتند
به پای هرزه علفهای باغ کال پرست»
بهمنی غزلسرا بود و تغزل اقتضای کارش و ما نوجوان بودیم و تشنه شورانگیزی آهنگین گزارههای او در اجراهای نوکلاسیکش از عشق؛ اما او چون دیگر همتای فقیدش حسین منزوی، هرگز عشق را در بستهبندیهای شیک و عاری از تلخیهای اصیل و یأسهای اگزیستانسیالش به خوردمان نمیداد. در عاشقانهترین کارهایش نیز عجز و یأس انسان عصر جدید نشانمند است:
«ببخشایم اگر بستم دگر پلک تماشا را/ که رقص شعلهات در پیچ و تابش دود با خود داشت- سیاوشوار بیرون آمدم از امتحان گرچه/ دل سودا بهسانت هر چه آتش بود»
اگر هنر را به تعبیر ارسطویی تزکیه بدانیم، بهمنی در لحظهلحظه غزلهایش تجربه این تزکیه را بارها به خواننده خود منتقل میکند. او در فرازهای آثار خود، مهارت بیمرز کردن امر تجربی و امرخلاقه را آشکارا به رخمان میکشد. در قاطبه غزلهای بهمنی، نشانی از آن اسطورهگرایی یا ایدهآلیسم همتایانش نیست. ابایی از اجرای مفاهیم ملالانگیز در شعرش ندارد که اگر غیر از این بود باید او را در ردیف فلان و بهمان شاعرانی قرار میدادیم که جز موزون و مقفا کردن سفارشهای رسمی در قالب وزنهای عروضی، هیچ اهمیتی در قلمرو شعر معاصر ندارند. جهان بهمنی، جهان آنها نبود؛ آنطور که جهان منزوی نبود و جهان یکی، دو تای دیگرشان. اولین مخاطب بهمنی، خودش بود و مگر هنرمند بزرگ جز این میتواند باشد؟ او هرگز برای تحملپذیر نشان دادن ملال هستی، شعور خود را به بیان مفاهیم نازل و فریبنده فرو نمیکاست و در بیان یأس و تلخی و حتی استیصال بشر هم از سلاست زبان بهره میبرد و هم از صراحت بیان:
«بیزارم از خموشی تقویم روی میز/ وز دنگ دنگ ساعت دیوار خستهام»
او شاعر تنهایی انسان بیتکیهگاه عصر جدید بود. انسان امروزین که هستی پیچیدهتری از آبا و اجداد خود دارد؛ چون قطعیتهای جهان دیروز در کوران آگاهی سرشار از تردید امروز، دیگر محل اتکای او نیستند. موجود تکافتادهای که حالا در این عصر، معنای زندگی خود را هم در این خرابآباد کهن از کف داده. مگر جز آن است که -به بیان یونگ- «انسان، تاب زندگی بیمعنا را ندارد»؟ بهمنی این گمگشتگی معنای زندگی و این بیتابی در جستوجوی معنا را در مقام غزلسرای نوپرداز به بهترین وجه اجرا میکند:
[…]
نام محمدعلی بهمنی بیشک در تاریخ ادبیات فارسی خواهد ماند. نه از آنگونه که نام هر غزلسرایی که او مرزهای غزل فارسی را گسترش داد. در عصر ناموزونی تاریخی که فرم شعر فارسی هم از قالبهای پیشموجود و از پیش آماده، موزون و مقفا فرا رفت تا امکان اجرای آن ناموزونی را داشته باشد، بهمنی و تعداد قلیلی از غزلسرایان نوگرا، کوشیدند تا ناموزونترین وضعیتهای جاری در زیست انسان معاصر را کماکان موزون -در قالب کلاسیک غزل- بیان کنند. قالبی که میدانیم برای مفاهیم جدید و مضامین مختص عصر ما ظرفیتهای بسیار محدودی دارد. بهمنی توانست از پیوند همین امکانات محدود با خلاقیت خود «امر زیبا» بیافریند و این مهم است و از نام و یاد او مراقبت میکند.
بسیاری از کارگزاران و تصمیمگیرندگان به علت ناآشنایی با متغیرهای گوناگون مسائل رفتاری، با سادهانگاری راهحلهایی پیشنهاد میکنند که البته مبتنی با دیدگاه علمی نیست.
در این مقاله برخی از تأثیرگذارترین کتابهای برندهی جایزهی نوبل ادبیات را بررسی میشود که بر موضوعات متنوعی تمرکز کردهاند و در سبکهای نوآورانهای نوشته شدهاند.
افسوس که گاه نقدها و پاسخ نقدها بیشتر برای مطالعۀ موردی بیاخلاقی، بیادبی و مغالطه به کار میآیند تا برای کشف حقیقت.
توصیههای جان هایدر برای تربیت رهبران مقتدر و عاقل
نگاهی به ترجمهی جدید «غرور و تعصب»