همشهری آنلاین: درباره رمان «تاریخچه تراکتورها به اوکراینی» نوشته مارینا لویتسکا، نویسنده اهل اوکراین
این روزها همه درباره اوکراین حرف میزنند
خاطره کردکریمی- مترجم رمان
«تاریخچه تراکتورها به اوکراینی» نخستین رمان مارینا لوئیتسکاست که سال ۲۰۰۵ منتشر شد و خیلی زود بر سر زبانها افتاد چون به قول منتقد مجله تایماوت، «کم اتفاق میافتد کتاب اول نویسندهای اینقدر درست و بهاندازه از کار دربیاید.» ورا و نادژدا، 2دختر بهترتیب 57 ساله و 47 ساله خانواده مهاجر اوکراینی ساکن انگلستانیاند که مادر بلاکش و مایه دوام خانوادهشان را 2سال است از دست دادهاند.
جنگ، قحطی، آوارگی و بیکسی در اوکراین باعث شده بود مادر بعد از مهاجرت همه عمرش را به صرفهجوییهای افراطی، ذخیره خوراکی به شکلهای مختلف و پسانداز برای روز مبادا بگذراند. گذشته هیچوقت دست از سر آنها برنمیدارد. راوی قصه در توصیف کشوری که خانواده «مایفسکی» از آن گریختند، میگوید:«در ۱۹۳۷ که پدرم از لوهانسک به کییف برگشت، تمام کشور غرق پارانویا بود. پارانویا همهجا رسوخ میکرد؛ حتی در خصوصیترین درزهای زندگی آدمها؛ روابط میان دوستان و همکاران، استادان و دانشجویان، والدین و بچهها، زنها و شوهرها تیرهوتار شده بود. دشمن همه جا بود. اگر کسی خوکچهای را مطابق میلتان بهتان نفروخته بود یا به دوستتان نظر سوء داشت یا پی پولی را گرفته بود که طلب داشت یا در امتحان بهتان نمره پایین داده بود، گزارش مختصری به سازمان امنیت داخلی، (NKVD)، کارش را یکسره میکرد. باهوش، بااستعداد یا میهنپرست هم که بودید، باز ممکن بود برای کسی تهدید محسوب شوید. اگر زیادی باهوش بودید، بیتردید خائن یا خرابکاری بالقوه بودید، اگر زیادی کودن بودید، دیر یا زود بند را به آب میدادید و کار غلطی میکردید. هیچکس نمیتوانست از پارانویا بگریزد؛ از فرودستترینها گرفته تا بالادستترینها. مسلماً قدرتمندترین آدم آن قلمرو، خود استالین، بیش از همه به پارانویا مبتلا بود. پارانویا از زیر درهای بسته کرملین بیرون میزد و تمام حیات بشری را فلج میکرد.»
پدر خانواده اما مرد سربههوایی است که چه قبل و چه بعد از مهاجرت همه حواسش جمع مطالعه درباره صنعت هوانوردی، تراکتورسازی و سرگرمیهای گاهبهگاهی است که از دل این مطالعات برای خودش جور میکند، و بعد از مرگ همسرش هم شروع کرده به نوشتن تاریخچه تراکتورها به زبان اوکراینی.
حالا این پدر 84ساله مهندس یکدنده قصد کرده با زن 36 ساله «مطلقه بورِ لوند اهل اوکراین» ازدواج کند تا هم همدمی برای سالهای آخر عمرش جور کرده باشد، هم راه مهاجرت زن و پسر نوجوانش را به انگلستان هموار کند تا باری از روی دوش هموطنهای رنجدیده محرومیتکشیدهاش سبک کند.
خواهران چون مطمئناند این زن تازه برای مستمری و پسانداز مختصر پدرشان کیسه دوخته، با اینکه از بعد مرگ مادر و بگومگو بر سر ارثومیراث او باهم حرف نزدهاند، سعی میکنند متحد بشوند تا پای این به قول پدرشان «الهه زیبا» را از زندگیشان ببرند. منتها خاطرات و درک متفاوت دخترها از گذشته مشترک مشوششان دو جهانبینی بهکل متفاوت به آنها داده که سرچشمه اختلافات اساسیشان است. به قول منتقد نیویورکر «خانم لویتسکا خیلی ظریف نشانمان میدهد آشوبها و ویرانیهای قرن پیش چطور آهسته آهسته بنیان خانوادهها را زیرورو کرده است.»
نادژدا، دختر کوچکتر و راوی قصه، قصدش از کندوکاو و تعریف ماجراهای خانوادگیاش را اینطور روشن میکند:«من هم قصهای برای تعریفکردن دارم. روزی روزگاری ما خانواده بودیم: مادر و پدرم، خواهرم و من. نه خانوادهای شاد بودیم نه ناشاد، فقط یک خانواده که تا قد کشیدن بچهها و فرتوتشدن پدر و مادر کنار هم سر کردند. دورهای را یادم هست که من و خواهرم همدیگر را دوست داشتیم، و من و پدرم همدیگر را دوست داشتیم. شاید حتی دورهای هم بود که پدر و خواهرم همدیگر را دوست داشتند؛ که البته نمیتوانم بهخاطر بیاورم. همهمان مادر را دوست داشتیم و او همهمان را دوست داشت. من دختر کوچک خانواده بودم با تکگیس بافته و گربهای راهراه توی بغل که عکسش روی شومینه هست. ما به زبانی متفاوت با همسایههایمان حرف میزدیم و غذاهایی متفاوت با آنها میخوردیم، و سخت کار میکردیم و سرمان بهکار خودمان بود؛ و همیشه آنقدری خوب بودیم که پلیسمخفی شبهنگام سراغمان نیاید.
گاهی بچه که بودم توی تاریکی با لباسخواب بالای پلهها مینشستم و به حرفهای پدر و مادرم در اتاق پایین گوش میدادم. داشتند از چی حرف میزدند؟ فقط عبارات، پارههایی، به گوشم میرسید ولی متوجه اضطراب صدایشان میشدم. گاهی هم که وارد اتاق میشدم، میدیدم لحنشان ناگهان عوض میشود و لبخندی موقتی چهرههایشان را روشن میکند.
داشتند از آن یکی دوره، از آن یکی کشور حرف میزدند؟ داشتند از این حرف میزدند که از کودکی آنها تا مال من چه اتفاقهایی افتاده؟ چیزهایی آنقدر ترسناک که من هیچوقت نباید ازشان خبردار شوم؟
خواهرم 10 سال از من بزرگتر و یک پاش توی دنیای بزرگسالی بود. او چیزهایی میدانست که من نمیدانستم، چیزهایی که پچپچ میشدند اما هیچوقت بلندبلند ازشان حرف زده نمیشد. او از چنان اسرار بزرگسالانه وحشتناکی خبر داشت که صرف همین دانستن قلبش را از جا میکند.
حالا که مامان مرده، آبجیبزرگه شده نگهبان بایگانی خانوادگی، بافنده قصهها، متولی روایتی که ما را تعریف میکند. این نقش، ورای همهچیز، همانی است که هم بهش حسادت میکنم هم ازش بیزارم. فکر کنم الان وقتش است کل قصه را بیابم و به شیوه خودم تعریفش کنم.»
مارینا لویتسکا سال ۱۹۴۶ در اردوگاه پناهندگان جنگ جهانی دوم در شهر کیه آلمان متولد شد. یکساله که شد، خانوادهاش بالاخره موفق میشوند به انگلستان مهاجرت کنند، ولی 3سال طول میکشد تا از آوارگی خانههای مردم دربیایند و در روستایی از توابع شهر دانکستر، صاحبخانه بشوند. پدر مارینا در خط تولید تراکتور شعبهای از شرکت اینترنشنال هاروستر همان شهر مشغول بهکار میشود. 5 سال بعد همه خانواده از روستا به آنجا نقلمکان میکنند و زندگیشان سرآخر به ثبات میرسد. به گفته نویسنده، «تاریخچه تراکتورها بهاوکراینی» بخشی ساختگی و بخشی الهامگرفته از پستوبالای زندگی خود او است.
خانم لویتسکا راجع به رویکرد کلی روایتهایش میگوید: «مطلوب من این است که آدمها موقع خواندن قصهام سرجمع سرحال بیایند و سرگرم بشوند؛ آن لابهلا هم حرفهای جدی تلخی هست که کم هم نیستند منتها ترجیح میدهم توچشم و گلدرشت نگویمشان که شنوندههایش با آغوش بازتری بپذیرندشان.» شوخی، کنایه، طعن و گوشه مهمترین ابزارهای خانم لویتسکا در روایتکردن هستند. آدمهای تاریخچه تراکتورها به اوکراینی همگی زندگیهای پررنجی داشتهاند، از اوضاعشان شاکیاند و همدیگر را مقصر ناکامیهای شخصیشان میدانند اما برای ابراز خشم و گلههایشان مدام تیکه میپرانند و همدیگر را دست میاندازند.
همه وقایع تاریخی کتاب مبتنی بر واقعیت هستند اما تاریخچه تراکتورها بهاوکراینی یک رمان تاریخی نیست. خانم لویتسکا در روایتش فقط به گذشته رجوع میکند تا خصایص، عقاید و تصمیمات آدمهای قصهاش را برای خواننده قابلدرک کند. خنجهایی که تجربه عینی حوادثی مثل پاکسازی بزرگ یا قحطی بزرگ اوکراین بر روح پدر، مادر و دختر بزرگ خانواده انداخته به جهانبینی و روابطشان با همدیگر سروشکل داده و مسیر زندگیشان را بهکل عوض کرده است و همین زمینهساز سوءتفاهمها و گرفتاریهای بعدی خانواده میشود.
خلاصهاش اینکه تاریخچه تراکتورها بهاوکراینی رمانی است درباره خانواده، ترمیم دیرهنگام زخمهای کاری کهنه، سالخوردگی و 50سال از تاریخ اروپا.
این رمان تابهحال به 35 زبان ترجمه شده است و در همان سال انتشار جوایزی ازجمله جایزه اول «بولینجر اوریمن ودهاوس» رمانهای طنز بریتانیا را از آن خود کرد. از دیگر رمانهای موفق مارینا لویتسکا میتوان به «همهمان سرتاپا از چسبیم» و «دو کاراوان» اشاره کرد که این دومی نامزد جایزه ارول ۲۰۰۸ هم شد.
بسیاری از کارگزاران و تصمیمگیرندگان به علت ناآشنایی با متغیرهای گوناگون مسائل رفتاری، با سادهانگاری راهحلهایی پیشنهاد میکنند که البته مبتنی با دیدگاه علمی نیست.
در این مقاله برخی از تأثیرگذارترین کتابهای برندهی جایزهی نوبل ادبیات را بررسی میشود که بر موضوعات متنوعی تمرکز کردهاند و در سبکهای نوآورانهای نوشته شدهاند.
افسوس که گاه نقدها و پاسخ نقدها بیشتر برای مطالعۀ موردی بیاخلاقی، بیادبی و مغالطه به کار میآیند تا برای کشف حقیقت.
توصیههای جان هایدر برای تربیت رهبران مقتدر و عاقل
نگاهی به ترجمهی جدید «غرور و تعصب»