img
img
img
img
img

تلفیق عقل‌گرایی و احساس‌گرایی در اخلاق

اندرو کیمل/ مترجم: امیر دانش

خانه‌ی اخلاق‌پژوهان جوان: قواعد اخلاقی ما را حس می‌سازد یا عقل؟ این پرسشی است که نویسنده در این مقاله تلاش کرده است به آن پاسخ دهد. این‌که نباید هیچ کدام از آن‌ها را کنار بگذاریم، تلاشی است که نویسنده در پی آن بوده. میلیون‌ها سال قبل از این‌که استعدادِ تعقّل را به دست بیاوریم، حس داشتیم و عقل در نسبت با حس یک پیشرفت تازه محسوب می‌شود. آیا حس مهم‌تر از عقل است؟ با بررسی نظریهٔ تکامل و استفاده از آن به‌دنبال اثبات تأثیر متقابل عقل و حس بر یکدیگر است. در نهایت نویسنده با تذکر به اهمیت هر دو مؤلفه پیشنهاد مذاکرات مجدد در هر مسئلهٔ جدید را می‌دهد تا هم احساس‌گرایی را حفظ کند و هم عقل‌گرایی را.

آیا می‌توان در اخلاق هم عقل‌گرایی را پذیرفت و هم احساس‌گرایی را؟

اندرو کیمل می‌گوید، تکامل، به ما می‌تواند جواب دهد.

در چند دههٔ گذشته، یکی از اکتشافات مهم علوم اجتماعی، کشف این نکته است که افراد «تمایلات ذاتی دگرخواهانه» دارند. یعنی این‌که ما هنگام تصمیم‌گیری، عموماً منافع و آسایش دیگران را در نظر می‌گیریم. اگرچه اجتماعی‌شدنِ ما تأثیرگذاری این تمایلات را بیشتر کرده است، اما به‌هرحال ما این تمایلات را به‌عنوان بخشی از ساختار ژنتیکی، همواره با خود داشته‌ایم. آن‌ها از بدو تولد همراه ما هستند. درواقع، به نظر می‌رسد که دگرخواهی، تاریخچه‌ٔ تکاملی عمیقی دارد. نه‌تنها سایر پستانداران نشانه‌هایی از همدلی و نگرانی به هم‌نوعان خود نشان می‌دهند، بلکه در سایر موجودات که با صدها میلیون سال تکاملی جداگانه، جدا از ما تکامل یافته و زندگی کرده‌اند (همانند برخی از حشرات و احتمالاً گونه‌های خاصی از اختاپوس‌ها) نیز، این تمایلات وجود دارد. (کتاب ذهن‌های دیگر اثر پیتر گادفری اسمیت در سال ۲۰۱۶ در این زمینه بسیار روشنگر است).

در اینجا برای هر کسی که به فرااخلاق علاقه‌مند است، چند نکته‌ٔ قابل‌تأمل وجود دارد. یکی از این نکات این است که ما تمایلات ذاتی دگرخواهانه داریم. این واقعیت ایده‌ای را تقویت می‌کند که طبق آن ایده، تصمیم‌گیری‌های اخلاقی بر اساس احساسات شکل می‌گیرند. یعنی «احساس‌گرایی اخلاقی» درست‌ترین راه برای اندیشیدن دربارهٔ ماهیت اخلاق است. این سخن به این دلیل گفته شده است که واکنش‌های احساسی ما میلیون‌ها سال قبل از استعداد تعقّل تکامل یافته‌اند. تعقّل در مقایسه با احساس، یک پیشرفت تازه محسوب می‌شود. ذاتی‌بودن این تمایلات نشان می‌دهد که اخلاق، نوعی «رهیافت اجتماعی» ناخودآگاه است. این رهیافت یک شیوه‌ٔ حل مسئله است که بر یک قانون کلی یا آزمون و خطا متکی است و ما همیشه آن را مورد استفاده قرار می‌دهیم. رهیافت اجتماعی وابسته به قواعد کلی اجتماعی است که با نشانه‌های احساسی تقویت و تصحیح می‌شوند. به‌عبارت دیگر، احتمال دارد که ریشهٔ اخلاق در مغز ما یک تدبیر غریزی باشد که به ما کمک می‌کند تا معضلات اجتماعی را به سرعت حل کنیم. اگر این سخن درست باشد، اصلی‌ترین راهبرد در رفتار ما در قبال دیگران عقل نیست، بلکه تمایلات تکامل‌یافتهٔ ما برای شکل‌های خاصی از روابط، ما را بر آن می‌دارد تا از طریق احساسات و نه از طریق نیروی عقل عمل کنیم.

باید به یاد داشت که عقل‌گرایی اخلاقی در شکل اصلی خودش این‌گونه فرض می‌گیرد که ما حقایق اخلاقی را از طریق فرایند استدلال کشف می‌کنیم. احساس‌گرایان اخلاقی این ایده را زیر سؤال می‌برند. آن‌ها به آن دسته از شواهد تجربی اشاره می‌کنند که نشان می‌دهد افراد برای تعیین درستی یا نادرستی یک عمل از احساسات و غرایز خود استفاده می‌کنند.

تعابیری از این دست در نوشته‌های روان‌شناسی اخلاق نسبتاً رایج است (برای مثال به کتاب «ذهن درستکار» اثر جاناتان‌هایت و «فرضیهٔ اکتشافی اجتماعی» اثر دیوید جی رند مراجعه کنید). به سادگی می‌شود از آن‌ها برداشت کرد که اخلاق اساساً یک مفهوم غیرعقلانی است. طبق عقیده‌ٔ برخی، از این ادعا که احساس‌گرایی اخلاقی صادق است، می‌توان نتیجه گرفت که عقل‌گرایی اخلاقی (یعنی این ایده که حقیقت اخلاقی از طریق عقل نمایان می‌شود) یا نادرست است یا نقش ناچیزی در تصمیم‌گیری‌های اخلاقی ما ایفا می‌کند. این به معنای غیرمنطقی بودن اخلاق نیست. این بدان معناست که درک ما از درستی یا نادرستی چیزی ناشی از احساسات است، و شاید بهترین کار عقلانی که می‌توان انجام داد، ارائۀ توجیه یا راهبردهایی برای اقداماتی است که به‌وسیلهٔ احساسات انجام می‌شوند. اساساً این احساس‌گرایان اخلاقی ادعا می‌کنند که رشد تکاملی احساسات اخلاقی، اعتبار عقل‌گرایی اخلاقی را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. بنابراین، کار یک عقل‌گرای اخلاقی این است که بگوید آزمایش‌هایی که تمایلات ذاتی دیگران را عیان می‌کند، شامل چه اشکالاتی می‌شوند یا این‌که سعی کند آن‌ها را توضیح دهد. 

من فکر می‌کنم، این‌گونه ردکردن عقل‌گرایی اخلاقی شتاب‌زده است. حتی اگر عقلانیت را کمرنگ و آن را صرفاً یک ابزار فرض کنیم، تمایلات ذاتی دگرخواهانه را می‌توان با عقل مرتبط کرد. تمایز بین رویکرد احساسی- تکاملیِ اخلاق و رویکرد عقل‌گرا به اخلاق، درهرحال می‌تواند مبهم باشد. برای حل همه‌ٔ این‌ها باید تکامل را به طور جدی بررسی کنیم. 

برای اینکه منظورم را به درستی بیان کنم، می‌خواهم از شما درخواست کنم جهانی را تصور کنید که دیوید گوتیر، آن را طراحی کرده است.

جهان به روایت دیو (گوتیر)

استاد دیوید گوتیر اخلاق‌شناس برجستهٔ کانادایی است. اینکه من از شما می‌خواهم جهانی را تصور کنید که او در آن خداست، از آن جهت است که ایشان یکی از طرفداران برجسته و معاصرِ رویکردی است که «قراردادگرایی اخلاقی» نامیده می‌شود. به خصوص با شِمّۀ هابزی آن. 

دیوید گوتیر

در این رویکرد برای این‌که اخلاق درک شود، فرض می‌شود ادعای توماس هابز: «نوع بشر به‌دنبال نفع شخصی است»، کاملاً صحیح است. با دخالت‌دادن عقلانیت در رفتار است که می‌توان از سیر صعودی نفع شخصی جلوگیری کرد. گوتیر استدلال می‌کند ما هنوز می‌توانیم نفع شخصی که مدنظر هابز و همچنین شکل ابزاری عقلانیت را به اخلاق مرتبط کنیم، چرا که: ۱- منافع شخصی از تعاون و مشارکت به دست می‌آیند؛ ۲- عوامل منطقی منافع بالقوه را نادیده نمی‌گیرند؛ ۳- بنابراین عوامل منطقی برای قرارداد با دیگران انگیزه‌بخش خواهند بود تا اطمینان حاصل شود که همکاری امکان‌پذیر است. بنابر گفتهٔ گوتیر، این قراردادها هستند که مبنای اخلاق می‌شوند.

این نظر در دفاع از قراردادگراییِ اخلاقی نیست، ابداً. البته قراردادگرایی اخلاقی چارچوبی است مفید برای دخالت‌دادن عقلانیت در مسائل اخلاقی. قراردادگرایی اخلاقی روایتی خاص از عقلانیت دارد (البته نسخه‌ای بسیار ضعیف). این عقلانیت به‌دنبال نفع شخصی و صرفاً ابزاری دیدن عقلانیت است، (که معمولاً به‌عنوان ویژگی غیراخلاقی تلقی می‌شود). زیرا فرض بر این است که شما همواره به‌گونه‌ای عمل می‌کنید تا نفع خودتان بدون در نظر گرفتن دیگران، حاصل شود. تنها چیزی که در این روایت از عقلانیت اهمیت دارد، هماهنگی منطقی میان اهداف و اعمال است. با اینکه احتمالاً پیروان کانت ادعا کنند این عقل است که متضمن قواعد اخلاقی است، اما نسبت‌دادن اخلاق به عقلانیت غیرضروری به نظر می‌رسد. به نظر نمی‌رسد که قراردادگرایی اخلاقی فضایی برای احساسات و شهود باقی بگذارد. واکنش‌های احساسی و شهودی اغلب نامعقول و غیرمنطقی تلقی می‌شوند. قراردادگرایی گوتیر با این‌که مکتب اخلاقی کاملی نیست، از این جهت که از عقلانیت عاری از احساسات هم استفاده می‌کند، ارزشمند است.

بیایید فرض کنیم که گوتیر (طراح جهان) تصمیم به خلق جهان گرفته است (طراج جهان به روش‌های اسرارآمیزی عمل می‌کند، پس من مجبور نیستم توضیح دهم که چرا چنین تصمیمی گرفته است). گوتیر، این‌گونه تصمیم گرفته که تکامل داروینی در این جهان جریان داشته باشد. او آدم و حوا را می‌آفریند و با توجه به این‌که گوتیر قبل از هر چیز یک اخلاق‌پژوه است، آلیس، باب، کارول، دیوید، خنوخ و فرانسیس را نیز خلق می‌کند. سپس او هشت نسخه از کتاب «اخلاق با توافق» را در میان انسان‌ها به امانت می‌گذارد و انسان‌ها را ترک می‌کند تا خودشان کارِ خود را پیش ببرند. این هشت انسانِ خلق‌شده و کاملاً خودخواه، در «وضعیت طبیعی» هابزی رها شده‌اند. این‌ها استدلال‌های گوتیر را می‌خوانند و ملزم به تصمیم‌گیری درباره‌ٔ مراحل بعدی می‌شوند.

اگر حق با گوتیر باشد، هر هشت نفر خواهند فهمید که همکاری بهترین شانس برای بقا و موفقیت است. از این جهت، آن‌ها می‌دانند که باید بر روی دسته‌ای از اصول (اصول اخلاقی) توافق کنند تا براساس آن، رفتار خود را نظم دهند. به گونه‌ای که هیچ کس نتواند دیگران را استثمار کند، بکشد و بر آن‌ها چیره شود. پس با اینکه در درجهٔ نخست، هر هشت نفر به دنبال راهکارهای مورد نیاز برای افزایش منافع شخصی خود هستند، موافق اصولی خواهند بود که بهترین ضامن برای همکاری پایدار در میان آن‌ها باشد. این‌گونه است که یک جامعه‌ٔ اخلاقی ایجاد می‌شود. در چنین جهانی، مبنای جامعه‌ٔ اخلاقی عقلانیت است، چراکه این هشت نفر از طریق هزینه و فایده کردن و انجام مذاکرات عقلانی، به قرارداد اجتماعی می‌رسند.

گفتیم که در این جهان تکامل جریان دارد. بنابراین این هشت نفر تنها افرادی نیستند که برای مدت طولانی در آن زندگی می‌کنند. نسل جدیدی در جامعه‌ای که این اصول در آن حاکم است، متولد می‌شود، سپس نسل دیگری، و نسل دیگری و دیگری. با گذشت هشت نسل جمعیت این جهان افزایش خواهد یافت. در حین همین رشد جمعیت، انتخاب طبیعی از رشد گونه‌هایی جلوگیری می‌کند که سازگاری کمتری برای تولید مثل دارند و گونه‌هایی را که برای تولید مثل سازگارترند تقویت می‌کند.

چیزی که زیست‌شناسان در مورد تکامل آموخته‌اند این است که فرهنگ و ژنتیک با راه‌های پیچیده و مختلف، روی هم تأثیر متقابل می‌گذارند. «نظریۀ وراثت دوگانه»، با عنوان «تکامل ژنتیکی و فرهنگی» نیز شناخته می‌شود. اساساً ژن‌ها با تأثیرگذاری روی رفتار افراد بر توسعهٔ فرهنگ نیز تأثیر می‌گذارند، فرهنگ نیز با تغییر چشم‌انداز مناسب بر ژن‌ها تاثیر می‌گذارد. چیزی که گفته شد تلاشی است برای گفتن این نکته که فرهنگ، محیط‌زیست (زیست‌بوم) را تغییر می‌دهد، مثلاً می‌توان گفت با تحریک رفتار یا ایجاد نهادها یا فناوری در آن تغییر ایجاد می‌کند. اگر محیط‌زیست تغییر کند آن‌گاه یک صفت وراثتی معین، چه افزایش یابد و چه کاهش، تولّد موجودات را می‌تواند تغییر دهد. اگر محیط‌زیست به گونه‌ای تغییر کند که یک خصلت خاص، یک ویژگی جدید به جانداران تازه متولد شده بدهد، انتخاب طبیعی به مرور زمان باعث غالب شدن آن ویژگی در میان جمعیت می‌شود. جانداران بیشتر و بیشتری با این ویژگی متولد خواهند شد، چرا که والدین آن‌ها نسبت به رقبایی که این ویژگی را ندارند، موفقیت بهتری در انتقال ژن‌های خود خواهند داشت. بنابراین تغییرات فرهنگی می‌تواند بر تکامل زیست‌شناسی یک گونه تاثیرگذار باشد.

در جهانی که گوتیر بنا کرده، همکاری به سود همه است. همکاری برای بالابردن منفعت شخصی مفید است. پس نتیجه‌ای که حاصل شد این است: فرهنگی که آن هشت نفر نخستین ایجاد کرده‌اند، مشوّق رفتار بر مبنای همکاری بود و رفتار غیر جمعی را درست نمی‌دانست. با به‌وجودآمدن نسل‌های بعدی در طی این مسیر تکاملی، ویژگی‌هایی که همکاری را بیشتر می‌کنند، غالب خواهند شد. برای مثال، داشتن مکانیزم همدلی برای درک احساسات دیگران و ایجاد همکاری با سایرین مفید خواهد بود. افرادی که این‌گونه هستند، بیشترین سود را خواهد برد. تمایل کمک به افرادی که بدشانس‌ترند، نشان‌دهندۀ اهمیت همکاری است. اگر این اتفاق افتاد، از آن گروه کوچک هشت نفره که قوانینی برای زندگی و همکاری باهم وضع کرده بودند، جامعه‌ای به‌وجود می‌آید که در آن جامعه، همه به طور طبیعی به یکدیگر اهمیت می‌دهند. «تمایلات ذاتی دگرخواهانه» در این جامعه مرسوم خواهد شد. اکثر مردم این‌گونه فکر می‌کنند، جهانی که ما در آن زندگی می‌کینم هم این‌گونه است.

ژنتیک بر رفتار تأثیر می‌گذارد اما رفتار را معیّن نمی‌کند. ژنتیک و عوامل محیطی (محیط‌زیست) به روش‌های پیچیده‌ای بر هم تأثیر می‌گذارند. ولی خود فرهنگ در حال تکامل است و در این صورت، محیط پیوسته در حال تغییرکردن خواهد بود. اگر محیط فرهنگی پیوسته در حال تغییر است، پس هر قسم توافق اجتماعی باید به طور مستمر به‌روز شود تا اطلاعات و دیدگاه‌های جدید را در بر گیرد.

مذاکرات مجدد عقلانی

ممکن است بگویید داستان جالبی است،‌ اما تفسیر انحصاری احساس‌گرایی از تمایلات ذاتی دگرخواهانه را رد نمی‌کند، بلکه فقط آن را تفسیر می‌کند. تنها چیزی که نشان دادم این است که احساسات طبیعی نسبت‌به دیگران می‌تواند از یک محاسبه‌گری عقلانی (منطقی) در گذشته‌ای اسطوره‌ای شروع شود. اما حتی اگر هر جور که شده اثبات کنم که چنین توافقی واقعاً هم اتفاق افتاده است، گفتن این حرف به این معنا نیست که هم اکنون محاسبات عقلانی است که غرایز اخلاقی ما را فعال می‌کند. تمایلات دگرخواهانهٔ ما ممکن است شامل تفکر منطقی نیز باشند.

این نکته درست است، اما دو نکتهٔ دیگر نیز قابل ذکر است: اول این‌که، ژنتیک بر رفتار تأثیر می‌گذارد اما رفتار را معیّن نمی‌کند. همان‌طور که گفته شد، ژنتیک و عوامل محیطی (محیط‌زیست) به روش‌های پیچیده‌ای بر هم تأثیر می‌گذارند (آن‌قدر پیچیده که اغلب اوقات جدا کردن آن‌ها از یکدیگر بسیار دشوار است). اما چیزی که می‌توانیم بگوییم، این نکته است که تمایلات ذاتی دگرخواهانه، محتوای اخلاقی نمی‌دهد. آن‌ها فقط زمینه را مهیا می‌کنند که آدم‌ها، طرفدار همکاری باشند. مثال گوتیر نشان می‌دهد که چگونه عوامل عقلانی و فرایند تکاملی می‌توانند بر روی این ایده هم‌پوشانی داشته باشند: که این موضوع در درازمدت برای همهٔ ما بهتر است، اگر با یکدیگر خوب باشیم.

دوم اینکه، خود فرهنگ در حال تکامل است و در این صورت، محیط پیوسته در حال تغییرکردن خواهد بود. اگر محیط فرهنگی پیوسته در حال تغییر است، پس هر قسم توافق اجتماعی باید به طور مستمر به‌روز شود تا اطلاعات و دیدگاه‌های جدید را در بر گیرد. نیازی نیست که نظریه‌پرداز قهاری باشید تا متوجه شوید که یک محیط در حال تغییر، نیازمند ارزیابی مجدد و دائمی است. باید به‌طور منظم موقعیت خود را ارزیابی کنید و در مورد اقدامات بعدی خود تصمیم‌گیری کنید. این سخن محتوای هر همکاری قراردادشده‌ای را در بر می‌گیرد. به بیانی دیگر، یک محیط پویا یعنی هر قرارداد اخلاقی قابلیت مذاکرهٔ مجدد را هر زمان که اطلاعات جدید و مهم ظهور می‌کند، داشته باشد. (این امر مستلزم کنش عقلانی است). 

بیایید به جهان گوتیر بازگردیم. اگر اکنون ما هزار نسل با هشت انسان نخستین فاصله داریم، هزاران نسل تغییر فرهنگی نیز از نقطه‌ای که شروع کرده‌ایم، فاصله خواهیم داشت. شرایطی که آدم و حوا و دیگران با آن مواجه بودند احتمالاً با شرایطی که نسل جدید با آن مواجه هستند تفاوت بنیادین دارد. بنابراین رویکردها برای بالا بردن همکاری نیازمند مذاکرات مجدد است که این مذاکرات مستلزم عقلانیت است.

وجه تمایز نسل هزارم و نسل آدم و حوا این است که بهتر می‌تواند به توافقات جدید در مورد اَعمال اخلاقی‌ای دست یابند که ضروری هستند. برای مثال، نسل جدید می‌تواند از درک خودش از تاثیر انتخاب طبیعی بر زیست‌شناسی برای در نظر گرفتن هرچه بهتر خواسته‌های دیگران در مذاکرات استفاده کنند. پس‌از نسل‌ها رشد و پرورش به منظور همکاری، آن‌ها نسبت به نواقص خود بخشنده‌تر خواهند بود و شکاف‌های عمیق را بهتر می‌توانند حل کنند. در صورت شکست برنامه‌های فعلی، مجدداً وارد گفت‌وگوی جدید خواهند شد. گفت‌وگوهای عقلانی مجدد نسل پیشین بر احساسات اخلاقی نسل جدید تاثیر خواهد گذاشت. و همچنین گفت‌وگوهای منطقی مجدد آن‌ها بر احساسات اخلاقی نسل‌های بعد از آن‌ها نیز تأثیر خواهد گذاشت. پس ما یک حلقهٔ بازخورد میان گفت‌وگوهای مجدد منطقی و احساسات اخلاقی ذاتی داریم. در این چرخهٔ بازخورد هر یک از آن‌ها به طور مداوم بر دیگری تأثیر می‌گذارد و آن را تقویت می‌کند.

این ایده که خداوند در آغاز افرادی منطقی خلق کرد که به دنبال منفعت شخصی هستند و سپس اجازه داد انتخاب طبیعی مسیر خود را طی کند، چندان با درک ما از واقعیت مطابقت ندارد. ما می‌دانیم که نسل‌های قبلی پیوسته در مورد توافق‌های اجتماعی خود گفت‌وگو کرده‌اند؛ همان‌طور که ما هم‌اکنون انجام می‌دهیم. گفت‌وگوهای مجدد منطقی آن‌ها، باور ما از درست و غلط را شکل داده است. به همین ترتیب، گفت‌وگوهای مجدد منطقی ما بر نسل‌های بعدی تأثیر خواهد گذاشت. پس می‌توانیم به آسمان‌ها طغیان کنیم، در کمال احترام از گوتیر بخواهیم که از فرمانروایی‌اش استعفا دهد. و چرخهٔ بازخورد بین عقل اخلاقی و احساسات ذاتی را در جهانی ترسیم کنیم که بیشتر شبیه به جهانی باشد که در آن زندگی می‌کنیم.

استفاده از هر دو راه

بازگردیم به پرسش ابتدای مقاله. آیا می‌توانیم هم عقل‌گرا باشیم و هم احساس‌گرا؟ به نظرم پاسخ با صراحت «بله» خواهد بود. چرخهٔ بازخوردی که در بالا توضیح داده شد، نشان می‌دهد که هنگام در نظر گرفتن یک دیدگاه بلندمدت، این دو جنبه جدایی‌ناپذیر هستند. البته تا زمانی که تصمیم بگیریم که دیگر خود را با محیط‌های جدید تطبیق ندهیم، زیرا در این مرحله است که از بین خواهیم رفت. 

باید به یاد داشت که عقل‌گرایی اخلاقی در شکل اصلی خودش این‌گونه فرض می‌گیرد که ما حقایق اخلاقی را از طریق فرایند استدلال کشف می‌کنیم. احساس‌گرایان اخلاقی این ایده را زیر سوال می‌برند. آن‌ها به آن دسته از شواهد تجربی اشاره می‌کنند که نشان می‌دهد افراد برای تعیین درستی یا نادرستی یک عمل از احساسات و غرایز خود استفاده می‌کنند. اما از نگاه دیدگاه تکاملی، استفاده از احساسات و غرایز برای تعیین درستی یا نادرستی یک عمل، مانع از ایفای نقش ضروری عقل در اِعمال احساسات اخلاقی ایجاد شده، نمی‌شود. علاوه‌بر این، احساسات اخلاقی ما کاملاً جدای از عقل شکل نمی‌گیرند. عقل این احساسات را هنگام مواجه با جهان و آزمایش اعتقادات‌مان به صورت فعال تنظیم می‌کند. احساسات اخلاقی که در قالب تمایلات ذاتی دگرخواهانه بروز می‌کند، تنها برای این نیستند که انگیزه‌ای برای اعمالمان باشند. احساسات اخلاقی تمایلات لازم را در ما برای همکاری و مذاکره مجدد حفظ می‌کنند. موجودی که به لحاظ عقلی محتاط اما بدون عاطفه است، همچنان می‌تواند مذاکره کند و یک قرارداد اخلاقی بسازد. این موجود همچنین می‌تواند به عنوان یک احساس‌گرا به نتایج مشابهی دربارهٔ ارزش حقایق اخلاقی دست یابد. احساسات اخلاقی از منظر تکاملی مفید هستند، آن‌ها می‌توانند به ما کمک کنند تا در دنیای پیچیده‌ای که در آن زندگی می‌کنیم، پیش برویم.

احساس‌گرایی، رابطۀ وثیقی با نسبی‌گرایی فلسفی و نسبی‌گرایی اخلاقی دارد.

آیا پیامدهای دیگری وجود دارد؟

آیا اخلاق نوعی قرارداد بین اعضای یک جامعه است؟ من به چند دلیل طرف‌دار قراردادی بودن اخلاق نیستم. اما اگر من موفق بوده‌ام اثبات کنم که هم زمان، هم می‌توان عقل‌گرا و هم احساس‌گرای اخلاقی بود، در این صورت قراردادگرایی اخلاقی دارای مزایایی خواهد بود. مهم‌ترین مزیت قراردادگرایی اخلاقی این است که می‌تواند به مهم‌ترین چالش نظریهٔ قرارداد اجتماعی پاسخ دهد. چالش مهم نظریهٔ قراردادگرایی اجتماعی این است که هر کسی که نتواند عقلانیت را اِعمال کند، حذف می‌شود. نتیجه‌ای که از قراردادگرایی اجتماعی حاصل می‌شود، این است که دلیل افزایش تمایلات ذاتی دگرخواهانه‌ٔ ما را چیزی فراتر از عوامل عقلانی نمی‌داند. افرادی که عقب‌ماندهٔ ذهنی هستند، اغلب به عنوان حیوانات غیرانسانی از قراردادهای اجتماعی کنار گذاشته شده‌اند. همچنین گونه‌های هوشمند دیگری که ممکن است در ارتباط با ما دچار مشکل باشند را هم باید کنار بگذاریم؛ وجود مشکل در برقراری ارتباط باعث حذف آن‌ها می‌شود. این می‌تواند شامل گونه‌های فرازمینی، هوش مصنوعی و حتی اختاپوس‌ها باشد. اختاپوس‌ها با این‌که از فضا نیامده‌اند، با صدها میلیون سال تکامل جداگانه‌ای که داشته‌اند، برای ما بیگانه هستند. در حال حاضر، این‌که آیا این دسته از موجودات می‌توانند به‌صورت منطقی با ما مذاکره کنند تا بر سر قواعد اخلاقی به توافق برسند یا نه اهمیتی ندارد، زیرا مذاکرهٔ منطقی تنها بخشی از حلقهٔ اخلاق است. اگر کسی این توانایی را داشت که با احساس خودش درستی یا نادرستی چیزی را حس کند، او هم بخشی از جامعهٔ اخلاقی است. حتی اگر مشخص شود که هوش مصنوعی، فرازمینی‌ها یا اختاپوس‌های سرخوش، احساسات اخلاقی را تجربه نمی‌کنند، باز هم نباید آن‌ها را از جامعهٔ اخلاقی حذف کرد. اگر آن‌ها بر احساسات اخلاقی ما تأثیر می‌گذارند،‌ باید بخشی از جامعهٔ اخلاقی ما باشند. حضور آن‌ها به‌عنوان ذی‌نفع در تصمیم‌گیری‌های ما، مشمولیت آن‌ها را تضمین می‌کند. استدلال من تحقیق‌کردن در مورد ارزش‌ها و اصول اخلاقی مشترک میان موجودات ذی‌شعور را ترویج می‌کند. این تحقیق با وجود سایر تفاوت‌هایی که داریم، دارای اهمیت است.

فراتر از قلمرو قراردادگرایی اخلاقی، رابطهٔ بین فرهنگ انسانی و تکامل بیولوژیکی می‌تواند به توضیح این‌که چه‌چیزی باعث رفتار اخلاقی می‌شود، کمک کند. این مبحث نشان می‌دهد که آیا استدلال‌های عقلانی یا پاسخ‌های احساسی محرک‌های اصلی هستند یا خیر. هر دوی این عوامل درست هستند. روان‌شناسان اخلاق باید تکامل رفتار اخلاقی را شبیه به «استراتژی تکرارشوندهٔ بازی» بدانند. تکامل به تقویت رفتار اخلاقی کمک می‌کند و استفاده از آن را در موقعیت‌های پیچیده آسان‌تر می‌کند. بااین‌حال، شکل‌گیری اولیهٔ این راهبردهای اخلاقی هنوز نیاز به استدلال دارد (حتی اگر فرض کنیم که در ابتدا، این استدلال فقط به معنای استدلالی ضعیف و صرفاً ابزاری است). پس شواهدی که نشان می‌دهد ما به‌طور غریزی در مورد درستی و نادرستی یک عمل به نتیجه می‌رسیم، نباید به این معنا تفسیر شوند که عقل هیچ نقشی در آن ندارد. اگر افراد نمی‌توانند استدلال خود را توضیح دهند، اغلب به دلیل پیچیدگی موقعیت و محدودیت‌های زبان است. در این موارد احساسات و شهود به ما کمک می‌کند تا بدون استفاده از دلیل، به داوری بنشینیم.

برخی معتقدند که ارزش‌های اخلاقی بشریت صرفاً یک پیش‌آمد تکاملی است. در هر صورت این یک مدعای نسبتاً بزرگ است. اما اگر همکاری کردن به‌طور انتخابی در درازمدت واقعاً سودمند باشد (و چگونه ممکن است که نباشد؟)، پس روند تکامل باید به‌نفع عواملی باشد که همکاری را تقویت می‌کنند. بنابراین باید آن غرایز بنیادینی انتخاب شوند که همکاری را حفظ می‌کنند. بنابراین اصول اخلاقی بنیادین که همکاری را افزایش می‌دهند، تصادفاً تکامل نیافته‌اند (آن‌ها از طریق تکامل آزمایش شده‌اند).

گذشته از همهٔ این‌ها، امیدوارم به این سوال پاسخ داده باشم که آیا شما می‌توانید در اخلاق هم‌زمان هم عقل‌گرا و هم احساس‌گرا باشید؟ تعاریفی گسترده‌تر از عقلانیت ابزاری برای عقلانیت اخلاقی وجود دارد. این‌ها برای دریافت درک بهتری از اخلاق ممکن است با احساسات اخلاقی ترکیب شوند. البته این مبحث از دایرهٔ فعلی بحث من خارج است. با به دست آمدن اطلاعات جدید باید دوباره درمورد آن‌ها مذاکره کنیم.

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  «حد وسط»؛ کلید طلایی فلسفه‌ی «ارسطو» برای باز کردن دروازه‌ی «خوشبختی»

یکی از جنبه‌های مهم حد وسط طلایی این است که این حد وسط نسبت به افراد و شرایط مختلف می‌تواند متفاوت باشد.

  منادی نهاد ناآرام سیاست

از نظر شانتال موف جوهر امر سیاسی، نه اجماع که ستیز است .

  این تصمیمات به مردم آسیب می‌زند

بسیاری از کارگزاران و تصمیم‌گیرندگان به علت ناآشنایی با متغیرهای گوناگون مسائل رفتاری، با ساده‌انگاری راه‌حل‌هایی پیشنهاد می‌کنند که البته مبتنی با دیدگاه علمی نیست.

  کاوش در میراث ماندگار جایزه‌ی نوبل

در این مقاله برخی از تأثیرگذارترین کتاب‌های برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات را بررسی می‌شود که بر موضوعات متنوعی تمرکز کرده‌اند و در سبک‌های نوآورانه‌ای نوشته شده‌اند.

  برخی آفت‌های نقد و نقدشنوی

افسوس که گاه نقدها و پاسخ نقدها بیشتر برای مطالعۀ موردی بی‌اخلاقی، بی‌ادبی و مغالطه به کار می‌آیند تا برای کشف حقیقت.