img
img
img
img
img
کامیار عابدی

تحوّل ادبی در پرتو تحوّل اجتماعی

کامیار عابدی

الف) اگر نوشته‌ی خود را با این عبارت آغاز کنم که «در عصر جدید، زنان ایران برپا خاسته‌اند»، شاید شماری نه‌چندان اندک از خوانندگان، صاحب این قلم را به احساساتی‌گری مُنتسب و مُتّهم کنند. اما واقعیت این است که گزاره‌ی مورد اشاره، به‌رغم شکل احساساتی‌اش، گزاره‌ای است صحیح و بی‌خدشه. البته، این برپا خاستن، دوره‌ها و شکل‌هایی دارد که آن را قدری نیازمند توضیح می‌کند. در مَثل، شاید بتوان در نگاهی کلی، کوشش زنان ایران را به دوره‌ی آغازین (سال‌های مشروطه و رضا شاهی)، دوره‌ی گسترش (سال‌های محمدرضا شاهی)، دوره‌ی فَترَت (سال‌های جنگ) و دوره‌ی تجدید حیات و تثبیت (سال‌های پَساجنگ) تقسیم کرد. علاوه بر این، نکته‌ای پُراهمیت و کم گفته شاید از این قرار باشد: اگر در نیمه‌ی نخست عصر جدید، جنبش زنان، بیش‌تر مرتبط با پایتخت و چند شهر بزرگ بوده است، در نیمه‌ی دوم آن، به تدریج،به همه‌ی شهرها، چه کوچک و چه بزرگ، کشیده شده است.

ب) پژوهشگران علوم اجتماعی بر سر این نکته اتّفاق نظر ندارند که در دوره‌ی پساجنگ، یعنی در دهه‌های ۱۳۹۰ -۱۳۷۰ در ایران، طبقه‌ی متوسّط اجتماعی، به معنی دقیقِ اصطلاحیِ آن، شکل گرفته باشد. با این‌همه، شاید محض احتیاط بتوان از نوعی طبقه‌ی متوسط – با قید شبه متوسط یا نزدیک به متوسط – در جامعه‌ی ایرانِ این دوره سخن گفت. مقصود، طبقه‌ای است که اگرنه اقتصاد به طور کامل، دست‌کم فرهنگ به صورت کامل، سبب تمایز آن شده است. به نظر می‌رسد در دوره‌ی پساجنگ، ایدئولوژی‌های سیاسی، فکری و مذهبی، به‌تدریج در ذهن و زبانِ این طبقه به حاشیه رفته است: زنان نیز، با وجود موانع بسیار در قلمرو اجتماع حضور یافته‌اند، به نحو گسترده‌ای به تحصیلات عالی روی آورده‌اند، و سرانجام، از طریق پیوند با جهان مجازی، از گونه‌های مختلف اندیشه و زندگی در جهان مطلع شده‌اند. چنین ویژگی‌هایی سبب شده که فرهنگ زیستی و زیست فرهنگیِ زنان طبقه‌ی شبه متوسط ایران دستخوش تغییر شود. زنان درس‌خوانده به عنوان گروهی عمده که می‌کوشند هویت و شخصیت فردی خود را در زبان و زمانه‌ی خود اثبات کنند، خواهان موقعیت‌هایی برابر با مردان‌اند. البته، شماری از آنان، که به مرحله‌ی تکاپوگریِ خاصّ پیوسته‌اند، هواخواهِ جریان فمینیسم/ زن- محوریِ مُعتدل‌اند، و گروه اندک‌تری از ایشان، پیرو جریان زن- محوریِ رادیکال/ بنیادستیز.در مجموع، زنان در نپذیرفتن ارزش های موجود همان قدر مُصرّند که در اِبداعِ ارزش های جدید خود.

پ) علاوه بر این، به نظر می‌رسد در دوره‌ی آغازین تلاش زنان، یعنی سال‌های مشروطه و رضاشاهی، تکاپوهای اجتماعی و فرهنگی، به‌ویژه،معطوف به حوزه‌ی آموزش می‌شد. این ویژگی در دوره‌های بعد نیز تا حدود زیادی محفوظ مانده است. اما در دهه‌های ۱۳۵۰-۱۳۲۰ رشد ایدئولوژی‌های مختلف، میان هدف حاکمیت مستقرّ با آرمان نسل‌های جوان‌تر زنان، تعارض‌ها و جدال‌هایی جدّی ایجاد کرد. با این‌همه، دست‌کم، پس از پایان سیطره‌ی ایدئولوژی‌ها، چهارچوب تحوّل، به صورتی درهم‌تنیده، به زیست فردی، فکری، خانوادگی و اجتماعی زنان هم مربوط شده است. به‌ویژه، نشر کتاب‌ها و نشریه‌های مرتبط با وضعیت اجتماعی، زیستی، فرهنگی و هنری زنان را باید نشانه‌ای جدّی، و شروع به انتشار مجله‌ی زنان (در بهمن ۱۳۷۰ به سردبیری شهلا شرکت) را می‌توان نقطه‌ای عطف در این زمینه محسوب کرد.

ت) اگر با چنین دیدگاهی به شعر زنان در دوره‌ی متأخّر بنگریم، درمی‌یابیم که زنان ایران در فاصله گرفتن از موقعیت‌های سنّتی، نیمه- سنّتی و ایدئولوژی‌گرا گام‌های زیادی پیموده‌اند. درواقع، جریان شعر زنان در مرحله‌ای قرارگرفته است که در آن، زنان از یک‌سو به مسائل اجتماعی در چهارچوب همان مسائل، و نه از دریچه‌ی سنّت یا ایدئولوژی، و به خود، به عنوان نمونه‌ای عینی برای بیان ضمیر فردی و جمعی می‌نگرند. راوی حاضر در شعر این سرایندگان، در مَثل، هم همسر/ معشوق خود را دوست دارد و هم با او در جدل است. شادی و اندوه، بیم و امید، اعتراف و سرشاری، عشق و نفرت،و گلایه و اعتراض در شماری درخور توجه از این سروده‌ها به صورت مجزّا یا ترکیبی بیان شده است. البته، شماری از شاعران زن به بیان گزارش‌هایی از جامعه هم رغبت نشان داده‌اند و شماری نه. آنان گاه اشاره‌وار سخن گفته‌اند و گاه صریح. در هر دو حال، راویان مورد اشاره در حال جدال یا گفت‌وگو با موقعیت‌های نابرابر، هم به صورت امر واقع و هم به شکل امر ذهنی شده، به نظر می رسند: تجربه‌ی فردی، بازتاب اجتماعی، شکست روحی، سرشت و سرنوشت زنانه، آرمانشهر زنانه، زیستن در سایه‌ی ترس، مهاجرت، مهرخویی و مهرجویی، مادَرانِگی، اِروتیسم/ تن کامگی، و چندین و چند قلمرو دیگر، از جمله‌ی درون‌مایه‌های شعر زنان در این دوره است.

ث) جهان‌نگریِ زنان شاعر ایران در دوره‌ی متقدّمِ این عصر تا حدودی، و در دوره‌ی متأخّرِ آن به طور کامل، آمیزه‌ای است از شکوِه، انتقاد یا اعتراض نسبت به وضعیت خود. این زنان، آشکارا، کوشیده‌اند تا تجربه‌ی شخصی، روحی و فکری خود را در سروده‌هایشان منعکس کنند. تردید نیست که برخی از این شاعران، درون‌گراتر هستند و عده‌ای برون‌گراتر. در شعر برخی از آنان اضطراب فردی پُررنگ تر است و در سروده‌های برخی دیگر نوعی دلهره‌ی اگزیستانسیالیستی. امّا حتی درون‌گراترینِ زنان شاعر نیز ،چه مستقیم چه غیرمستقیم ، خودکاوی را همچون پلی برای بیان آن‌چه در خانه و خیابان با آن سروکار داشته‌اند، فرض کرده‌اند. من، خود، بسیار کم پیش آمده شعری از زنان شاعر در دوره‌ی پساجنگ خوانده باشم که در آن، راهی عرفانی و طریقی صوفیانه در برخورد با بحران ها، کاستی‌ها و کژی‌های زندگی فردی و اجتماعی پیش کشیده شده باشد: شاعرانی مانند گیتی خوشدل،از نسل شناخته شده در دهه‌ی ۱۳۶۰، که با نگاهی عرفانی به زندگی و هستی می‌نگرند، در این دوره، بسیار اندک‌شمار به نظر می‌رسند.به عبارت دیگر، حتی در تجریدی ترین شعرهای زنان نوگرا،همچنان کوششی آشکار برای واگوییِ عینیت زندگی جلب نظر می کند.

ج) شعر زنان ایران از نظر ساختارهای ادبی در دهه‌های ۱۳۹۰-۱۳۷۰ چه ویژگی‌هایی دارد؟ از لحاظ مکتب‌های ادبی، شعر آنان از شکل گرفتن در قاب رومانتی‌سیسم تا پناه بردن به مدرنیسم ادبی در نوَسان بوده است (البته، در آغاز این دوره،به تَبَع فروپاشی اتحاد شوروی پیشین و ضعف ایدئولوژی چپ گرایانه، بازتاب آراء پساساختارگرایانه در آثار شماری از زنان شاعر،مانند دفترهای نخست رُزا جمالی، درخور فراموشی نیست). هنگامی‌که به رومانتی سیسم توجه شده، با شعری روشن و ساده روبه‌رو بوده‌ایم و هنگامی‌که تمایل به مدرنیسم مشهود بوده، با سروده‌ای به طبع، دشوارتر و پیچیده‌تر. آن‌یک می‌تواند با خواننده‌ی عام‌تر ارتباط برقرار کند و این‌یک نه. البته، در توازی با جریان عمومی شعر نو در این دوره، از حیث موسیقی ، شعر در وزن عروضی آزاد- یا همان شعر نیمایی- در آستانه‌ی اِمحاء قرار گرفته است. شکل رایج از شعر نو برای زنان شاعر، شکل‌هایی از شعر منثور- یا همان شعر سپید – بوده است (زنان شاعری که در این دوره به نوآوری در محتوا و زبانِ غزل توجه داشته‌اند، از شمول بحث کنونی بیرون‌اند). به نظر می‌رسد زنان شاعر ایران، مانند اغلب هم‌قطاران مرد خود، برای بیان زیست معاصر از زبان و نثر متعارف و معیار بهره برده‌اند. در واقع، شمار گسترده‌ای از شاعران زن در سه دهه‌ی مورد بحث، نه به زبان ادبی و آهنگین احمد شاملو در شعر سپید توجّه چندانی داشته‌اند و نه حتّی- به‌ویژه به سَلَف صالح خود، فروغ فرخزاد، که می‌کوشید از مسیر وزن‌های مُنعطف شده‌ی نیمایی- گاه بسیار منعطف شده – به تجربه‌های ذهنی و زبانی خود فرم/شکل ببخشد. البته، زنان شاعر در این دوره، از منظر محتوا و نوع بیان عواطف، همچنان مستقیم یا غیرمستقیم، متأثر از شعر فرّخزاد، و مرهونِ راهی که او گشود، شمرده می‌شوند.

چ) شاعران زن، بسته به موقعیت ادبی رومانتیک یا مدرن خود، از گرایش‌های متفاوت مَجاز و استعاره بهره برده‌اند. برای آنان، گاه مَجاز سنگر امن‌تری است و گاه استعاره. اما به نظر می‌رسد در هر دو گرایش، توجّه این شاعران به روایت‌پردازی بسیار گسترده است: اقبال به روایت، اغلب، چنان است که اگر در شماری از سروده‌ها تقطیع را حذف کنیم، با داستانی شعرگونه/ شاعرانه یا نیمه‌شاعرانه مواجه می‌شویم. به نظر می‌رسد این ویژگی در سیر شعر زنان در سه دهه‌ی ۱۳۹۰-۱۳۷۰ به‌تدریج بسیار پُررنگ شده است. البته، خصیصه‌ای ازاین‌دست تا حدود زیادی در شعر مردان شاعر هم دیده می‌شود. اما به سبب روحیه‌ی حسّی زنان، و توجّه وسیع آنان به جزئیّات امور، روایتگریِ متمایل به داستان‌پردازی در شعر زنان، ویژگی عام‌تری است تا در شعر مردان.

ح) بی‌شک، هرچه از سال‌های جنگ فاصله گرفته‌ایم، بر شمار زنان شاعر بسیار افزوده شده است. علاوه بر این، این زنان نه‌فقط از پایتخت و چند شهر بزرگ، که از بسیاری از شهرهای پُر و کم‌جمعیت دیگر به صف شاعران پیوسته‌اند. درمجموع، به نظر می‌رسد مشارکت زنان در روند تحول اجتماعی و وقوف آنان به دگرگونی ادبی در سه دهه‌ی مورد نظر، بسیار بیش‌تر از حضور زنان در جریان شعر ایران در دوره‌های پیشین باشد. البته، این نکته بدین معنی نیست که سروکار ما در این دوره با زنان شاعر پُراهمیت و بزرگی بوده است (به وجود آمدن چنین شاعرانی معلول یک رشته اتفاق‌ها و فرآیندهای بسیار بُغرنج و پیچیده است و پرداختن به آن از «حوصله‌ی دانش» اغلب منتقدان و پژوهشگران ادبی، به کلّی بیرون). در همان حال، از درون کمّیتی بسیار در خور توجه، ممکن است استعدادهایی در شعر ببالد که برای نسل‌های ادبیِ بعد از عصر ما، قابل یادآوری قطعی و احترام آمیز باشد.

خ) در بخش دوم مقاله‌ی مختصر حاضر، کوشش بر آن بوده است که بُرشی از تاریخ ادبی ایران در دهه‌ی ۱۳۹۰، با تأکید بر آثار شاعرانی کم‌تر شناخته شده از شهرهای مختلف ایران، در معرض ملاحظه‌ی علاقه‌مندان شعر قرار گیرد. این شاعران متولّد نیمه‌ی دهه‌ی ۱۳۵۰ تا نیمه‌ی دهه‌ی ۱۳۷۰ هستند. ا گر در دهه‌ی ۱۳۷۰ قرار بود این نسل‌های ادبی را برشماریم، به‌طورقطع، باید از دو نسل شعری سخن می‌گفتیم. اما با توجه به رشد شتاب‌آمیز جهان مجازی- دیجیتال، و گسترش شگفت‌آور فن‌آوری در دو دهه‌ی نخست سده‌ی بیست و یکم میلادی، شاید بتوان از سه یا حتی چهار نسل ادبی در این دوره‌ی تاریخی یاد کرد. این نکته، به اختلاف در تفاوت تجربه‌های زیستی و فکری، و به طبع، فاصله‌ی ذهنی و زبانیِ شاعران متولد شده در دوره‌ی مورد نظر دامن زده است.

د) در انتخاب شعرها، علاوه بر ویژگی نسلی، گرایش‌های زبانی -تصویری و ساختارهای ادبی متفاوت و متنوّع هم مورد نظر قرار گرفته است. امّا این نکته نه به معنی برتری زیبایی‌شناختیِ این شاعران بر شاعران هم‌نسل و هم‌جنس خود است و نه به مفهوم نادیده گرفتن کامیابیِ زیبایی‌شناختی برخی از این شعرها بر برخی دیگر از آن ها. البته، هدف اصلی از گزینش این شعرها تأکید بر تحول ادبی در پرتو تحول اجتماعیِ زنان شاعر نوگرا در سه- چهار نسل متأخر در سال‌های پایانی سده‌ی چهاردهم خورشیدی است. صرف‌نظر از شعر نخست، که در وزن نیمایی سروده شده(خدابنده)، دیگر شعرها در یکی از شاخه‌های شکل یا نوع شعریِ سپید ایران (حوزه‌ی عام شعر،یا حوزه‌ی خاص شعر زنان) قرار می‌گیرد – با تاکید بر زبان معیار و متعارف (شاه حسین زاده،زارعیان،مومنی،زرین زاده،منصوری،یوسفی، دلفان آذری،تارا حیدری،نیک‌رو، ذات، نصاری، مجیدآبادی، عنابستانی)،تمایل به زبان ادبی (گلنسایی)،گریز کامل یا نسبی از زبان و تصویر و روایت متعارف (حسینی، فرجی، راضیه‌ی حیدری، جهان‌آبادی)،و روایت تمثیلی (خالدی نیا).علاوه بر این ،شمار درخورتوجهی از این سروده ها گذشته از رومانتی سیسم فردی، از بیان مسایل اجتماعی با توجه به حوزه‌ی جنسیت بیرون نمانده است. به طبع، خوانندگانی که به زبان سلیس و تصویر روشن در شعر نو عقیده دارند، شماری از سروده‌های پیوست را خواهند پسندید و شماری را نه. همچنین، بخشی از علاقه‌مندان نِحله‌ی نیمایی- شاملویی شاید چندان اُنسی با اغلب این شعرها نیابند. حتی ممکن است شماری از آنان، قسمت اعظم این سروده‌ها را از شمول تعریف مورد نظر خود از «شعر» بیرون بدانند. بااین‌همه، به احتمال زیاد، همه‌ی خوانندگان تصدیق خواهند کرد که بیست نمونه‌ی ضمیمه، به شرحی که گذشت، نمونه واری است آشکار و گویا از ذهن و زبانِ زنان نوگرای ایران با توجه به ریشه‌های اجتماعی در دهه‌ی ۱۳۹۰.به طور خلاصه، سروده‌های حاضر همچون سندهایی به نظر می‌آید در بازتاب دگرگونی‌های قطعی جامعه‌ی ایران در نوع کلام و طرز بیان شماری از زنان شاعر این در دوره‌ی مورد بحث.

o لادن خدابنده (متولد ۱۳۵۶، ابهر)

حرف‌های بی‌امان!

-واژه‌های در درون گاهواره‌های گاه-واره‌ها نهان-

سطرهای جملگی!

روی رودخانه‌ای بدون خانمان، روان

نیل شعر!

-جاریِ بلندِ هر چه آرزو و آرمان-

ای که می‌کِشی به سوی برکه های بستر زمینی‌ات

خویش را زمان- کِشان

حرف‌های کوچکم!

-کودکان مادری به نام زن!-

ای امیدهای بیم_ زادِ گم توان!

اعتراف می‌کنم

اعتراف می‌کنم که من

با وجود ترس‌های فلسفی

-یأس‌های حین و قبل و بعد زایمان-

هیچ‌گاه

درد مادری نداشتم چنین برایتان

رگ زده است

-بغض کرده است- سینه‌های ساکتم

گرچه گریه می‌کنید از این‌که راکدم

-از خودم و از خودم اگرچه می‌کنم جدایتان-

مهر مادری- جنون جاودان-

امر کرده تا چنین به آرزو کنم رهایتان

پس به پیش

پیش از آن‌که پس شود،

پس به آرزوی بازگشت…

(ری‌را، صص ۲۰-۲۱)

o رؤیا شاه‌حسین‌زاده (متولد ۱۳۵۶، ارومیه)

دلتنگ کسی هستم

که برای بوسیدنم

لب ندارد

برای در آغوش کشیدنم دست

و نه حتی صدا

که بگوید:

رؤیا، از وقتی مرده‌ام

عاشق‌ترت شده‌ام

(صدای زنگ، ص ۸)

o سندی مؤمنی (متولد ۱۳۵۷، شیراز)

این ضد مسیح را ببین که به ایثار تقدیم می‌شود

این نافرمانی تن

این شهوت شیطانی

این گناه بخشیده شده که ارتکابش را دوست دارم

این درد کشیدن را ببین که به ایمان تقدیم می‌شود

و این منم زنی در آستانه‌ی فصلی سرد…

نه، این منم زنی داغ‌دیده از گناه

با تنی سرشار از لذّت

که به ایثار تقدیم می‌شوم

(به ایثار، ص ۱۴)

o آزاده‌ی زارعیان (متولد ۱۳۵۸، جَهرُم)

شادی، شمشیر کشیده

اندوه، دست به ماشه برده

دو لشکر قوی

در آنِ واحد

به هر دو مردمکت حمله کرده‌اند

چشم‌هایت را به هم بزن

بازی‌های جنگی را

زیر پلکت به هم بزن

به خون‌های پراکنده امان بده

و پرچم‌های سفید را

در سیاه‌ترین چشم‌هایت ببین

(مرگ من، ص ۱۰۰)

o غزاله‌ی زرین زاده (متولد ۱۳۵۸، مشهد)

شب رأی‌گیری فکر می‌کنی

وسط شانزه‌لیزه‌ای

و در دلت

تردید به امید می‌رسد

صبح روز بعد

که لیز می‌خورد

امواج اف ام

روی ماکروفر

چای را تا هم بزنی

همهمه از رسانه‌ای

ویراژ می‌دهد دلت را

به سوی تردیدی که زن بودنمه را …

هرچند معاملات ارز

هرچند سهم ارث و دیه

هرچند تعداد زوجین

و حقوق فرزندی

قطره‌ قطره آب شده‌اند

حبابی می‌سازی

و باز روزی و روزگاری

آغاز می‌کنی

لیزی این تردید

که زن بودنم

در چندمین چهارساله‌ی بی‌بازگشت

به اعتبار می‌رسد

(درد من، صص ۵۵-۵۶)

o مریم منصوری (متولد ۱۳۵۸، تهران)

تمام می‌شوی

با آخرین دکمه‌ی پیراهنت

و کلمه چیزی‌ست بی‌معنی

که به کار تفسیر چروک‌های ملافه نمی‌آید

در چشم‌هایت می‌خوابم

من

معنای گناهم

و سنگ می‌شویم

دست‌هایت غسل می‌گیرند

در آینه

هزار بار

و من

پشت پرده‌ها رنگ می‌بازم

سرانگشتانم

ادامه‌ی هیچ سطری را نمی‌خوانند

بر خطوط لب‌ها

و اردیبهشت

دستی است نامعلوم

که بیهوده

شاخه‌های بید را خم می‌کند

(اسب‌ها در پیشانی، صص ۴۱-۴۲)

o معصومه‌ی یوسفی (متولد ۱۳۵۹، رشت)

شاعرانه‌ترین دردها زمانی که انتظارش را نمی‌کشی

رخ می‌دهند

مثل وقتی شیرینی داغ در دهانت می‌گذاری

مثل خاطره‌هایی که آن‌قدر سفت چسبیده‌اند

که وقت جدا شدن پوست آدم را می‌کنند

پوست آدم که کلفت شود، خاطره نمی‌سازد

توی مشت‌های کسی درد نمی‌گیرد

کمی از تو را

که بسیاری از همه‌چیز است، گم می‌کند

تنهایی زمانی که انتظارش را می‌کشی

می‌آید توی گلویت می‌نشیند

آن‌وقت حرف که می‌زنی، تنهایی

صدای خنده‌ات که بلند می‌شود، تنهایی

لبخند تمام تنهایی‌ات را پنهان می‌کند

دو قدم برمی‌گردی به عقب

و خودت را می‌سپاری به تابستانی سرد

آن‌قدر تکرار می‌شوی تا یک صبح

که دیگر فکرش تو را نخواهد کشت!

(دو شعر ۱، ص ۸۲)

o آزاده‌ی حسینی (متولد ۱۳۶۱، کُردکوی/ گلستان)

بهار موقّت

غریبه‌ای که اهل آشوب است

و مثل پرنده

منظور بال در شیار هوا را

نه می‌فهمد و نه بُعد سوم چیزی

از او عبور می‌کند

پناه یک نام در کرشمه‌های سنجش

وقتی که خوب یا بد از شاخه‌ای به شاخه‌ای دیگر

توازن مرگ را در ملایمت نسیم

دهانی می‌دهد برای گفتن هیچ

و هستی در آمین سنگ‌ها سکوت می‌کند.

چراغی که روشنایی را از تفاهم دو نور برمی‌دارد

تا محض

(دو شعر ۲، ص ۸۲)

o مریم دِلفان آذری (متولد ۱۳۶۲، کلاردشت)

حالا

تنها، باید بنشینم

و فکری به حال خوشبختی بادآورده‌ام بکنم

زندگی به من زُل زده

و دست از سرم برنمی‌دارد

مادر رنگ چشم‌هایش را به من تحمیل کرده

و پدر رنگ پوستش را

تورّم به پاهایم رسیده

سعی می‌کنم دستم به زانوهایم برسد

و دستم به دهانم

همه‌چیز آن‌قدر روشن است

که چشم‌هایم سیاهی می‌رود

و پاهایم از حال،

و پرتم می‌کنند

به آینده‌ای دور

که باید مراقب نفس‌های آخر مادربزرگ باشم

شاید بتوانم

شمع‌های سی‌وچندسالگی‌ام را فوت کنم

(سازهای ناکوک، صص ۹۸-۹۹)

o تارا حیدری (متولد ۱۳۶۳، کاکی/ بوشهر)

برگردان

برگ را

به لحظه‌ی عریان زخم

تا هبوط کنیم

به سیاره‌ای

که روباه و شاهزاده‌اش

اهلی‌اند

(کندوها، ص ۶۰)

o ندا ذات (متولّد ۱۳۶۳، دزفول)

به دست‌ها گفتم

امان دهید روزهای کودکی را بردارم

و رنگ‌ها را

ندادند

چنگ زدند به موهای آشفته‌ام

به خواب‌های ترسیده

دندان‌های لرزان

و از بین پاها رد شدند

حالا هرقدر می‌دوم

شانه می‌زنم

دهانم را شبیه خنده باز می‌کنم

بزرگ نمی‌شوم

آن‌گونه که می‌خواهند

از سرم

از چشم‌ها و دهان

چیزی بیرون می‌ریزد

که خون نیست

و لکّه می‌اندازد بر تصوّر آدم‌ها

از من

از زن…

از کجای آمدن برگردم

که این جنگ تمام شود؟

(آدینه‌های شعر، تارنما)

o آشفته­ام

آشفآا

o آیدا گُلنِسایی (متولد ۱۳۶۳، کرمانشاه)

نمی‌دانم از کجای این جریان سوز می‌آمد

که نتوانستیم گرم باشیم؟

با من- درست به اندازه‌ی دیگران- مهربان بود

درست به اندازه‌ی دیگران!

و طبیعت را موبه‌مو اجرا می‌کرد

مساوات خصلت آسمان است

بستگی دارد تو چاله بیاوری یا چاه

برایش مرغی نبودم که تخم طلا کند

چرا باید در یادش می‌ماندم با چند شعر؟

او دوستدار دار و درختانی بود

که بی دل بستن برهنه می‌شدند برای خورشید

و هر بار با یک فصل می‌رفتند

نمی‌توانستم

نمی‌توانستم

گل تنوّع را نمی‌شناسد

و همیشه با یک عطر به دنیا می‌آید

نگاه ژرف نقطه‌ی ضعف آدم است

من درّه‌ی پشت او را می‌دیدم

می‌دیدم که آبشار برایش ریخته

و ماهی‌ها را فوت آب بودم:

آن‌ها چون محتاج‌اند

دریا را می‌خواهند

نه چون دریا را می‌خواهند،

محتاج‌اند

بعد از او ماضی اَبعدَ است عید

و دست و دلم نمی‌رود به بهار…

می‌گوید دعوتت که نکرده‌ام به غرقاب

برو با برکه‌ای تملّک پذیر

که تن به حبس سنگ‌های دورش می‌دهد

آه! به دل نگیر از این آبگیر

به دل نگیر

زبان تیز کارد

برای راحت کندن است

(سماع در سنگستان، صص ۵۶-۵۷)

o سپیده نیک‌رو (متولد ۱۳۶۳، تهران)

دلخوش به حضوری ناگهانی‌ام

در آستانه‌ی تابستان

خرداد همه‌چیز را وانهاده

تیری در چله می‌گذارد

پرتاب کن

دلخوش به تصادفی ناگهانی‌ام

در آستانه‌ی آمدن

پرهیز از من گذشته است

و ناگهان

گمان تازه‌ای ست

عشق تازه‌ای ست

در آستانه‌ی آمدن

دلخوش به ناگهانی‌ام

(رگباد، ص ۱۵)

o ثَنا نَصاری (متولد ۱۳۶۴، آبادان)

مأمور گفت: بِبُر

بریدم

از وطنم

بریدم از بند ناف

از بدنم

پیچید به خود

به دور گردنم

آن‌ها همه‌جا در فرودگاه پرسه می‌زدند

وقتی چمدانم را می‌گشتند

نمی‌دیدند که خالی‌ست

آن ها همه‌جا در شهر پرسه می‌زدند

من فقط می خواستم به قوهای سفید

و به مرغابی های دریاچه‌ی پارک ملت غذا بدهم

من فقط می‌خواستم بخندم

وقتی آن‌ها نمی‌خواستند

مأمور همه‌ی چیزهایی را می‌خواستم بگویم، می‌دانست

من سخت ترسیده بودم

و از عهده‌ی اشک‌هایم بر نمی‌آمدم

از پشت شیشه‌های خیس فرودگاه

برای آخرین بار

رفتنم را نگاه کردم

هیچ‌کس آشنا نبود

تنهایی‌ام بزرگ بود

و در چمدانم

و در گلویم

و در چشم‌هایم جا نمی‌گرفت

(شعری از، تارنما).

o شیوا خالدی‌نیا (متولد ۱۳۶۶، سقّز)

به ساحل بیا

و نگاه کن

سنگی که به نهایت دریا می‌اندیشد

با چالی عمیق

زیر شن‌ها پنهان شده

و موج

بختکی است در خواب شبانه‌اش

به دریا برو

ببین آب چه‌گونه آرام

خورشید را دو نیم می‌کند

و سنگ را با موجی کوتاه می‌راند

به کوه برگرد

به خودت نگاه کن

به فرسایش دست‌هایت تا آرنج

به ردّ پاهایت

که صخره‌ها را صیقل داده‌اند

به سنگی که اندوهگین‌تر از توست

و رقیق‌تر از شن‌هاست

و در دست‌های تو نفرین شده است

حالا بیا، راه خانه را بگیر

در اولین رود غُسل کن

تا انگشت‌هایت دوباره برویند

و چشم‌هایت از غبار خالی شوند

(دفتر منتشرنشده، خالدی نیا)

o زینب فرجی (متولد ۱۳۶۷، مراغه)

ای هجای خونین در انقلاب پرچم‌ها

ای مصوّت بادآورده‌ی من در میدان ساعت‌ها

در کشاله‌ی ران رستمم حک کن

که دنیای ما قرن اصوات بی نگارش است

بخوان که کودکیِ وبا گرفته‌ام

یک رودابه بیش‌تر نداشت

چشم از نقطه‌چین شدنِ سطرهای خیابانی بردار

که هزار سال می‌شود

ماه را در خانه‌ی زیبای زنی دفن کردیم

و نفهمیدیم آن زن که از تدفین شوهرش برمی‌گشت

هنوز ردّ پلنگ‌های وحشی در سینه‌اش برق می‌زد

ما تکیه داده‌ایم به صندلی لهستانی

به تماشای عقابان و کرکسان یاغی

دور آتش، رقص‌کنان ببوس مرا

پروانه‌ی سرخپوستی‌ام

یک شب

بزن روی شانه‌های خدا

و بگو این بهار، صدای نوازش کدام یتیم است؟

سجده کردند درخت‌ها

آدم به تنهایی لبخند زد

فاجعه از کوچه‌ی بت‌پرستان گریخت

و من از شاخه‌ای به شاخه‌ی دیگر پریدم

تیز کردم شامّه‌ام را

از خاک بوی زنانگی می‌آید

چه گونه آخر شاهنامه خوش باشد

وقتی رؤیای تازه‌ای برای شکفتن نیست

ماهی را به دریا برگردان

و در این متن صخره‌ای باش

چرا که موج‌ها به بیمارستان برده‌اند ماه را

روی تخت شماره‌ی سه

ساعت سه بار زنگ می‌زند

زنی

آبستن لحظه‌های شادمانیِ رسیدن و نرسیدن بود

(یک شعر ۱، ص ۵۶)

o راضیه‌ی حیدری (متولد ۱۳۶۸، میناب/ هرمزگان)

نه قلب بودی

نه چشم و نه دهان

تنی از دستان فریدا* آفریده شد

و رگ‌هایم را در رنگ روغن غلتاند

این بوم را بردار و سفیدی اش را بریز در موهایم

جیغی پیراهنم را بنفش می‌کشد

و درزهای پاره شده را می‌کاود در انگشتانم

ستونم شکسته است در فقرات میخ

می‌کوبدم مدام درِ ایستاده‌ای از تو

و خیانت می‌ریزد در کپل‌های لاغر و پراکنده در بوم

خشکیده‌ام در زمخت پوست

و ترشّح نامنظم شیر در سینه

نرینگی ِ تو را بزرگ می‌کند

خوابم نمی‌برد

در نیمه‌شب بعد از تو

بومی که خارج می‌شود از چشمان نیمه‌باز

سنگینم می‌کند در خواب بعدازظهر

با خیسی خنکی که می‌دود

هی بالا می‌رود

هی پایین می‌آید از

در سکوت مانده در دهان

بوی رنگ‌دانه‌های پوستم می‌پیچیده در کرم شب

چروک‌ها را امتداد می‌دهد در پلکم

منازعه کن در موهایم

در تیغ برنده‌ای که کوتاه می‌شود

دنباله‌ی بافته‌شده‌ی دو طرف گردن را

با بندی که در گردنم طلسم می‌شود

به خواب می‌روم در بوم با آتل شکسته

در فقراتم

(کلمات به قرائت، صص ۸۳-۸۴)

  • شاعر در این شعر به فریدا کالو (۱۹۵۴- ۱۹۰۷) نقاش پُرشهرت مکزیکی و زندگی تراژیکش اشاره دارد.

o آیدا مجیدآبادی (متولد ۱۳۶۹، میاندوآب)

وقتی که گریه می‌کنم

بی‌دلیل

آسمانم

روی خودش می‌ریزد

و یک نفر

جنس خودم

برایم فلسفه می‌بافد

دوست دارم بروم

روی بلندترین نقطه‌ی تنهایی‌ام

قوز کنم

امیدهای ورم‌کرده‌ام را

تف کنم

روی اصالت دست‌نخورده‌ی زمین

گمانم

برای کسب یک مدال سنگین

از جشنواره‌های پیف‌پاف

به کمی شکنجه نیاز دارم

و یک گردن شکسته

و یک سنگ قبر

آن‌وقت می‌توانم

از لای دندان‌های خاک

طعم شیرین ماندگاری را بلیسم

و تا یک مرگ دیگر

تنهایی‌ام را

زیر پای اصالت زمین

تماشا کنم

(پروانه‌ها، صص ۱۷ -۱۸)

o فهیمه‌ی جهان‌آبادی (متولد ۱۳۷۵، زابل)

نامم سر به آفتاب می‌زند

بی که بومادران‌ها صدایم بزنند

صدایت را

سوگ دست‌هایت را

از گهواره‌ام نگیر

ببار به ناله‌ی زن

به ناله‌ی نارون

که آشیانه بر شانه‌ام دارد

خم به لب آورده لالایی ات

که شاخه کند خواب

شانه زند زلف چون چلیپایی

راه به راه

زیر شانه‌های تو شِینه می‌کشم

به شقیقه

به لیقه و دوات و اسلیم سینه‌هات

نارنج‌های نانوشته‌ات کجاست؟

با من بگو

از ما که مرده‌ایم و برمی‌گردیم

به قبری که قاب گرفته‌ایم

(یک شعر ۲، ص ۳۰۳)

o پری سیما عنّابستانی (متولد ۱۳۷۵، تهران)

برای او که تجسّمی از حجم ندارد

چه‌گونه بگویم که چشم‌هایت به وقت خواب

در چشمخانه می‌رمد؟

برای او که خاطره را نمی‌شناسد

برای او که حافظه ندارد

چه‌گونه بگویم رد خون که بی‌قرار

خودش را به زانو می‌رساند، چه‌گونه است

برای او که دست ندارد، چه‌گونه بنویسم

از خواندن سطور تن

برای کودک تو که الزام سکوت را می‌فهمد

چه‌گونه بگویم که بدون تن

لبخندی شبیه تو دارد

که اولین پای خونین را

او پیش از تو به زمین نهاده است

برای او که تو را نمی‌شناسد

چه‌گونه بگویم ردّ خود که بی‌قرار

از میان سرها، سینه‌ها، موها

بر زمین جاری‌ست

راهی به ضمیر تو پیدا می‌کند

و چشم‌ها به وقت خواب در چشمخانه می‌رمد

برای او که تجلی ضمیر توست

و زهدان بارور را پس می‌زند

بدون آغوشم

چه‌گونه تسلّی خاطر باشم؟

(دو شعر ۳، ص ۸۸)

مهر ۱۴۰۰

فهرست منابع و مآخذ

۱. آدینه‌های شعر این هفته (ندا ذات، تار نمای «صبح ملت نیوز»، ۳ آبان ۱۳۹۸).

۲. اسب‌ها در پیشانی‌ات می‌دوند (مریم منصوری، چشمه، ۱۳۹۳)

۳. به ایثار تقدیم می‌شوم (سندی مؤمنی، نزدیک‌تر، ۱۳۹۶)

۴. پروانه‌ها اتو برنمی‌دارند (آیدا مجیدآبادی، مایا، ۱۳۹۴).

۵. درد من مشترک نیست (غزاله‌ی زرین‌زاده، سرزمین اهورایی، ۱۳۹۶).

۶. دفتر منتشرنشده (شیوا خالدی نیا، ۱۴۰۰).

۷. دو شعر ۱ (معصومه‌ی یوسفی، وزن دنیا، ش ۱۶، مرداد ۱۴۰۰)

۸. دو شعر ۲ (آزاده‌ی حسینی، وزن دنیا، ش ۱۴، فروردین ۱۴۰۰)

۹. دو شعر ۳ (پری سیما عنّابستانی، وزن دنیا، ش ۶، خرداد ۱۳۹۹).

۱۰. رگباد (سپیده‌ی نیک‌رو، روزنه، ۱۳۹۶).

۱۱. ری را (لادن خدابنده، فصل پنجم، ۱۴۰۰).

۱۲. سازهای ناکوک (مریم دلفان آذری، مروارید، ۱۴۰۰)

۱۳. سماع در سنگستان (آیدا گلنسایی، مروارید، ۱۴۰۰)

۱۴. شعری از ثنا نَصاری (تار نمای «مجله‌ی ادبی پیاده‌رو»، ۸ آذر ۱۳۹۶).

۱۵. صدای زنگِ درآمد (رؤیا شاه حسین‌زاده، نیماژ، ۱۳۹۵).

۱۶. کلمات به قرائت جهان می‌اندیشند (خوانش تحلیلی شعر امروز، یدالله شهرجو، سیب سرخ، ۱۳۹۹).

۱۷. کندوهای عسلویه (تارا حیدری، هلیله: بوشهر، ۱۳۹۸).

۱۸. مرگ من در زمین خودت زندگی کن (آزاده‌ی زارعیان، مروارید، ۱۳۹۶).

۱۹. یک شعر ۱ (زینب فرجی، وزن دنیا، ش ۱۵، خرداد ۱۴۰۰).

۲۰. یک شعر ۲ (فهیمه‌ی جهان‌آبادی، وزن دنیا، ش ۱۳، اسفند ۱۳۹۹).

*اشاره: در دهه‌های ۱۳۹۰-۱۳۳۰ تالیف‌ها و منتخب‌های متعددی مرتبط با آثار شاعران زن ایران منتشر شده است. به اغلب این آثار در چند مقاله و کتاب خود اشاره کرده‌ام. برای مطالعه و مرور سروده‌های سیصد و پنجاه شاعر زن نوگرای ایرانیِ،اعم از حرفه‌ای و غیرحرفه‌ای و شناخته شده و کم تر شناخته شده در درون مرز و برون مرز در سال های ۱۳۹۹-۱۲۹۹، با گرایش های گوناگونی ادبی،ر.ک: صد سال شعر زنان ایران (مروارید،۱۴۰۰). شعرهای این منتخب براساس سال تولد سرایندگان تنظیم شده است.

ماخذ انتشار مقاله حاضر: جهان کتاب (شماره‌ی ۳۹۰، آذر-دی ۱۴۰۰، صص۵۲-۴۷).

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  روشن‌دلی کجاست به جان گفت‌و‌گو کنم؟

چرا برخی گفت‌و گو را نکوهیده انگاشته از بردن نامش هم پرهیز و گریز و نیز کراهتی بر زبان و در دهان دارند؟

  فلسطین، نمادی علیه فراموشی

بدون لکنت از نسل‌کشی سیستماتیک غزه سخن بگوییم.

  دشمنی استعمار انگلیس با زبان فارسی

جهان‌شهر فارسی زبان چگونه شکل گرفت؟

  چرا جلال آل‌احمد کتاب تات‌نشین‌های بلوک زهرا را نوشت؟

کتاب«تات‌نشین‌های بلوک زهرا»؛ سفرنامه‌ای از جلال آل احمد است که به معرفی تات‌های دشت قزوین، در محدوده شهرهای تاکستان و بوئین‌زهرا می‌پردازد.

  چرا هیتلر می‌خواست معماری برلین را دگرگون کند؟

یکی از بزرگترین آرزوهای آدولف هیتلر ساختن یک شهر ماندگار و شگفت‌انگیز با الهام از معماری کلاسیک بود که در تمام جهان بی‌همتا باشد.