شرق: سلین خویشاوند کییرکگور نیست، اما گویا نسبتی با او داشته باشد، سلین طوری زندگی کرد و نوشت که کییر کگور آن را پیشبینی کرده بود. کییر کگور زمانی گفته بود آنهایی که نمیتوانند دل به ایدهای معین بسپارند چه بدانند و چه ندانند غرق ناامیدی میشوند. به نظر کییر کگور، ریشه عمیق ناامیدی به خاطر آن است که آدمی ایدهای برای زندگیکردن ندارد یا به خاطر آن است که بهجای آنکه دل به یک ایده بسپارد، به چند ایده دل میسپرد و میلهای بیپایان یا همان ایدهها، هرکدام او را به سمتوسویی میکشانند و در پی این پراکندگی روان، چندپاره -شیزوفرنیک- و مواجه با ریزش درون میشود. سلین اگرچه بر این باور است که «ایده» قدرتی بس شگرف دارد تا بدان حد که میتواند انسان را عمیقاً دگرگون کند، اما به نظر سلین این مسئله نباید باعث آن شود که آدمی خود را مقید به ایده کند چون در این صورت غرایز خود یا همان طبیعت خود را که بخش اصلی وجود انسانی است از دست میدهد و با این کار زوال خود را تسریع میکند. از طرفی دیگر اگر هم آدمی بکوشد خود را از هر ایدهای رهایی بخشد، باز هم موفقیت او برای «خودبودن» کم است، زیرا این بار ایدهها او را به تسخیر خود درآورده و او را از درون میپوسانند. بهرغم اینها سلین در هیچ حال بدیلی برای جهانی که از نظرش در حال زوال است ارائه نمیدهد و این البته به درک عینی و بیواسطه او از جهان برمیگردد؛ «از من خرده میگیرند که بددهنم و زبانی بیادبانه دارم، از خشونت و بیرحمی کتابهایم انتقاد میکنند، چه کنم؟ این دنیا ذاتش را عوض کند، من هم سبکم را عوض میکنم».۱
سبک سلین تابع درک او از جهان عینی است. سلین در وهله نخست با ایدهآلیسم و اشکال گوناگون آن مرزبندی میکند. به نظر سلین تمامی شکلهای گوناگون ایدهالیسم در ادبیات صرفاً بیان عبارات پرطمطراقی است که ربطی به واقعیت ندارد، چنین ایدهآلیستی در ادبیات به انکار غرایز و طبیعت انسانی و پدیدههایی مشابه میپردازد، در حالی که ادبیات به نظر سلین کاری جز بیان همان طبیعت و غرایز پیشپاافتاده، خشونت، ناامیدی و بیمعنایی زندگی ندارد. به نظر سلین ایرادی که میتوان به ادبیات بهویژه در دوران معاصر گرفت آن است که واقعیت انسان، زندگی همراه با بدذاتی، بیرحمی و تناقضات و دروغهای آن را چنانکه هست بیان نمیکند و در عوض با تزریق بیحاصل امید به جهانی که ناامیدی در طبیعت آن نهفته شده کاریکاتوری از ایدهآلیسم واهی ارائه میدهد. به نظر سلین ادبیات جاری نمیتواند «… تنگناهای بی در و فقر، بیپولی، گرسنگی غرائز محروم، فشار و زور اربابان سفله، تنهایی، طردشدگی، بیفریادرسی و انبوهی از بنبستها»۲ را بیان کند. برای بیان این کار نیاز به زبانی ویژه است که ادبیات مرسوم فاقد آن است. علاوه بر آن ادبیاتی که از همان ابتدا خود را وامدار ایده کند، ادبیاتی خلع سلاحشده است که در چارچوبی از پیش تعیینشده گرفتار است. سلین با رکگویی و صراحت به زندگی و اندوه آن خیره میشود و آن را برنمیتابد، اما عصیان هم نمیکند، سلین در اصل فاقد انگیزه برای عصیان است. در اینجا سلین بهرغم شباهتهایی که با کامو دارد نسبتی با عصیانی که کامو مطرح میکند ندارد. «نپذیرفتن جهان بدون ترک آن» ایده کامو علیه جهانی است که بیعدالتی آن را نمیپذیرد، در حالی که به نظر سلین جهان در ذات خود نامتعادل و واجد نوعی بیعدالتی طبیعی است. از طرفی دیگر در عصیان همچون هر کنشی میل به تغییر وجود دارد و آدمی میکوشد تا با کنش خود جهانی که به تعبیر هملت «از جا دررفته» را به حالت تعادل برگرداند، در حالی که با سلین ما در اساس «… با ماهیت وهمآور، غیرمتمرکز، تابنیاوردنی و خردشده آثارش روبهرو هستیم که قبل از هر چیز نیاز به یک وزنه تعادل دارد».۳
اهمیت سلین در جهان ادبیات صراحت او یا به تعبیری خلوص او در بیان بیرحمانه آن چیزی است که مشاهده میکند. خلوصش طوری است که گویی هبوط کرده و اکنون برای نخستین بار جهانی را تجربه میکند که زبان معمول برای توصیف آن ناکافی به نظر میرسد. پس میکوشد زبانی خاص برای نوشتههایش اختراع کند، زبانی که تنها منحصر به سلین است، زبانی که مانند خود سلین میخواهد خودش باشد و وامدار دیگران نباشد، بنابراین میکوشد نهفقط از دست پیشکسوتان کلام بلکه از دست همه مراجع با نزاکت و فرهنگستانهای واژهسازی که به تولید انبوه کلمات زیبا و تمیز مشغولاند، رهایی یابد تا بهتر بتواند با صراحتی آشکارتر دنائت و پستی نهفته در زیر نقاب آدابدانی را نشان دهد یا نمایندگان و کارگزاران دولتی را نشان دهد که از فرط عجز و آز دست به وحشیگری و قتل عام میزنند و یا درجهدار پستی که پیش از آنکه همراه سربازانش به هلاکت برسد آنها را بیدلیل اما دیوانهوار آزار میدهد یا توحشی که گویا حد و مرزی نمیشناسد و چیزی جلودارش نیست بلکه از طبیعت موجودی نشئت گرفته که به آن انسان نام دادهاند. بدینسان اعصابی که به ایدهای به نام امید نیاز دارد متشنج و چنانکه کییر کگور میگوید تکهتکه میشود. سلین افقی نمیبیند و همینطور آیندهای، امید بدون افق پیشرو بیمعنا میشود. با سلین نهتنها بیرون بلکه درون نیز درهم میشکند، در آن صورت سوژه توانایی تشخیص را از دست میدهد: «هنگام خواندن سلین، در نطفه شکننده سوبژکتیویتهمان، جایی که مرزهای فروریختهمان آشکار میشوند، زیر مخروبههای یک قلعه مستحکم متوقف میشویم، نه درون و نه بیرون، زخمی بیرونی که به درونی منفور بدل میشود. پیکار به گند کشیده میشود و حال آنکه استحکام خانوادگی و اجتماعی، آن نقاب زیبا، در هویتهای شکننده و بههمریخته… سرگردانی سوژه و ابژههایش… در نقطه عطف واقع میان امور اجتماعی و غیراجتماعی… عشق و قتل واقع میشویم».۴ سلین بعد از شکست فاشیستها در جنگ جهانی دوم مدتی را در زندان به سر برد، او را به همکاری با حکومت ویشی در فرانسه و نهایتاً نازیها متهم کردند و به همین دلیل هم مدتی در دانمارک زندانی شد و سپس بهعنوان چهرهای مطرود در تبعید به سر برد، اما مسئله آن است که حتی فاشیستهایی مانند موسولینی و هیتلر که به ایدههای نژادپرستانه باور داشتند در خیال خود «امید» به خلق انسان نو و نژاد برتر داشتند که گویا میبایست بر جهان حکمروایی کند تا نظم و تعادل برقرار کند، در حالی که سلین قبل از هر چیز نیاز به نوعی «وزنه تعادل» داشت تا بتواند جهان غیرقابل توجیه را توجیه کند، جهانی که در اساس غیرقابل توجیه بود و این تناقضی غیرقابل حل بود. سلین میگوید «زندگی پیچیدهتر از این حرفهاست مخصوصاً در شکل انسانیاش».۵ این گفته در زمانه او و دههها بعد ا ز مرگش در اکنون مصداقی عینی پیدا میکند. سلین در اواخر عمر نسبتاً کوتاهش در حومه پاریس زندگی میکرد و چنانکه میگفت تنها برای مراجعه به دندانپزشک از انزوای خودخواستهاش خارج میشد. آرلتی دوست و همسایه سلین درباره سلین میگوید او خسته بود، حتی حوصله نداشت به تصویر خود در آینه بنگرد، او آن آینه را میشکست اگرچه دستش خونی میشد.
۱. «مرگ قسطی» سلین، ترجمه مهدی سحابی
۲. سلین به نقل از «انکار حضور دیگری»، سیاوش جمادی
۳، ۴. «ژولیا کریستوا»، نوئل مک آفی، ترجمه مهرداد پارسا
۵. «سفر به انتهای شب» سلین، ترجمه فرهاد غبرایی
یکی از جنبههای مهم حد وسط طلایی این است که این حد وسط نسبت به افراد و شرایط مختلف میتواند متفاوت باشد.
از نظر شانتال موف جوهر امر سیاسی، نه اجماع که ستیز است.
بسیاری از کارگزاران و تصمیمگیرندگان به علت ناآشنایی با متغیرهای گوناگون مسائل رفتاری، با سادهانگاری راهحلهایی پیشنهاد میکنند که البته مبتنی با دیدگاه علمی نیست.
در این مقاله برخی از تأثیرگذارترین کتابهای برندهی جایزهی نوبل ادبیات را بررسی میشود که بر موضوعات متنوعی تمرکز کردهاند و در سبکهای نوآورانهای نوشته شدهاند.
افسوس که گاه نقدها و پاسخ نقدها بیشتر برای مطالعۀ موردی بیاخلاقی، بیادبی و مغالطه به کار میآیند تا برای کشف حقیقت.