اعتماد: طبق عادت کاری به سایت موسسه شهر کتاب سر میزنم: https://culture.bookcity.org/ ادمینهای سایت که از دوستان عزیزم هستند، همچنان اخبار و وقایع فرهنگی را دنبال میکنند و مطالبی نو و خواندنی از سایتهای روزنامهها و خبرگزاریها و مراکز اطلاعرسانی دیگر در سایتشان میگذارند. گاهی هم فایلهای صوتی یا تصویری درسگفتارها یا نشستهای پیشین را بارگذاری میکنند. اما خبری از درسگفتار جدید یا نشست تازه نیست. دریغ. چند روز پیش هم در خیابان عباسآباد از سر بخارست عبور میکردم، باز یاد شهر کتاب و دوستانم افتادم. قبلاً هر بار که از این حوالی رد میشدم، پیش آنها میرفتم. با چای و شیرینی از من پذیرایی میکردند و کلی درباره اوضاع فرهنگی مملکت و روشنفکران و نویسندگان و کتابهای تازه صحبت میکردیم. حیف.
چندی است که مرکز فرهنگی شهر کتاب تعطیل شده و خبری از برنامههای جدید نیست. میگویند موعد اجاره ساختمان قبلی سر آمده و اجارهبها بالا رفته و پول برای جای جدید ندارند. اول گفتند چند جای دیگر کار میکنند، اما تا این لحظه انگار هیچ کدام درست نشده. من نمیدانم حالا که شهر کتاب ساختمان نبش کوچه سوم بخارست را تحویل داده، در این مکان چه خبر است و چه برنامههایی در آن برگزار میشود؟ آیا کاربری فعلی آن قابل مقایسه با کاربری پیشین که برگزاری رویدادهای بسیار ارزشمند فرهنگی بود، هست یا خیر؟ اصلاً در مقایسه با این همه فضای اصطلاحاً فرهنگی که داریم، مثل فرهنگسراها و… چند مرکز مثل شهر کتاب وجود دارد که این همه کار خوب در حوزه فرهنگ صورت دهد؟ تأسفآور است.
بیش از بیست سال است که دوستانم در موسسه شهر کتاب را میشناسم، از زمانی که نشستهای «کتاب ماه و ادبیات» در خیابان انقلاب، در زیرزمینی بین چهارراه ولیعصر و فلسطین برگزار میشد. یک اتاق جلسات نسبتاً کوچک بود، با میزی بزرگ در وسط که حاضران دور تا دورش مینشستند و روبهرو، روی پارچهای زرد رنگ عنوان نشست را که معمولاً نقد و بررسی یک کتاب بود، به خط نستعلیق و با قلممو نوشته بودند و آقای علیاصغر محمدخانی به همراه سخنرانیها زیر آن مینشستند و سایر مخاطبان دور تا دور میز. آنها هم که در آن فضای تنگ و تور جایی پیدا نمیکردند، در ردیف صندلیهای پشتی مینشستند یا دم در میایستادند. خانم زارعی را اولینبار آنجا دیدم. بعدها مثل آدمهای کهنسالی که خاطرهای مهم را چندین و چند بار تعریف میکنند، این را برای او و سایر همکارانش تعریف کردم. آنها هم اصلاً به رویم نیاوردند کهای بابا، این را که دفعات پیشین گفتی.
نشست نقد و بررسی کتاب «سیری در جهان کافکا» نوشته سیاوش جمادی جزو اولین نشستهایی بود که در آن شرکت کردم. آنجا برای اولینبار استاد سیاوش جمادی را دیدم، آرام و باوقار و بافروتنی و تواضع از کنار ردیف صندلیها عبور کرد و در جای سخنران نشست. لحن گرم و شیرینی داشت و با فرهیختگی سخن میگفت. تا چند روز مسحور شیوه بیانش بودم. در یکی دیگر از نشستها که به کتاب «تاریخ جنون» میشل فوکو با ترجمه خوب خانم فاطمه ولیانی مربوط میشد، زندهیاد رضا سیدحسینی حضور داشت. نام این استاد فقید را همیشه روی جلد کتابها یا در ابتدای مقالات و گفتوگوهای مطبوعاتی خوانده بودم. حضور در جایی که او بود و نفس کشیدن در هوایش، افتخاری بود که به لطف آن نشست و نشستهای مشابه ممکن شده بود.
در سالهای بعد، نشستهای نقد و بررسی کتاب به شهر کتاب انتهای خیابان زرتشت منتقل شد. آنجا فضا و جا بزرگتر بود و حاضران بیشتری میتوانستند در آنها شرکت کنند. من هم روزنامهنگار حوزه اندیشه شده بودم و هر از گاهی، با توجه به موضوع کتابی که مورد بحث قرار میگرفت، برای تهیه گزارش در آنها شرکت میکردم. آشنایی با بسیاری از اصحاب قلم، روشنفکران، پژوهشگران، نویسندگان و مترجمان برای من و بسیاری از همنسلان من با این نشستها امکانپذیر شد. مجری و برگزارکننده این نشستها هم آقای محمدخانی و دوستان و همکارانش مثل خانم زارعی بودند. بعداً دایره فعالیتهای این گروه پرکار و زحمتکش گسترده شد. درسگفتارهای خوانش ادبیات کهن را آغاز کردند، درسگفتارهای خاقانی، حافظ، سعدی و… با حضور برجستهترین استادان. همچنین چند جایزه راهاندازی شد، مثل جایزه رضا داوری اردکانی برای پایاننامه دکترای برگزیده در حوزه فلسفه یا جایزه دکتر فتحالله مجتبایی برای پایاننامه برگزیده در رشتههای زبان و ادبیات فارسی، ادیان و عرفان و جایزه ابوالحسن نجفی برای ترجمه برجسته ادبی.
در سالهای بعدمرکز فرهنگی شهر کتاب به ساختمان نبش کوچه سوم بخارست منتقل شد و نشستها هم در سالنی در زیرزمین این ساختمان برگزار میشد. در شهر به این بزرگی با آن همه جا و سالن کنفرانس و همایش، همین هم غنیمت بود. مهم تداوم و پایداری آنها بود. تداومی که به خاطر اجارهبها یا هر چیز بیاهمیت دیگری از میان رفت. در این هیاهوی سیاست و اقتصاد، کسی هم به یاد شهر کتاب و نشستهایش نیست یا اگر هست، صدایش به گوش نمیرسد. آنچه باقی میماند، حسرت و دریغ است، از جای خالی آنها و نشستهایی که برگزار نمیشود و استادانی که گردهم نمیآیند و سایتی که دیگر خبر نشست جدیدی را منتشر نمیکند و تنها نشانه زندگیاش بازنشر اخبار و گزارشها و مقالات و یادداشتهای دیگران یا انتشار فایلهای صوتی و تصویری نشستهای قدیمی است. افسوس.
زامبیها چگونه وارد دنیای ما شدند؟
به مناسبت زادروز بیژن جلالی
او در آینه خودخندی شخصیتهای دایی جان ناپلئون خودش را میبیند و در حقیقت به خود وجودیاش میخندد.
مگر میشود فرهنگ این کشور را تنها با دو سطر اینجا در «فیسبوک» و سه سطر آنجا در توییتر و تلگرام ارتقا داد؟
شوروی آدامس را سرگرمی کاپیتالیستی تلقی میکرد.
سلام
هزاران افسوس ، چقدر ما از این درس گفتارها استفاده کردیم ، آقای محمد خانی و همکارانشان ، عمرشان دراز و سرشان سلامت و سعیشان مشکور باد
در انتظار شهر کتاب عزیزمان هستیم
باسلام
من به عنوان یک علاقه مندساکن شهری دورازتهران (اهواز)-که متاسفانه از هیچگونه محفل فرهنگی تخصصی بهره مندنیستیم-ازتعطیلی چنین مرکزپرباری عمیقامتاسفم.برنامه های این مرکزراازطریق سایت وکانال مربوطه(باتوجه به علایقم)تاحدودزیادی دنبال کرده ام .ازبرگزاری برنامه هایی مانندجایزه ی استادابوالحسن نجفی سپاسگزاروامیدواربه تداوم این حرکت فرهنگی ونشستهای این مرکز مستقل فرهنگی هستم.باآرزوی پایداری