img
img
img
img
img

چولکاتورین؟ بازارف؟ ما همه آدم زیادی هستیم

پدرام عسکری

آوانگارد: آدم زیادی مفهومی رقت‌انگیز و عتاب‌آلود را تداعی می‌کند. مفهومی مملو از تنهایی اما نیک‌سیرتیِ پس‌زده‌شده. انگار تو گویی زیادی بودن درددلی است از سوی چنین آدم‌هایی از خود برای آن‌که تنهایی غم‌انگیزشان را فریاد بزنند. گویی زیادی بودن برایشان آخرین جبهه‌ای است که می‌توانند خودشان را تعریف کنند و برحسب یک عنوان در جامعه خودشان را معرفی کنند. گویی که آنان را هیچ‌کس لایق شناسایی نمی‌داند و وقتی در شُرف مرگ‌اند، خدمتکارشان منتظر رفتنشان است تا چکمه‌هایشان را برای صناری بفروشد. یادداشت‌های آدم زیادی به‌حق مانیفست چنین مردمانی است. مردمانی که نه در ادبیات که در جامعه آن‌ها را می‌توانیم بیابیم. کسانی که خوب است مراقبشان باشیم، چون روحشان نیک و شکننده است. 

زیادی، زیادی… خوب کلمه‌ای اختراع کردم

«زیادی، زیادی… خوب کلمه‌ای اختراع کردم. هرچه عمیق‌تر در خود کنکاش می‌کنم و هرچه در گذشته‌ام باریک‌تر می‌شوم، از درستی این واژه اطمینان بیشتری پیدا می‌کنم. کاملاً درست است: زیادی. این کلمه برای دیگران کاربرد ندارد… آدم‌ها بد، خوب، عاقل، ابله، دلچسب یا زننده هستند، اما زیادی نیستند.»

قهرمان نوولای یادداشت‌های آدم زیادی خود را چنین در سطور بالا معرفی می‌کند. معرفی‌ای که مشخصاً احساسی است و دلشکستگی‌اش را نمی‌توان و نباید کتمان کرد. “آدم زیادی” الگویی است که در قرن نوزده میلادی و توسط ویساریون بلینسکی در نقد آثار آلکساندر پوشکین مطرح شد. این الگو به شخصی باهوش و دارای تحصیلات اشاره دارد که با وجود بهره‌مندی از توانایی‌های گوناگونْ میان خود و جامعه‌اش شکافی ژرف احساس می‌کند و سرخورده است. این آدم خود را فردی مازاد در جامعه‌اش تعریف می‌کند و هدفی هم ندارد یا که هدفش را از کف داده است. با چنین تصوری دور از ذهن نیست که قهرمانِ در‌بستر‌مرگ تورگنیف هم، که خود را با این لحن پراحساس معرفی می‌کند، دلزده از زندگی باشد و مرگ برایش هم خواستنی و هم وهم‌انگیز باشد. چولکاتورین، قهرمان داستان، نزدیک به مرگ است و همین مسبب آن است تا تصاویری از زندگی‌اش را که برایش اهمیت بیشتری دارد برای دیگران بازگو کند. او صفای شخصیتش را در تعریف روایت زندگی‌اش حفظ می‌کند و در طی تعاریفش دلسوزی‌ای نیز برای خود دارد. چولکاتورین حساس است و این را در جمله‌به‌جمله صحبت‌هایش می‌توان درک کرد. در کل قصه بغضی فروخورده در چولکاتورین می‌توان یافت که حالا در دم مرگش ترکیده است. تعریفی که چولکاتورین از خود به دیگری می‌دهد ساده و بی‌آلایش است و فقط کمی همدردی در دم مرگ لازم دارد. شاید در پایان قصه چولکاتورین عجیب باشد برایتان که چرا او این‌چنین ساده‌دلانه تا دم مرگ ادامه داده و بخش تاریک آدمی در وجود او غلبه بر بخش سپیدش نکرده است. این سؤال خوبی است. شاید همین یک سؤال آسان و ابتدایی بتواند توجه بیشتری از ما را معطوف به چنین الگوی شخصیتی‌ای کند که در بیرون از ادبیات هم دور از ما نیستند و ما هر روز می‌توانیم این ساده‌دلان نیک‌سیرت پر از بغض و فراموش‌شدگی را پیدا کنیم. چولکاتورینِ تورگنیف در این قصه از تبار قهرمان‌های بزرگی، مثل دن کیشوت، است که درکشان برای اطرافیانشان نه که سخت باشد بلکه نخواستنی بوده است درنهایت نیک‌دلانه پای از جهان هستی بیرون می‌گذارند و حسرتی دیگر بر دل مردمانی می‌گذارند که دیر با آن‌ها آشنا شده‌اند.

آدم زیادی و پدران و پسران

انزوا و تنهایی دو موتیف اساسی تورگنیف در خلق آدم زیادی‌اش است. آدمی که بعدها توسعه‌ی شخصیتی‌اش را در پدران و پسران تورگنیف هم شاهد هستیم. کاوشی که تورگنیف در بطن هر دوی این قصه‌ها دارد اساساً مشابه هست و تفاوت اساسی دو قصه در نحوه|‌ی پرداخت تورگنیف به داستان‌هاست. در پدران و پسران هم آرکادی را می‌بینیم که در تقابل با پدرش، نیکلای، همین حس انزوا و تنهایی را احساس می‌کند و بازارف را قهرمان خود می‌پندارد. جسارت بازارف نسبت به چولکاتورین البته که بیشتر است. بازارف در برابر ارزش‌های منسوخ و کهنه با آرامش ایستادگی می‌کند و تلاش می‌کند در برابر زخمی که خورده است زخم بزند. به‌نحوی بازارف شاید نسخه‌ای خشن‌تر از چولکاتورین است که باتوجه به تغییر دیدگاه تورگنیف در طول سالیان زندگی‌اش نباید باعث تعجب هم بشود. بازارف پیکاری دارد با محافظه‌کاری گذشته و جسورانه نمی‌خواهد که سر در برابر آن خم کند اما چولکاتورین خیلی آسان در برابر آن تسلیم می‌شود ـ حتی هنگامی که برای عشق می‌جنگد ـ و هنگامی‌که از سوی روستاییان طرد می‌شود فی‌الفور تنهایی خودش را می‌پذیرد و با حال نزار در کنج عزلت می‌ماند.

ترجمه‌ها

تورگنیف، ایوان. آدم زیادی، ترجمه: عباس باقری، تهران: نشر علم؛

تورگنیف، ایوان. یادداشت‌های آدم زیادی، ترجمه: بابک شهاب، تهران: نشر وال؛

تورگنیف، ایوان. یادداشت‌های یک مرد زیادی، ترجمه: فهمیه توزنده‌جانی، تهران: نشر کتابسرای تندیس.

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  اپیدمی «تنهایی مردانه»

چرا مردان بیشتر از زنان احساس انزوا می‌کنند؟

  انزوای مرد زیرزمینی

بررسی کتاب «یادداشت‌های زیرزمینی» اثر «فئودور داستایفسکی»

  انسان معیار همه‌چیز نیست

بررسی سه مغالطه‌ی حال‌گرایی و نسبی‌گرایی اخلاقی

  مصلح مسلح یا مصلح قرارداد؟

مهم‌ترین پروژه فکری فیرحی ناتمام ماند.

  همه معمولی هستیم

ما وارد تاریخ شده‌ایم و دیگر منتظر نمی‌مانیم که درباره ما بنویسند.