وینش: در جلسه معرفی و بررسی کتاب انقلاب کپرنیکی ویتگنشتاین نوشته ایلهام دیلمان و ترجمه دکتر مهدی محمدی که در دانشکده ادبیات دانشگاه علامه طباطبایی برگزار شد، به مباحث جالبی درباره رویکرد کانتی ویتگنشتاین پرداخته شد که شاید مهمترین آنها موضوع گرامریبودن ارتباط زبان و جهان است. رویکرد کانتی به تعبیر دیلمان، دیدگاهی بین رئالیسم و ایدهآلیسم است که طبق آن، دانش انسان محصول صورتهای ذهنی و محتوای خارجی است. از این رو، معرفت یک امر دوگانه است که مقولات، پیششرط مهم آن محسوب میشوند.
ویتگنشتاین نیز مفاهیم صوری و منطقی را پیششرط غیرتجربیِ تجربه دانسته و از رئالیسم خام فاصله گرفته است. حال طبق همین رویکرد ویتگنشتاین و تمایزگذاری میان امر منطقی و امر تجربی در شناخت، او تلویحاً توانسته مشکل استقرا را نیز حل کند؛ یعنی این مسئله که اساساً استقرا و اصل یکنواختی طبیعت، خود حاصل استقرای دیگری است (تسلسل) یا یک توجیه نظری متافیزیکی دارد؟
پاسخ ویتگنشتاین این است که این اصل، یک اصل تجربی نیست، بلکه اصلی منطقی است. در واقع، اثبات جهان مادی، با اشاره به شیء مادی است که خود مفهوم شیء مادی، منطقی بوده و مادی و تجربی نیست. بر این اساس، کلیه گزارههای وجودی همچون «اسب وجود دارد» به صورت گزاره منطقی «شیء مادی وجود دارد» بیان میشوند.
بنابراین مفهوم شیء مادی، ملاکهای مادیبودن است که در ذهن ماست و حاصل مجموعه کنشهای ما در مواجهه با جهان و مادیدیدنِ آن است. طبق دیدگاه دیلمان، این رویکرد ویتگنشتاین در هر دو دوره فکری او مشاهده میشود؛ به طوری که این مفاهیم ذهنی به عنوان پیششرط تجربه، زبانمند بوده و در زمینه نحوه زندگی (Form of Life) ما شکل میگیرند. نکته دقیق این برداشت آن است که وجود، محمول شیء مادی نیست، بلکه محمول محتوای خارجی یا همان اشیائی است که به آنها اشاره میشود.
جالب اینکه برای درک شباهتها و تفاوتهای موجودات و دستهبندی آنها به صورت مفاهیم کلی نیز بایستی توجه کنیم که این شباهتها یا تفاوتها، تجربی و قابل مشاهده نبوده و از طریق مفاهیم صوری و گرامری فهمیده و شناخته میشوند. بر این اساس، شباهت، یک امر زمینهمند بوده و مربوط به بازی زبانی مشخصی است که در آن مفاهیم کلی شکل میگیرند. در واقع، این منطق و گرامر ذهنی است که طبقهبندی اشیاء و کلیات را تعیین میکند.
نکته اساسی در این روایت کانتی، مرجعیت انسان در فهم و شناخت و گرامریدیدن جهان در تعامل تدریجی تاریخی انسان و جهان است که نه تنها حاصل زبان، که در واقع حاصل زندگی و تجربه زیسته انسانی است.
نقد اساسی به چنین رویکردی همانطور که استاد احمدی افرمجانی درجلسه فرمودند، بحران اومانیسم و مسئله سولیپسیسم Solipsism است به معنای خودتنها انگاری یا درخودبودگی که طبق آن، ذهن سوژه تنها عینیت قطعی و مرجع دقیقی است که میداند وجود دارد، زیرا حتی وجود، یک مقوله منطقی و گرامری محسوب میشود و به نظر نمیرسد ویتگنشتاین این مشکل دیدگاه کانت را حل کرده باشد. سولیپسیسم در مقابل مطلقگرایی ذاتی افلاطونی و رئالیسم قرار دارد که همه چیز به ذهن من بستگی داشته و به نوعی شکگرایی منجر میشود.
این موضوع به ویژه در مسائل اخلاقی به بحران عمیقی میانجامد. از دیدگاه دکتر احمدی، علیرغم نظر دیلمان که معتقد است ویتگنشتاین پیشرفتی در دیدگاه کانت به وجود آورده است، او با همان معضلاتی مواجه است که نظریه کانت مواجه بود. با اینکه ویتگنشتاین به تقدم زبان بر اندیشه تاکید کرده و از این رو با گرامریکردن فهم از رویکرد کانت عبور کرده است، ولی باز با مشکلاتی همچون نقد گودل (قضیه ناتمامیت) روبروست که همان مسئله فرازبان است و اینکه اساساً چگونه ممکن است از موضعی بیرون از مقولات یا گرامر بتوانیم در مورد آنها صحبت کنیم.
در واقع، ذهن به عنوان یک دستگاه منطقی یا گرامری نمیتواند همه گزارههای معتبر و معنادار ایجاده شده را اثبات یا رد کند. خود ذهن به عنوان دستگاهی شامل مقولات فاهمه یا اصول منطقی یا گرامری فهم، دستگاه ناسازگاری است که در اثبات یکسری گزارهها با تناقض مواجه بوده و خود دستگاه سازگاری محسوب نمیشود که بتواند درباره خود نیز داوری کند. از این رو، بررسی خود ذهن به عنوان دستگاه شناختی، زبانی و منطقی، خارج از منطق و زبان بوده و به بیرون از دستگاه و فرازبان تعلق دارد و اثبات رویکرد ذهن به طور گرامری یا منطقی اگرچه کار کند، ولی قابل اثبات نیست.
این مشکلی است که هم فلسفه کانت و هم فلسفه ویتگنشتاین با آن مواجه بوده و حلنشده باقی مانده است. ما برای بررسی خود مقولات یا گرامرها هیچ مقوله یا گرامری نداریم و اساساً خود اینها بررسیناشده پذیرفته شدهاند. ضمن اینکه رابطه نومن و فنومن کانتی، رابطهای منطقی نیست و بیشتر نوعی فرضیه سیستماتیک محسوب میشود. در واقع، خود این رابطه از سیستم مقولهای کانت یا سیستم منطقی یا گرامری ویتگنشتاین گرفته نشده است. از این رو، منطقی برای بیان ارتباط یا تمایز دقیق آنها وجود ندارد و اساساً چگونه میتوان حکم به وجود نومنی خارج از قاعده مقولات یا منطق گرامری کرد.
به نظر میرسد ما نمیتوانیم از ذهن به عنوان یک دستگاه منسجم و سازگار خودبسنده و مستقل صحبت کنیم که فرآیند دقیق شناختی یا محاسباتی و گرامری دارد، زیرا این پرسش مطرح میشود که اساساً خود این سیستم، انسجام و هماهنگی خود را چگونه تعیین کرده و چگونه مرزهای معین و دقیق نظاممند خود را از امر غیرذهنی تعیین کرده است.
بر اساس چه معیار یا ساختاری ذهن خود را به عنوان دستگاه مقولهای یا دستگاه منطقی برساخته و یا روایتهای کارکردی دیگری از خود ارائه میدهد. آیا ذهن خود را با ذهن دیگری از بالا مینگرد که کارکردی کلی از خود ترسیم میکند؟ آیا این ذهن بالا ذهنی خارج از مرزهای زبان، مقولات و منطق است که نگاهی مُثُلوار به دستگاه شناختی ما داشته یا خودنگری ژرفی است که خود را با روایتهای گوناگون آشکار و هویدا میسازد. در هر صورت، ذهن تنها رسانه خود محسوب شده و ظاهراً خارج از امکاناتش، حقیقتی برای نمایاندن خود ندارد.
چرا مردان بیشتر از زنان احساس انزوا میکنند؟
بررسی کتاب «یادداشتهای زیرزمینی» اثر «فئودور داستایفسکی»
بررسی سه مغالطهی حالگرایی و نسبیگرایی اخلاقی
مهمترین پروژه فکری فیرحی ناتمام ماند.
ما وارد تاریخ شدهایم و دیگر منتظر نمیمانیم که درباره ما بنویسند.