شرق: نویسنده در این جستار با مرور پژوهشها و آثار جوزف هنریچ و همکارانش در دانشگاه هاروارد و نیز گفتوگوهایش با رسانههای گروهی و نتایج پیمایش ارزشها و باورهای جهانی، بهویژه تحقیقات رونالد اینگلهارت و کریستین ولزل، سعی دارد چهار پرسش زیر را واکاوی کند: چرا انسان بیش از سایر موجودات زنده گونهای فرهنگی است؟ چرا مردمان غرب «عجیب» و «غریب»اند؟ خودِ غربی را دقیقا کجاها میتوان یافت؟ آگاهی غربیان از غریببودن خود، برای دیگران چه پیامهایی دارد؟
واکاوی این پرسشها احتمالا شواهدی عینی از اینکه «چرا تکرار رویداد فکری-فرهنگی و تحول تاریخی نوزایی اندیشه و نوسازی اجتماعی غرب برای سایر جوامع ناممکن است؟» به ما ارائه میدهد. به علاوه، تصویر روشنتری از اینکه چگونه غربیان با واسازی داشتههای تاریخی خود به این تحولات رسیدهاند، ترسیم میکند و نشان میدهد که چرا این دگرگونی برای دیگران تکرارنشدنی است.
سرآغاز
شیخ شهابالدین سهروردی، معروف به شیخ اشراق، صاحب اثر معروفی است به زبان عربی با نام «قصه الغربه الغربیه». این اثر عرفانی به شرح بریدن آدمی از نی و نور و افتادن در دامگه حادثه و تاریکی و در نتیجه بیرونشدن از فردوس اشاره دارد. شرق و غرب در رساله شیخ اشراق ناظر به سیر و سلوک درونی و معنوی انسان است، نه سفری بیرونی و جغرافیایی. وی در مقدمه رساله تمثیلی خود به روشنی اشاره میکند که این اثر ادامه رساله «حی ابن یَقظان» ابنسیناست. غرب و شرق اما در کتاب «غربت غربِ» احسان نراقی بیشتر به بافتار کنونی و شرق و غرب و سفری جغرافیایی و سیر و سلوکی بیرونی اشاره دارد. نراقی بر این باور است که غرب نیازمند بازگشتن به خویشتن و درون خویش است. اما منوچهر محسنی در معرفی و نقد کتاب «غربت غرب» نراقی، با اشاره به این نکته که عنوان کتاب با الهام از «الغربه الغربیه» سهروردی انتخاب شده است، به روشنی مینویسد که همه بحث اینجاست که این «خود» چیست؟ و کجاست؟ و چگونه میتوان آن را یافت؟ در سال ۲۰۲۰ جوزف هنریچ از دانشگاه هاروارد اثری پژوهشی و پرمخاطب و درعینحال بحثانگیز با عنوان «عجیبترین مردم دنیا» منتشر کرد. او در این اثر شواهد عینی بسیاری آورده است تا نشان دهد که «خودِ» غربی چیست؟ چه ویژگیهایی دارد؟ کجا میتوان آن را یافت؟ و چرا مردمان غرب «عجیب»ترین و «غریب»ترین هستند؟! جان کلام هنریچ در اثر طولانی خود این است که در غرب عجیب و غریب، پرورش، اجتماعیشدن، صنعتیشدن، تولید ثروت، دموکراسی و فناوری در هم تنیدهاند و مدام نیز در حال تحول هستند. به زعم او رقابت، خودبودگی، ذهن باز و خلاق، خودانضباطی، نوآوری، مدنیت (حقوق شهروندی)، مدل ذهنی بازاری، فردیت و مردمسالاری ویژگیهای فکری-فرهنگی غرب غریباند. عنوان قابل توجه «WEIRD» بر روی جلد کتاب جوزف هنریچ نیز برگرفته از حروف اول پنج کلیدواژه زیر در زبان انگلیسی است:
غربی(Western)، پرورش (Education)، صنعتی (Industrialized)، ثروت (Rich) و دموکراتیک (Democratic). پیشفرض اساسی هنریچ این است که در تمدن غربی عوامل و عناصری همچون امکان، ماهیت، هماهنگی، مسیر، سرعت و میزان رشد و تحول این عناصر تا حدود زیادی تحت تأثیر یکدیگر و بر «اندیشه خودبنیاد غربی» استوارند. لذا نهادهای اجتماعی و سازههای فکری-فرهنگی مربوط به آنها همه گاه همراه هم رشد کردهاند و تا امروز خویشتن عجیب و غریب غربی را بهطور مستمر واسازی، نوسازی و بهسازی کرده و متحول کردهاند.
بنیادهای نظری
۱.کیفیت اقلیم و سازه سنخ روانی
یافتههای جوزف هنریچ و پژوهشگران «پیمایش ارزشها و باورهای مردم جهان» خواننده را به اندیشه در این پرسش دعوت میکند که چگونه عواملی مثل کیفیت زمین، اقلیم و نهادهای فرهنگی اجتماعی مرتبط با آن بر عناصری مانند سبک تفکر، بیان مقصود، روش منطقسازی، سبک نوشتن و الگوی تبیین اندیشه، مهارتهای متقاعدکردن و سنجهگری آنها تأثیر میگذارند و حتی جنگ، دفاع و صلح را معنا میکنند؟ چگونه اجتماعات محلی در اقلیمی خاص منطق ویژه و سامانه فکری-فرهنگی خود را در فرایند زیستنی همپای جنگ و صلح میسازند و آن را به روشهای گوناگون به اعضای خود میقبولانند و هم مفاهیم و ساختارهایی برای رفتارهای سازگار با نگرشهای برساخته اجتماعی خود میسازند؟ برای مثال، این یافتهها نشان میدهند که احساس امنیت و ناامنی، معنای جنگ، مقاومت، دفاع، شکل ازدواج، اقبال به ازدواجهای خویشاوندی، رویهها و ارزشهای زیست خونی، پیوندگرایی خانوادگی، قبیلهای و طایفهای، توصیفهای مذهبی، ترجیحهای معرفتشناختی (کتابخانهای یا آزمایشگاهی، عقلی یا روایی)، فرایند و نقش معنیبخشی فرهنگ، شکل و ساختار زبان و فرهنگ (نوشتاری یا گفتاری) و… رهیافتهای متفاوتی را برای انسان در مواجهه با محیط پیرامون، نحوه مواجهه با بحرانهای طبیعی، اجتماعی و انسانی و در نتیجه تولید فکری-فرهنگی با کیفیت خاص میگشایند و در نتیجه، تفسیرها، هنجارها، ساختارها و پیامدهای متفاوتی را نیز برای اندیشه و عمل آدمی در اقلیمی مشخص متصور یا امکانپذیر میکنند و انگارههای متفاوتی درباره انسان و جهان، جهل و دانش، اندیشه (پرسش) و فلسفه، علم و اخلاق، فرد و جامعه، هنر و فناوری و… خلق میکنند. حتی رنگ و شکل مناسک مذهبی و کیفیت باورمندی و پیامدهای زیست اخلاقی و اثربخشی آنها را در زندگی فردی و اجتماعی در اقلیمهای متفاوت جغرافیایی دگرگون میکنند. برای مثال در مورد اسلام، به زعم نصر حامد ابوزید، شرایط اقلیمی و جغرافیایی نضج و باور مردمان در گوشهگوشه جهان، دستکم دو چهره و کارکرد متفاوت از این دین را در میان باورمندان خود ارائه داده است؛ یکی چهرهای «فرهنگی» در مناطق استوایی و پرآب شرق آسیا و دیگر چهرهای «ایدئولوژیک» در مناطق خشک و بیآب غرب آسیا و شمال آفریقا.
۲. وراثت و اثر محیط
یافتهها و نتیجهگیریهای هنریچ در کتاب «عجیبترین مردم دنیا» نشان میدهد که انسانبودن آدمی بیش از آنکه تابع مطلق نقشه ژنتیکی و زیست طبیعی او باشد، متأثر از مجموعه دادههای محیطی و سبک خاص پردازش آنها، شیوه منطقسازی، رویههای سنجهگری، کیفیت سامانههای اجتماعی و فرهنگی که منطق و روابط ویژه خود را میسازند و بالاخره سبک تعامل و میزان اثربخشی آنها در عمل است. همچنین شیوههای ادراک فردی و اجتماعی، شرایط اقلیمی (استوایی، کویری، کوهستانی، جزیرهای و…)، جنگ و صلح، حجم و شدت بحرانهای طبیعی (سیل، زلزله، سونامی، خشکی و…) و اختصاصات زیست فرهنگی-اجتماعی (مثلا زبان و گویش و پویش) و… تا حدود زیادی رفتارها و مدلهای ذهنی آدمی را شکل میدهند. برای مثال، دامپروری دامنههای زاگرس و برنجکاری در حاشیههای زایندهرود و دریای خزر، یا جستوجوی آب در قناتهای کویر مرکزی ایران، ویژگیهایی قابل تشخیص و غیرمشترک فرهنگی از انسان در بستر زیست اجتماعی خاص این محیطهای زیست میشوند. بر اساس این پیشفرضها میتوان گفت آنگاه که آدام اسمیت از زمین یا سرزمین بهمثابه یکی از عوامل مؤثر تولید یاد میکند، بیشتر به کیفیت زمین و سرزمینی در قلمرو بین «گلاسکو» تا «استانبول» اشاره دارد. در قاموس او «کیفیت» زمین و سرزمین بیشتر مورد توجه است تا کمیت آن. از این منظر شاید برای مثال، پهناوری زمینهای تشنه از جنوب تهران تا بیابان کرمان برابرنهاده اثربخشی برای ترجمه زمین یا سرزمین در آثار او نیست.
بنیادهای فکری-فرهنگی غرب غریب
۱.خودِ غریب
هنریچ با استناد به پژوهشهای «جَک گُودی» نشان میدهد که چگونه کلیسا توانسته است برای قرنها در تغییر الگوهای ازدواج خویشاوندی، چندهمسری، خویشاوندسالاری در زندگی فردی و اجتماعی، سبک کسبوکار، زیست فکری-فرهنگی خانوادهها و اجتماعات محلی و حتی در دگرگونسازی روابط خویشاوندی نقش ایفا کند. و به همین دلیل، در ممنوعکردن چندهمسری، ازدواج با خویشاوندان درجهیک و به تدریج تا درجههای بالاتر، حتی در برساختن واژگان کلیدی سامانه خانواده و سازههای تعیینکننده روابط فامیلی تازه و دگرگونیهای روانشناختی و اجتماعی در سبک زندگی فردی و اجتماعی مؤثر بوده است.
در اروپا عواملی همچون ساختار خانواده، شکل و سن قانونی ازدواج و نیز دگرگونی پیوندگرایی اجتماعی در ارتباط با شکلگیری نهادهای مدرن اجتماع، به تغییر چشمانداز و شیوه تفکر انسان غربی منجر شده و رفتارهای تازهای را شکل داده است. همین امر مردم را به گسستن از پیوندهای خویشاوندی و زیستی طبیعی که موجد خانوادههای گسترده، تیولداران، فئودالها، حاکمان محلی، کدخدایان دهات و… است، تشجیع کرده و بر اعتمادبهنفس فرد و اعتماد به «دیگری» برای فائقآمدن بر ترس از جابهجایی (مهاجرت) و رقابت در نهادهای اجتماعی افزوده است. در چنین وضعیتی، انسان غربی و ذهن و اندیشه انتقادی و عقل خودبنیاد او، بهگونهای تربیت میشود که در قالب بستههایی از قراردادهای اجتماعی روزآمد، بهمثابه «بازیهای خوب»، به نهادهای عمومی اعتماد کند و همزمان نیز در فرایند آموزش و پرورش اثربخش، یاد میگیرد و توانمند میشود تا بر آنها نظارت کند و بهطور مستمر به نقد و بهسازی آنها همت گمارد. در نتیجه این اعتماد و همکاری است که دموکراسی نمایندهمحور شکل میگیرد و نهادهای اجتماعی اثربخشی بر بنیان آن ساخته میشوند. در این شرایط، عقدها و پیمانها بر اساس میزان اثربخشی خود ارزیابی میشود، نه بر معیار قانون، اخوت، دوستی، بیعت خونی، زیستی یا قبیلهای و مذهبی و… . در نتیجه بهطور مستمر شکلهای دوگانهای از همکاری و رقابت، واگرایی و همگرایی، آموزش و یادگیری، اندیشه، نقد و پرسش و فلسفه و هنر و… پدید میآید و در پی آن مردم امور این جهان را جدی میگیرند، در تمنای یادگیریاند و در اندیشههای خود بازاندیشی میکنند. در نتیجه، نظریههایی که امور عینی را صورتبندی میکنند، همچون صحنه تئاتر از راه میرسند و پس از چندی جای خود را با یک «دیگری اثربخشتر» عوض میکنند. بدینسان انسان غربی پیوسته سازههای فکری-فرهنگی و ساختارهای اجتماعی خود را بیامان وارسی و واسازی میکند و دوباره ساخته و قالبی تازه برمیسازد! در این فرایند تضمینی به نهادهای اجتماعی برای وفاداری خویشاوندی و خانوادگی پیوندگرا یا همگانگرایی قومی و مذهبی داده نمیشود. «اثربخشی» مؤثرترین سنجه برای ارزشیابی و ضامن ادامه حیات سازهها و نهادهای فرهنگی و اجتماعی است. در نتیجه، اندیشه و نیاز به فردیت خود محقق شده، عامل بنیادی روندها و فرایندهای حضور و افول و انحلال ساختارها و شیوه عمل نهادهاست. در این مناسبات فکری-فرهنگی، دیگر عدالت و برابری تنها آرمانی برای پاسداشت کسی یا چیزی یا موضوعی جذاب برای خطابه و برانگیختن هیجان یا حمایت مردم نیست، بلکه امری واقعی، عینی و دستیافتنی است. به عبارت دیگر برنامه اجرای عدالت از جنس «واقعه» است تا از جنس «آرمان» و سند همرزمی. بهاینترتیب با هر گام که برای رفع تبعیض برداشته میشود، اعتماد بینفردی و عمومی گسترش مییابد و نهادسازیهای مدرن راه هموارتری برای بازسازی و نوسازی و کیفیتبخشی خود مییابند. اینهمه تحرک و نوسازی و بازسازی، بر شکل و شمایل نهادها اثر میگذارد و فرایند عمل آنها را از گردونه شخصیسازی، قبیلهگرایی و تودهگرایی یکنواخت بر حذر میکند و سبک اندیشه و عمل فردی و شبکه توزیع و تحلیل دادهها و دانایی را تحت تأثیر قرار میدهد.
۲. فردگرایی
روند تکاملی انسان اندیشمند، فرد-محور/مستقل/نادر و بیمیل به پیوندگرایی، فرهنگ تازهای خلق میکند و شکل و شمایل نهادها و سازمانها و رویههای جاری آنها را متحول میکند. در این فرایند، «منِ» فرد نیز متحول میشود و انسان، یادگیرنده مادامالعمر لقب میگیرد. مسئولیتها، اخلاق، مقررات و قوانین انسانیتر و اثربخشتر میشود و سامانههای بهروزتری مییابند. در این مناسبات اجتماعی و مبانی فکری-فرهنگی، برای مثال حقوق بشر، فارغ از پیوندگرایی مذهبی، قومی، نژادی، قبیلهای، خونی، جغرافیایی و… به «انسان بماهو انسان» توجه دارد. حقوق انسان در این منشور، خروجیِ نوعی خاص از جهانبینی و نگاه به انسان و جهان تلقی میشود. این حقوق دستاوردِ فرایند تحول فکری و اندیشهای نو و انتقادی درباره انسان و جهان است. این ایده که نگاه تازهای به انسان دارد، به آدمی ویژگیهای مشخصی میبخشد که تنها ساخت فیزیولوژیکی (ژنتیکی) آدمی، بهمثابه ویژگیهای مشترک گونه انسان حامل آنها نیست و فرد آدمی با آنها متولد نمیشود. این تصورات درباره آدمی یکسره ناشی از تحول اندیشه انسان غربی است؛ به این گونه که غرب در راه طولانی و ناهموار و پرهزینه تحول فکری-فرهنگی و اجتماعی خود به این ارزشها دست یافته و آنها را از بنیاد برساخته است. درست است که بعضی از غربیان آنها را بیپروا به نوع بشر تعمیم میدهند، ولی این تا حدود زیادی از اختصاصات جهد فکری-فرهنگی و ابداعی خود آنهاست. برای نمونه اعلامیه حقوق بشر، خروجی دگرگونیهای فکری و فرهنگی انسان غربی است. پس به طور کلی، اینهمه، نتیجه تحول ایدهها و دادهها و اندیشههای تازهای درباره انسان و جهان است؛ بنابراین وقتی این ویژگیهای بخشیده شده یا تصورشده یا ارزشهای بشری برساختهشده انسان غربی، به بافتاری غیر از زمینه جغرافیایی، فکری-فرهنگی و اجتماعی خود میرود، نتیجه آن میشود که میبینیم: خون میریزد، یا خونش میریزند یا زمینه خونریزی را فراهم میآورد! برای نمونه؛ از بیروت تا اسلامآباد جابهجا آتش این نزاع سالهاست زبانه میکشد.
۳. چابکی
در غرب غریب رقابت، بازار و ذهنیت عملگرا، مردم را به شواهدی عینی از جنس واقعه و علم، کیفیت و یادگیری مستمر پیوند داده است. برای مثال در بخش اقتصاد، بورس و بانک و سرمایهگذاری و الگوهای استخدام و اشتغال در سامانههای رقابتی، مدلهای شرکت یا شغل، مهاجرت نیروی انسانی و شایستهسالاری بینالمللی و… بهویژه «اثربخشی در لحظه» حرف اول را میزند! یا اعتمادآفرینی به غیر (دیگری)، رواداری، مدارا، ادب عذرخواهی و… بیشتر از آبروداری، ادب حلالیتطلبیدن، خویشاوندسالاری و زیست تودهوار همراه با تمایل به جنبش همگانگرایی که در شرق میبینیم، ترویج میشود. انسان غربی در اقتصاد و سرمایهگذاری و جابهجایی داراییهای خود چابکتر عمل میکند، زیرا اعتماد عمومی در این جوامع، برای مثال، شما را بینیاز میکند از اینکه پولتان را زیر فرش خانه نگه دارید. بهتدریج میآموزید خطر کنید و پولتان را به بانک بسپارید و در ادامه حتی ترجیح میدهید که آن را به چرخه سرمایهگذاری و بورس منتقل کنید! در این مناسبات اجتماعی، ضامن اخلاقیزیستن و اخلاقی عملکردن انسان، نتیجه «عقل سلیم» و «فهم مشترک» و «زبان مشترک» است، یعنی «قراردادهای اجتماعی» که فصلالخطاب است و تا حدود زیادی از پیوندگرایی خونی و قبیلهای، مذهبی و نژادی و… فارغ؛ یعنی آزاد است. در این فضا از مناسبات فرهنگی-اجتماعی، افرادی که براساس سازوکارهای قانونی و وکالتی برای مدتی محدود صاحب قدرتاند، برای پاسخگویی عملکردهای خود سخنرانی نمیکنند، ارتباط خود با خدا را خرج حفظ قدرت، شهرت یا ثروت نمیکنند؛ ایمان را امری فردی میدانند و فرهنگ گناه را خرج حوزه عمومی برای کسب یا حفظ قدرت و ثروت نمیکنند؛ زبان به «احساس تکلیف» با تأکید بر گزارههایی که آنها را مدام در حال معامله با خدا نشان دهد، نمیگشایند! در نتیجه، از این رویه رایج در جوامع سنتی که حاکمان نعمتها (قدرت و ثروت و شهرت) را از دنیای حاضر برمیگیرند و نقمت پاسخگویی به زیردستان را به جایی که دنیا تمام میشود (آخرت)ها حواله میدهند، بیزاری میجویند!
۴. هنرِ اینهمه حکومتنشدن!
عقل خودبنیاد انسان غربی/انفرادی این توانایی را دارد که براساس تشخیص آنچه خود (خویشتن خویش) درست یا نادرست میداند، عمل کند و پاسخگوی عمل خود نیز باشد. در این مناسبات فکری-فرهنگی فرد میآموزد که همه تواناییهای خود را در کار آورد تا به تعبیر میشل فوکو «حکومت نشود!» و نقد، به معنی هنر «اینهمه حکومتنشدن» به هر قیمتی را بیاموزد و مرتب تمرین کند! بر این اساس شاید بپرسید دیگران کجا ایستادهاند؟ و سنجه توسعهیافتگی چیست؟ پاسخ به این سؤال به «بصیرت نظری» و «جسارت عملی» انسان بستگی دارد! بصیرت نظری یعنی پرورش اندیشه نقاد، هوشیاری و اندیشه خودبنیاد انسان، جسارت عملی یعنی توانایی بهکارگیری اندیشه انتقادی خود در قطع پیوندهای طولی با آسمان (یعنی دقیقا جایی که فیزیک تمام میشود) و پیوندهای افقی با زمین (یعنی خویشان و قوم و قبیله و… خون و مسلک، ایدئولوژی و سنجههای احساس گناه و…). این توانمندیها به برساختن قراردادهای اجتماعی اثربخش بر بنیاد اندیشه نظری و جسارت عملی و نیز قامتی که مردم به همت بصیرت نظری و توانایی عملی خود راست کردهاند، کمک میکند. در غیراینصورت عقبماندگی عاقبت محتوم سرزمین و جامعهشان خواهد بود و مادامالعمر «در حال توسعه» باقی خواهند ماند! در تنگناهای ندانمکاریها، چهبسا فراتر نیز بروند و درعینحال اینهمه آشفتگی را عین رهایی و بصیرت بدانند!
۵. عقل دلیر
در سرزمین «عجیبترین مردم دنیا» مدرسه جایی برای تمرین تواناسازی دلیری عقل و شهامت بازیگری اجتماعی است. جایی که متغیر قصههای مادران برای توسعه (تغییر اندیشه و مبانی فکری-فرهنگی و اجتماعی) را در کنار سایر متغیرها (سرزمین، ماشین، نیروی انسانی، سرمایه، فناوری و…) بازآفرین میکند، بنابراین اگر آموزش مدرسهای به همه چیز کار داشته باشد، به جز واسازی نگاهها و انگارههای فکری و فرهنگی، قصههای مادران و بنیانهای اجتماعی منطقسازی و تمرین زبانی رسا برای بیان مقصود، دستکم تعطیلی آن برای توسعه ضرری نخواهد داشت! زرق و برقهای سختافزاری و نرمافزاری مؤسسات آموزشی و هوشمندسازی آنها، احتمالا میز ناهارخوری شیکی در سالنی مجلل برای فرزندان ما آماده خواهد کرد، ولی از غذایی اثربخش برای پرورش فکری-فرهنگی و آزمون خودبودگی و فراهمکردن فرصتی برای اینکه آنان جهان خود را بسازند، خبری نخواهد بود. حالا از خود بپرسید که شما در مدرسه چه کار میکنید؟ در جوامع غیرعجیب و معمولیِ اغلب «همیشه در حال توسعه» درست برخلاف سازههای اجتماعی غرب عجیب، عقل بیش از هر پدیده دیگری ترسیده است. همهگاه بر طبل عقلهراسی نواخته میشود و معمولا سامانه آموزش مدرسهای هم کاری برای تشجیع آن نمیتواند انجام دهد! برعکس، هرازگاهی، کسی با طرح «تغییری» بدون «بهبودی» از راه میرسد و بر دلهره عقلای قوم میافزاید! «سند» را به جای «برنامه» مینشاند و سامانه آموزش رسمی را از داشتن «برنامه»های اصلاحی قابل سنجش فراری میدهد. حتی اگر مجال یابد گامی به پیش مینهد و تهیه برنامههای عمرانی را نیز بهمثابه مناسکی برای زینت حکمرانی میخواهد؛ بنابراین بیامان در کار تولید «سند»هایی برای تحول است. درعینحال شادی کودکان و شوق هرروزه آنها برای کاوش و هوشیاری را راهی بیهودگی میکند! و به جای آن «اندوه بزکشده» مینشاند، و با وجود هیاهوهای بسیارش، همه را از آگاهی و یادگیری و شجاعت واسازی قصههای مادران خود میترساند! برای همه گروههای دانشآموزی و دانشجویی کاغذی بهمثابه گواهینامه عبور از مناسک آموزش مدرسهای و دانشگاهی آماده دارد. در این شرایط فرهنگی-اجتماعی است که میبینیم. آمار دانشآموزان و دانشجویان از میلیونها و تعداد مؤسسات آموزش عالی از هزاران فراتر میرود ولی تیراژ نشر کتاب چندصدتایی یا تکنسخهای میشود! چراکه ترس از یادگیری و آگاهی به «عجز جاافتادهای» تبدیل شده است یا بدتر اینکه این عجز جاافتاده و ترس از مواجهه با مسئله و حتی واکاوی قصههای مادران به آسانی قابل تغییر و واکاوی نیست! در این شرایط، اغلب کیفیت سازههای فکری-فرهنگی و اجتماعی تا جایی افت میکنند که عمل به بدیهیات برای آحاد افراد جامعه، احساس شرمندگی به همراه دارد، سخنگفتن از «عقل سلیم» برای پیشروان تحول و اهل اندیشه و قلم بیشازپیش دشوار میشود و هر روز شواهد فرهنگی بیشتری برای نشاندادن اینکه عقل ترسیده است، یافت میشود!
۶. حکومت وکالتی
بر پای اندیشه و عمل خود ایستادن آدمی در میان عجیبترین مردم دنیا (غرب) گسستن پیوندهای نژادی، قومی، طایفهای، مسلکی، خونی و خویشاوندی و… را ایجاب و حتی ترویج و تشجیع میکند. در مناسبات آموزش مدرسهای این جوامع، فرد و اعتمادبهنفس او محترم شمرده میشود و توانمندی فردی، خود، سنجه بنیادی رشدیافتگی است. نیز استقبال از «چندفرهنگی» و «تنوع شناختی» مهاجران در تعامل با بومیان، رمز موفقیت است. اینهمه در جوامع غرب، پس از انقلاب صنعتی سریعتر، عمیقتر و گستردهتر نیز شده است. در این جوامع، دموکراسی بهمثابه ترویج اداره امور بر بنیاد «وکالت» و نمایندهمحوری و تبیین قراردادهای اجتماعی اثربخش متکی است. این مناسبات اعتماد عمومی را ترویج میکند و درعینحال توانایی بازدارندگی و به زیر کشیدن هر آدم بدعهد و قدرتمندی را که از این طریق از پلکان قدرت بالا رفته است، فراهم میآورد؛ بنابراین دموکراسی در معنای غربی آن، یا بهتر است بگوییم در میان عجیبترین مردم دنیا، بیش از اینکه بالابردن فرد یا افرادی به سریر قدرت باشد، توان عمومی برای به زیر کشیدن آنها از قدرت است. هر فرد، حزب و گروهی که خلاف شأن نمایندگی و وکالت و قراردادهای اجتماعی سیاست پیشه کند یا فرمان براند یا با دگراندیشان بداخلاقی کند، سرنوشت روشن او واگذاری قدرت است.
اینجا دیگر نیازی به نفرین یا التماسکردن به آسمان برای تعجیل در استجابت دعای مردم برای سرنگونی حاکم ظالم و بدعهد نیست! بلکه مناسبات بنیادی و ساختارهای نهادینهشده که حاصل اندیشه خود-بنیاد آدمی است، اعمال قدرت را مشروط و وکالتی کرده است. بهعلاوه، راههای کسب قدرت را هم عقلانی و اجتماعی کرده و دستیابی به آن را تا جای ممکن برای آحاد مردم امکانپذیر کرده است و برای هر صاحب قدرت بدعهد یا ناکارآمدی عقوبتی سخت و زود و البته این جهانی در آستین دارد! به این معنی که هر تقصیر و قصوری سریع محاسبه میشود! ادب عذرخواهی و کنارهگیری جای توجیه و حلالیتطلبی را میگیرد. در این مناسبات فرهنگی-اجتماعی دولت -به معنی کار کارشناسی- و عقل سلیم دست در دست هم دارند و حکمرانی (نعمت/ فرصت/ برازندگی) و پاسخگویی (نقمت/ عقوبت/ شرمساری) دست در گریبان هم و شانه به شانه یکدیگر در راهند؛ نه عشوه میخرند و نه جلوه میفروشند!
۷. اندیشه خود-بنیاد
غربیها، که گفتم جوزف هنریچ آنها را بر اساس سنجههای یادشده (پرورش، اجتماعیشدن، صنعتیشدن، تولید ثروت، دموکراسی و فناوری)، عجیبترین
(The WEIRDest) میخواند، ایستادن پرهزینه بر پای اندیشه و عمل خویش (عقل خود-بنیاد و بازاندیشی مستمر) را مغتنم میشمارند و آن را پاس میدارند. در میان آنها قرارداد اجتماعی مولد اعتماد و ریسمان ارتباط و تعامل با دیگران است. در واقع خودبودگی، معنی و نقطه کانونی هویت فردی آنهاست. اما در دنیای معمولی (غیرغربی)، آدمیان به ریسمان پیوندهای قومی، خونی، قبیلهای، مذهبی و… متصلاند. و همه گاه با دستگیری ذهنی از آسمان یا کسی در زمین، روی پای جمعی خود (خودمانی) ولی اغلب به صورت ناپایدار ایستادهاند. در جوامع معمولی بدون پیوند قبیلهای، خونی یا مذهبی و… با دیگری و ارتباط با هویت جمعی خودمان یا خودشان (themselves)، فردیت معنای واقعی خود را پیدا نمیکند. هویت در این مناسبات، پیوندگرا، طایفهاندیش، قبیلهمحور و همگانگراست و بیخودی (نفی خودبسندگی، عاملیت و خودبودگی) هنر است و سکه رایج. در این مناسبات اجتماعی، دست هرکس را که میگیرید، قدم از قدم نمیتواند بردارد؛ زیرا در جایی حل شده است. رسوایی عقوبت سخت ناهمرنگی با جماعت است و اینجا یا آنجا ذوبشدن، آمال تودههاست. در این مناسبات رشدنایافته، نزاع در اصل چراییِ ذوبشدن نیست، بلکه درگیریها بر سر جای ذوبشدن یا چگونگی و میزان آن است. بنابراین افراد اغلب خود را میان انتخاب بد و بدتر ناگزیر میبینند. در اینگونه مناسبات فرهنگی اجتماعی، مدارا به محاق میرود و نامهربانی با غیر و آن «دیگری» سکه رایج میشود، پرسش از چرایی به محاق میرود؛ پرسش از چگونگی در اولویت نیست و تنها پرسشهایی مانند چه، کجا و چه کسی بیشتر جان میگیرند.
۸.عبور از تکلیفاندیشی
پژوهشهای جوزف هنریچ نشان میدهد که بیش از ۹۰ درصد شواهدی که او به عنوان دانش رفتار اقتصادی و اجتماعی انسان میشناسد، ناظر به فراوردههای پژوهشی درباره ویژگیهای رفتاری مردمانی در آمریکا، کانادا، اروپای غربی و استرالیاست؛ یعنی همان «عجیبترین مردمان و غریبترین جوامع». بنابراین تعمیمدادن فراوردههای ناشی از تحولات و سازههای فکری- فرهنگی، صنعتی، اجتماعی، اقتصادی و آموزشی این جامعه عجیب و غریب به سایر جوامع (جوامع معمول و مرسوم و در حال رشد و جوامعی با سازههای فکری و فرهنگی فاقد معاصریت)، تنها بر پیچیدگی مسائل جوامع نیز میافزاید. تجربه خاورمیانه و نمونههای مشخص آن یعنی مصر، ایران، لبنان، سوریه، عراق و افغانستان و حتی پاکستان در مقایسه با هند و… پیشروی ماست. اگر از قوانین و حقوق مدنی فرانسه، یا رویههای قضائی و حقوق فردی انگلستان و بهطور کلی حکمرانی آزاد و انسانمحور اروپای غربی و مردمسالاری و حق (حقوق) اندیشی و بازار کار پررونق کانونهای وکلای حقوقی در آمریکا که بگذریم، میبینیم که خاورمیانه پس از دههها هنوز حتی برای سازگاری با رویههای اتومبیلرانی و تعلق خاطر قلبی به دستورالعملهای رانندگی که از غرب گرفته است، مشکلات بسیاری دارد و سالانه با تلفات سنگینی در جادهها و راهها و نزاعها و روشهای غیراصولیِ بهکارگیری آن در جامعه و محیط زیست رنج میبرد. به ابتداییترین کلیدواژههای رویههای رانندگی نگاهی دوباره بیندازید؛ سراسر از «حق»، «تقدم»، «حق عابر پیاده» یا «تقدم پیاده بر سواره» و … سخن به میان میآید! جامعههای پیوندگرا، طبقاتی، طایفهای و خویشاوندسالار، با وجود اشتیاقی که به ابزار و فناوریهای تازه نشان میدهند اما با مناسبات و دانش ضمنی و بنیانهای بینشی و فکری این کلیدواژهها در ستیزند و نجوای آنها را زیر گوش توسعهنیافتگی خود، گوشخراش و بعضا بهمثابه هتاکی و هجو خود تعبیر میکنند. جوزف هنریچ در کتاب خود شواهد تاریخی بسیاری میآورد از مقایسه روندها و رویههای مواجهه مصر، ایران و عراق با کره جنوبی، ژاپن و چین با تمدن غرب و تصویری درسآموز ارائه میدهد. در ضمن پرسشهای نابی نیز درباره جوامع عجیب غربی و معمولی سایر جهان مطرح میکند، چرا انقلاب صنعتی از انگلستان آغاز شد؟ یا چرا مردمان ایران، عراق و مصر و… در مواجهه و گفتوگو با این دگردیسی ژرف فکری-فرهنگی ناتوان ماندند و در ادامه ناسازگار شدند؟ چرا مردمانی چون هند، برزیل، آفریقای جنوبی و جنوب شرقی آسیا توانستند راه دیگری متفاوت از ایران و مصر و عراق برگزینند؟ ماشین تجدد بروشورها و رویهها را به طور تمام و کمال برای کاربران تدوین و ترجمه کرده است، ولی در ایستگاههای ابتدایی راه تجدد، جوامع «مادامالعمر در حال توسعه» در مقابل تکلیف و تبعیضها و سلسله مناسبات اقتدار و پیوندگرایی قبیلهای و مذهبی و ولایی و… قرار گرفتهاند و لذا زمینگیر شدهاند. بروشورها و رویهها از همان بند اول مزین به کلیدواژهای «انسان»، «حق» و «حقوق» او هستند، آن هم حقِ تقدم پیاده بر سواره! این پیامها و کلیدواژهها وقتی در جامعهای فرود میآیند که انسانهای ناتوان از یادگیری و اندیشه، تنها در پناه تکلیفها و مناسک اقلیمی و پیوندگرایی خونی و قبیلهای و دوستیهای مذهبی و اغلب سر در آسمان و… آرام میگیرند، نزاعها جان میگیرند. چرا؟ زیرا رویههای ترجمهشده عموما از بافتار معنایی انسان با ویژگیهای شهروندی غربی و «حقاندیشی» سخن میگویند؛ و اما رویههای فرهنگی ارباب-رعیتی و «تکلیفاندیش» هنوز در جادههای فکری و فرهنگی سنتی قرار دارند. زیرا در جوامع عجیب و غریب غربی بیمحابا و مدام به انسانها تأکید میکنند که جلوی پای خود را ببینید و کار آسمان را به آسمان واگذارید! در نتیجه برای مردمان همگانگرا و قبیلهای آرامشسوزند و دلهرهآور! وقتی این رویهها در مقابل سامانههای عبور و مرور نابرابر و «کاست»های جاری، نابرابریهای محلی و طبقاتی قد علم میکنند تا بیشتر از «حق» سخن بگویند، نزاع آغاز میشود!
از طرف دیگر، اما، ایدههای مهاجران جوامع معمولی وقتی به جوامع عجیب و غریب غرب میرسند رشد میکنند و ثروت و فراوردههای فردی و اجتماعی تولید میکنند؛ نهادهای اجتماعی و قراردادهای آن را نیز بالنده، بهروز، اثربخش و دگرگون میسازند؛ برای نمونه به موفقیت مهاجران خاورمیانه در غرب (اروپا و آمریکا) نگاه کنید. ولی برعکس وقتی همین ایدهها و رویهها یا آدمها جهت عکس مییابند و حتی به خانههای خود در شرق (به ویژه آسیای غربی) بازمیگردند، زمینگیر میشوند!
جوامع عجیب و غریب غرب عموما با سرعت بیشتری متحول میشوند و تعادل، مدارا و امید و ایده میآفرینند. ولی انتقال و ایجاد این ایدهها در جایی دیگر، که معمولا بدون اندیشه و تأمل فکری و فرهنگی صورت میگیرد، اغلب توازن و تعادل سازههای سنتی موجود را برهم میزند و ترس و دلهره و بعضا جوی خون به همراه میآورد. در نتیجه تبارگرایی قومی، مذهبی و نزاع و تزاحم منافع را میگستراند. در این شرایط، بنیادگرایی عرصه را برای جولاندادن آمادهتر میبیند؛ حتی سنت را به عقب میراند و در تزاحم امنیت، عدالت و آزادی مسیری برای حضور و معرکهگیری خود میجوید. از این منظر نگاهی دوباره به خاورمیانه و انقلابهایش و مشخصا سرنوشت جنبشها و انقلابهای ایران در صد سال گذشته توصیه میشود. به ویژه اندیشیدن به اینکه چگونه ارزشهای سنتی (مذهبی، ملیگرایی، همگانگرایی) در برابر ارزشهای سکولار و عقلانی قرار داده میشوند و تا ترساندن عقل و شرم از عمل به بدیهیات پیش میروند و ارزشهای بقا (امنیت فیزیکی، اقتصاد مقاومتی، بیاعتمادی به دیگری) را در برابر ارزشهای خودبیانگر و خودبنیاد غربی مینشانند.
۹.خَلق ایدههای حیرتآور
یافتههای پژوهشی جوزف هنریچ در زمانهای منتشر شده است که جهان غرب به عجیب و غریب بودن خود و معمول و مرسوم رسم عموم نبودن خود در میان جهانیان بیش از پیش واقف شده است! ازاینرو این اثر یکی از پرمخاطبترین و چالشبرانگیزترین آثار سال ۲۰۲۰ بود که توجه بسیاری از رسانهها از جمله هارد تالک بیبیسی و اهالی فکر و فرهنگ در رسانههای گروهی را به خود جلب کرد. اکنون میپرسیم چرا جهان غرب حالا به صرافت افتاده است تا با ارائه ایدهای تازه، خود را بهطور روشن و با صدای بلند «عجیب و غریب» بخواند؟ و این تصویر را نیز درباره خود بپذیرد که تنها بخشی از بشریت است ولی از عجیبترین و غریبترین آنها؟ چرا شروع کرده است این پیشفرض رایج را که «جهان کنونی در واقع در حاشیه تمدن غرب است» واسازی کند و به این فرضیه برسد که تمدن غرب عجیب و غریب است؟ احتمالا یکی از دلایل این امر آن است که چون روابط قدرتهای اقتصادی جهان دگرگون شده است، صورتحساب حضور نظامی غرب هم در جای جای جهان بر دوش مردم سنگینی میکند و منابع انرژی مسیرها و رویکردهای تحولی تازهای یافته است. برای نمونه، به تدریج مزیت نسبی نفت از کشورهای خاورمیانه دریغ میشود؛ چنان که میبینیم مدتی است نفت در مقایسه با سایر مزیتهای نسبی این کشورها رخ زرد کرده است. در نتیجه، غرب میرود تا در حد امکان نیازش به منابع فسیلی را کاهش دهد و همزمان از نصیحت یا فشار برای تغییر رفتار اقتدارگرایانه -دستکم در خاورمیانه- دست بکشد. به عبارت دیگر، عملگرا بودن غرب او را راهنمایی میکند تا اگر منافعش تحدید یا تهدید شود، یا حتی احساس بینیازی کند، بیرودربایستیِ قبیلهای و پیوندگراییهای سنتی، جغرافیایی یا تاریخی و سیاسی (حتی با همپیمانانش مانند روابط آمریکا در ارتباط با اروپای غربی) روابط راهبردی خود را بازبینی کند و بهسرعت و با خلاقیت به دنبال «تغییر جغرافیای مزیتهای نسبی» خود و دیگران، ازجمله در حوزه انرژی، غذا و امنیت برود. غربِ غریب به کمک فناوریهای تازه مبتنی بر اندیشههای خودبنیاد و حیرتآور، انتقادی و بیرقیب و نیز هوش مصنوعی و شرکتهای دانشبنیان و اطلاعاتمحور مانند گافا (آمازون، اپل، گوگل، فیسبوک، مایکروسافت) به طور مستمر نو میشود، قاعدههای همیشگی خود را واسازی میکند و قاعده همهجا هوشیار «اثربخشی در لحظه» را پاس میدارد و بهسرعت خود را قوامی دوباره میبخشد و با گسترش ابزارهای ارتباطی اجازه میدهد تا دیگران (بنیادگرایان، سنتگرایان، قبیلهگرایان، قومگرایان و آنها که راهی برای جستوجوی هویت جز مذهب ندارند و…) آنچنان را آنچنانتر کنند و هر آنچه را دارند، بر آفتاب افکنند! غرب غریب اراده کرده است تا دادهها حجیمتر، سریعتر و فشردهتر در شاهراههای آزادسازی برای افزایش تقاضای زندگی بهتر به گردش درآیند. «اثربخشی در لحظه» را پیش گرفته است ولی خوف آن نیز دارد که اینهمه داده «معمولیها» را اسیر خود کند و مجبورشان کند تا آگاهانه بهترین استعدادها و منابع خود را به صورت شبانهروزی صرف تولید نرمافزارهایی برای کنترل، تضمین فرمانبرداری و انتشار دادههایی مخدوش برای تزاحم در اطلاعات عریان یا برداشتهای متفاوت مردمان خود در دمشق، تهران، مسکو، کابل، پکن و… کنند. خروج غربیان از خاورمیانه و تجدید نظر عمیق آنها در روشهای کهنه تعامل با شرق، بهویژه با خاورمیانه، روسیه و چین را از این منظر نیز میتوان تحلیل کرد. این تحول راهبردی غرب غریب برای اقتدارگریان پایکوبی، برای بنیادگرایان شادمانی، برای سنتگرایان دلهره و برای آحاد مردم جهان (همه معمولیها) ترس به ارمغان آورده است.
شما در چه احوالی هستید؟ / آسمان تو چه رنگست امروز؟ / آفتابیست هوا / یا گرفتهست هنوز؟
سخن پایانی
قرنها از دعوت معنوی شیخ اشراق به بازگشت آدمی به خویشتن خویش و دههها از نقد احسان نراقی به غرب و غم و اندوه او درباره سرشت و سرنوشت آن میگذرد اما جوزف هنریچ در پژوهشهای خود همه عجیب و غریببودن غرب را در استواری، استمرار و نوسازی بیپرده آن و پاینهادن در «خویشتن خویش» و واسازی مداوم قواعد «بودن» میداند! انگار که ندای شیخ شهابالدین سهروردی را شنیده است و تلاش میکند به شیوه خود از غلتیدن در دامگه حادثه و تاریکی روزافزون و خودخواسته معمولیها بگریزد و خود را در فردوس خویش بازیابد و از این طریق به طور مستمر به «شدن» خویش ادامه دهد! از این رو است که جوزف هنریچ در جاهایی از اثر خود نشان میدهد که عجیبترین مردم دنیا از کی و چگونه غریب شدند؟ برای مثال او شاهدی میآورد از اندیشمند مسلمان «سعید ابن احمد» در ۱۰ قرن پیش (سال ۱۰۶۸) که به نظر او مردم دنیا به دو دسته تقسیم میشدند؛ کسانی که جویندگان و مروجان «علم» بودند و در تمنای «یادگیری»-به نظر او متمدن- و گروهی که چنین نبودند، به نظر او بربرها. او هندیها، یهودیها، مصریها، فارسها، یونانیان و رومیان عصر خود را براساس دو سنجه «علم» و «یادگیری» میسنجید و آنها را متمدن میخواند؛ و مردمان جنوب صحرای آفریقا، شمال اروپا و چین را در دسته بربرهای سیاه و سفید قرار میدهد. ابن احمد حتی انگلیسیها و هلندیها را نیز به دور از ذوق «دانایی» و اشتیاق «یادگیری» میدانست. امروزه، عجیبترین مردم دنیا به غریببودن خود بیشتر آگاهی یافته و آن را رسانهای میکنند. بهسرعت در اندیشه و عمل خود بازنگری میکنند و قواعد روابط متقابل در درون و بیرون خود را یکی پس از دیگری واسازی میکنند. اندیشمندان و دانشمندانشان، مدام آنها را در تغییر رفتارها و سیاستها کمک میکنند. یافتههای پژوهشگرانشان همهجا روی میز کارشناسی عقل سلیم و دیوانسالاری دولت است و در رسانههای گروهی دست به دست شده و به نقد و بحث و واکاوی عمومی گذاشته میشود. اما ما «معمولیها» چه در پیش داریم؟ چه بر ما رفته است؟ از کی چنین شدهایم؟ آیین مهرپرستی و رسم میترایی گذشته را چگونه میبینیم و نگاه ما به گذشته تاریخیمان چه کمکی به آیندهبینی و تغییر منظر آن دارد؟ ما از چه منظری به آینده خیره شدهایم؟ بازگشت، احیا، اصلاح، بازیگری و…؟! از کی کلیدواژههایی مانند توسعه، قانون، نوسازی، حق، گفتوگو، همزیستی، مدارا، انضباط، دوستی با خود، دیگران و محیط زیست، مراعات مقررات، رعایت حق تقدم، زیست اخلاقی، ایمان آرامشبخش، کرامت انسان و… اینقدر دلهرهآور شده است؟ و آیا با اینهمه دلهره و ترس و یأس، گفتوگو و همزیستی با عجیبترین مردم دنیا ممکن خواهد شد؟ آیا معمولیبودن، فرار از زمان، نفرت از حاشیهنشینی فکری و فرهنگی و تمدنی، و نفی مدام معاصریت و ضرورتهای آن، آنهم به دست خود و در نتیجه مادامالعمر در رؤیای توسعه بودن سرنوشت محتوم ما نیست؟ خروج غربیان از خاورمیانه و تجدید نظر عمیق آنها در روشهای کهنه تعامل با شرق (واسازی اندیشه استعماری و نگاه تاریخی خود به جهان و آینده، بهویژه دوقطبیسازیهای قدیم و جدید مانند روسیه و چین) چه پیامی دارد؟ به نظر شما آیا این تحول راهبردی بنیادگرایان را شادمان و سنتگرایان را دودل نمیکند و برای آحاد مردم، بهویژه در شرق، ترس به ارمغان نمیآورد؟ توصیه میشود شواهد عینی و پژوهشهای جوزف هنریچ و نتایج پیمایش ارزشها و باورهای جهانی، بهویژه رهیافتهای رونالد اینگلهارت و کریستین ولزل را برای تجزیه و تحلیل اینکه معمولیترین مردم دنیا با سرنوشت مادامالعمر در حال توسعه بودن خود (یعنی رفع موانع پرورش انسان، اجتماعیشدن، صنعتیشدن، تولید ثروت، دموکراسی و نوآوری در فناوری) چه میتوانند بکنند، مطالعه و بررسی کنید. پیشنهاد میکنم این آثار را بخوانید و همراه با بحثهای خانم الن در کتاب «پایان پیشرفت» به این پرسشهای انتقادی بیندیشید که:
آیا ایده پیشرفت به ایستگاه آخر خود رسیده است؟ آیا جوزف هنریچ خلاقیت و نوآوریهای دیگران را به سود غرب مصادره به مطلوب کرده است؟ آیا قضاوتهای او درباره دیگر ملل و تاریخ تحول تمدنهای بشری واقعبینانه است؟ آیا معیارها و تجزیه و تحلیلهای او برای یکپارچهسازی جوامع بلوک غرب متقاعدکننده است؟ آیا روش انسانشناسی جوزف هنریچ راهی به تحول روششناسی و مطالعات بینفرهنگی درباره انسان میگشاید؟ آیا نویسنده خود به هشدارهایش به خوانندگان درباره اینکه تحلیلهای کتاب به معنی دوقطبیسازی غرب و غیر آن نیست، وفادار بوده است؟ آیا تحلیلهای روانشناختی نویسنده درباره مردمان عجیبوغریب غرب جلوهای از خودشیفتگی به خواننده عرضه میکند؟ آیا ارزیابی و قضاوتهای نویسنده درباره ملل و تمدنهای غیرغربی (بهویژه ترکان، مصریان، ایرانیها، اعراب، هندیها، آمریکای لاتین و…) در مقایسه با مردمان عجیبوغریب غرب واقعبینانه است؟ آیا این اثر درباره دو رویه تمدن غرب (به تعبیر عبدالهادی حائری، دانش و استعمار) چشمانداز تازهای نشان میدهد؟ و دستکم میتواند به اندیشهگران ایرانی یاری کند تا به بازاندیشی در رویاروییها با غرب و بهویژه غربستیزی بپردازند؟ آیا پژوهشهای هنریچ درباره انسانِ گونه غربی به همنوایی بیشتر غرب و شرق یاری میرساند یا شکاف موجود میان آنها را بیشتر خواهد کرد؟
از دمِ صبحِ ازل تا آخرِ شامِ ابد/ دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد؟/ ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
چرا مردان بیشتر از زنان احساس انزوا میکنند؟
بررسی کتاب «یادداشتهای زیرزمینی» اثر «فئودور داستایفسکی»
بررسی سه مغالطهی حالگرایی و نسبیگرایی اخلاقی
مهمترین پروژه فکری فیرحی ناتمام ماند.
ما وارد تاریخ شدهایم و دیگر منتظر نمیمانیم که درباره ما بنویسند.