فرادید: صاحب کتاب «جورجنامه» کار خودش را شبیه به کار فردوسی میدانست؛ اشعارش را هم با همان وزن و با همان سبک و سیاق شاهنامه سروده بود؛ اما در حالیکه فردوسی تاریخ پادشاهان و دلاوران افسانهای ایران را روایت میکرد، صاحب جورجنامه، راوی فتوحات «اعلیحضرت قدرقدرت مریخ صولت، کینگ جورج سوم» پادشاه انگلستان بود!
ملا فیروز بن کاووس بن رستم، موبدی زرتشتی از پارسیان هند بود. پارسیان هند گروهی از زرتشتیان ایرانی بودند که در سدههای قبل از نقاط مختلف ایران به هندوستان مهاجرت کرده بودند و به ویژه در نواحی گجرات و بمبئی ساکن شده بودند.
ملا فیروز در سال ۱۱۲۷ شمسی در هند به دنیا آمد و در کودکی به همراه پدرش سفر چندسالهای به ایران داشت. در این سفر فیروز در نزد موبد زرتشتیان در شهر یزد علوم مذهبی زرتشتی و ادبیات را مطالعه کرد و چند سال نیز در شیراز و اصفهان به مطالعۀ علوم دیگر مشغول شد و بعد از آن به بمبئی بازگشت.
در همین ایامِ زندگی ملافیروز بود که انگلستان استعمارگری خود در هندوستان را آغاز کرده بود. اما اغلب پارسیان هند با انگلیسیها روابط خوبی داشتند و ملا فیروز نیز از جمله کسانی بود که در نزد فرمانداران و فرماندهان انگلیسی رفت و آمد و احترام داشت. ملا فیروز به ویژه با جاناتان دانکن، استاندار بمبئی روابط نزدیکی داشت و همین شخص بود که پیشنهاد سرودن منظومهای دربارۀ فتوحات انگلیسیها در هند را به ملافیروز داد.
ملافیروز این پیشنهاد را پذیرفت و پس از مطالعۀ آثاری به زبان انگلیسی که شرح ورود انگلیسیها به هند و سلطۀ آنان بر آن سرزمین را در خود داشتند، شروع به سرودن منظومهای در این باب به سبک و سیاق شاهنامۀ فردوسی کرد. این منظومه 40 هزار بیتی که مشتمل بر مدح پادشاه وقت انگلستان یعنی جورج سوم نیز بود، به نام این پادشاه «جورجنامه» یا به تعبیر خود ملافیروز «جارجنامه» نامیده شد.
پس از اتمام کتاب و پیش از چاپ آن، ملا فیروز از دنیا رفت و بنابراین برادرزادۀ او یعنی رستم بن ملا کیقباد با نوشتن مقدمهای بر کتاب آن را به چاپ رساند. رستم در بخشی از مقدمۀ خود به ذکر چرایی و چگونگی سرودن این منظومه توسط عمویش پرداخت. در این مقدمه به عبارات جالبی برمیخوریم که در مدح انگلیسیها و خصوصاً پادشاه انگلستان نوشته شدهاند. عباراتی که کاملاً شبیه مدایح ادبای قدیم ایران دربارۀ سلاطین ایرانی هستند.
برای مثال در بخشی از این مقدمه دربارۀ دلیل سرودن منظومه مینویسد: «چه خوش بودی اگر در این عهد که ساحت مملکت هندوستان از شعشعۀ انوار التفات اولیای دولت انگلستان رشک باغ جنان گردیده و صیت رعیتپروری و عدالتگستری ایشان به گوش هوشِ هر نزدیک و دور رسیده است، سخنوری همچو آن نادرۀ دوران [یعنی فردوسی] به دست میآمد که به نظم، کیفیت ورود صاحبان شوکت و شان [یعنی انگلیسیها] به هندوستان و مسخر نمودن آن مملکت را نثار بارگاه فلکاشتباه اعلیحضرت قدرقدرت جمشیدتربیت فریدونمرتبت سکندرصلابت مریخصولت، سلطان سلاطین زمان و مفخر خواقین دوران کینگ جارج سیّم سازد»!
در این مقدمه تنها به مدح شاه انگلستان اکتفا نشده بلکه ماموران و فرمانداران او مانند جاناتان دانکن نیز با عباراتی نظیر «نواب سپهررکاب خورشید احتجاب» ستوده شده و یا دربارۀ رفتن ملافیروز به حضور جاناتان نوشته است: «روزی ملافیروزبن کاووس را بخت بلند یار و طالع ارجمند مددکار شد تا باریاب محفل مینومثال آن مهرِ سپهر ریاست و اجلال و گوهر دریای کامرانی و اقبال گردید».
اما گذشته از مقدمه، خود منظومۀ جورجنامه نیز آکنده از همین گونه مدیحهها است که در قالب تقلیدی از شاهنامۀ فردوسی سروده شدهاند و از اینجهت حتی مضحکتر از عبارات این مقدمه جلوه میکنند. به عنوان مثال ابیات زیر حاوی نام سفیران و ژنرالهای انگلیسی هستند که شرح کارهایشان در قالبی حماسی بیان شده است:
به سومالی آمد ز راه دراز
فرستاده «تامس رو» سرفراز
به سورت بدانگاه «مستر دَلِف»
به قد و به بالا سهی چون الف
و یا:
ببود آلدورث اندر آن جایگاه
ز دشمن نبودش کسی سنگ راه
این منظومه مانند منظومههای قدیمیتر فارسی با حمد پرودگار و سپس مدح شاه جورج آغاز میشود و بعد از بیان موضوعاتی مانند تاریخ هندوستان و تاریخ اختراع توپ و تفنگ به سراغ وقایع مربوط به تصرف هندوستان توسط انگلیسیها میرود.
قصد ملافیروز همانطور که خود میگوید این بوده است که فتوحات انگلیسیهای «نامدار» را به زبان فارسی شرح دهد تا مردم هند و ایران از این دانش بینصیب نمانده باشند:
ولیکن ز بدو ظهور فرنگ
به هند اندر از دانش و رای و شنگ
فتوحات این فرقۀ نامدار
نگشته به لفظ دری آشکار…
فیروز همچنین گمان میکرد که پس از اینکه زحمت سرودن این منظومۀ عظیم چهل هزاربیتی را به پایان ببرد، نامش مانند فردوسی جاودانه شود:
چو فردوسی آن اوستاد سخن
که داده به شهنامه داد سخن
به گیتی بود نام او یادگار
بماند ز من نیز در روزگار
ز ایزد امان جویم و یاوری
که آرم به انجام این داوری
به گیتی چو مرگ است انجام کار
ز من جارجنامه بود یادگار
اما بر خلاف تصور و خواست ملافیروز، نه نام خود او و نه نام این منظومۀ عظیم شهرتی نیافته است. «جارجنامه» نام غریبی است که کمتر فارسیزبانی آن را شنیده است. حتی برای یافتن چند بیت از آن باید جستجوی بسیار کرد. اما حتی اگر هم کسی نام آن را بشنود و از محتوای آن آگاهی یابد بعید است که احساسی شبیه به تحسین و تمجید نسبت به آن پیدا کند.
این منظومه برای ما یادگاری عجیب و حتی مضحک است؛ مضحک از آن جهت که با خود فکر میکنیم چگونه کسی حاضر شده است تا عمر عزیز و وقت گرانبها را خرج کند و زحمت فراوان به خود بدهد تا شرح استعمارگری و سلطهجویی بیگانگانی از آن سوی عالم را در یک سرزمین دیگر به نظم درآورد.
جارجنامه یادگار است؛ بله، حتی میتوان گفت یک یادگار ارزشمند! ارزشمند از این جهت که میتوانیم آن را در کنار شاهنامۀ فردوسی قرار بدهیم و مقایسه کنیم و ببینیم که چگونه بیگانهپرستی و ظلمستایی از صفحۀ تاریخ محو و از یادها فراموش میشود اما وطندوستی و دشمنستیزی جاودانه میشود و با گذشت قرنها محترم و ارجمند میماند.
چرا مردان بیشتر از زنان احساس انزوا میکنند؟
بررسی کتاب «یادداشتهای زیرزمینی» اثر «فئودور داستایفسکی»
بررسی سه مغالطهی حالگرایی و نسبیگرایی اخلاقی
مهمترین پروژه فکری فیرحی ناتمام ماند.
ما وارد تاریخ شدهایم و دیگر منتظر نمیمانیم که درباره ما بنویسند.