ویلیام شکسپیر مجموعۀ غزلوارههای خود را به سال ۱۶۰۹ و پیش از انتشار منظومههای غیرنمایشی خود منتشر کرده است. عمدۀ صاحبنظران، غزلوارهها را به سه گروه کلی تقسیم میکنند: از غزلوارۀ ۱ تا ۱۲۶ که خطاب اصلی به جوانی زیباروست؛ از ۱۲۷ تا ۱۵۲ که خطاب به زنی سیهچرده و زیباست؛ و دو غزل پایانی که گفته شده به سبب آنا کرئون، شاعرۀ یونانی، دربارۀ عشق است. از غزلوارهها چندین رونوشت در دست است، اما اختلاف چندانی در ضبط کلمات و عبارات در آنها دیده نمیشود. همۀ غزلوارهها به جز یکی دو استثناء بر وزن ایامبی پنج رکنی یا پنجپایه با الگوی قوافی یکسان (الف ب الف ب پ ت پ ت ث ج ث ج ح ح) در چهارده خط یا مصرع سروده شدهاند.
بحث دربارۀ معنا و مفهوم و تفسیرهای غزلوارهها و اینکه خطاب اصلی غزلوارهها به چه فرد یا افرادی است، و اینکه این افراد و به ویژه دو مخاطب اصلی مرد زیبارو و زن سیهچرده، واقعی هستند یا زاییدۀ خیال شکسپیر، از دیرباز پردامنه بوده است. چنانکه گفتهاند، خطاب غزلوارههای ۱-۱۲۶ به جوانی زیباروست. در این میان، هدف غزلوارههای ۱-۱۷ که به غزلوارههای زایش نیز معروفند، ترغیب جوان زیبارو به دوری از تجرد و ازدواج و تشکیل خانواده است. مضمون اصلی غزلوارهها نیز گذر زمان و در رسیدن ایام پیری و در نهایت، مرگ است. این غزلوارهها از جوان میخواهند پیش از آنکه پیری فرا برسد و داس مرگ وی را درو کند، با ازدواج، خود و در واقع، زیبایی را از چنگال مرگ برهاند.
غزلوارۀ اول با این دو مصرع آغاز میشود:
From fairest creatures we desire increase
That thereby beauty’s rose might never die
از زیباترین مخلوقات، انتظار داریم که فزونی یابند،/ مبادا که زیبایی گل سرخ از میان ما برود.
آنگاه، شاعر لب به شکایت میگشاید و با اشاره به اینکه میوۀ رسیده اگر به موقع چیده نشود، از جوان میخواهد این اندازه به خود و جهان ظلم نکند و حال که «زینتبخش جوانِ جهانی» است (بیت ۹) و حال که «منادی بزرگ بهار رنگارنگ» است (بیت ۱۰)، به «جهان رحم کند و شکمبارگی نکند و پیش از آنکه به گور برود، سهم خود را از جهان بخورد (ابیات ۱۱-۱۲).
مقایسۀ کلی شعر و ترجمۀ طبیبزاده نشان میدهد مترجم تا به اندازۀ زیاد، کوشیده است به برگردان جزء جزء غزلواره وفادار بماند و حتی علائم سجاوندی را نیز عیناً مطابق متن اصلی برگرداند، هرچند علامت سجاوندی دونقطه در ابیات ۴ و ۷ و ۱۲ غزلوارۀ اول را که آخرین مصرعهای سه چهارپارهای[1] هستند، به نقطه پایانی برگردانده که دقیق نیست؛ چه دو نقطه نشان میدهد ابیات بعدی، توضیح و تکملۀ ابیات پیشین هستند. با این حال، تا اندازۀ زیاد، بسندگی را حفظ کرده است، اما مترجم ضمن شناخت ویژگیهای وزنی و قوافی متن اصلی، کوشیده است «تقلیدی» درست از این قوافی را در برگردان فارسی نوآفرینی کند که پذیرفتنی است. برای نمونه، بنگرید به الگوی قوافی در پایان فعلهای «یابند، برود، میرود، و دارد» در چهارپارۀ اول؛ یا تکرار وزنی «خود شدهای، خود برافروختهای، برکشیدهای، و خود شدهای» در چهارپارۀ دوم؛ یا الگوی آوایی «ای» در فعلهای «جهانی، رنگارنگی، میکنی، و میکنی» در چهارپارۀ سوم.
از همین رو، مترجم در مقام فراشاعر، میکوشد به «قیاس» متن اصلی، «فراشعری» مناسب را در زبان فارسی بازآفرینی کند. این بازآفرینی را توضیحات تکمیلی مترجم در مقام ناقد در پانوشت، تقویت میکند. این توضیحات به خوانندۀ فارسی یاری میرساند مفهوم و برداشت خود را از ترجمه، فزونی ببخشد. جدا از اینکه، حضور شعر اصلی در صفحۀ روبروی ترجمه، امکان برابری و مقابلۀ ترجمه با متن اصلی را برای خواننده، اگر علاقهمند باشد، فراهم میآورد و باز همچنان، درک وی را از متن اصلی و ترجمه فزونی میبخشد؛ هرچند خواندن غزلوارههای به زبان انگلیسی قدیم برای خوانندگان فارسی عمدتاً آشنا با انگلیسی مدرن، سخت است و ای کاش از رونوشت مدرن این غزلوارهها استفاده میشد. مترجم همین روند پانوشتنویسی را برای کل ترجمهها ادامه داده که درخور تحسین است.
در مجموع، طبیبزاده در طیفبندی هولمز (۱۹۸۸)، راه میانه را اختیار کرده است؛ و راه میانه، همان است که هولمز (۱۹۸۸) آن را فرا-شعر مینامد که هم از سویی به ترجمۀ منثور نظر دارد و از سوی دیگر، به ترجمۀ منظوم. در واقع، طبیبزاده با اتخاذ راهکار قیاسی، هم تا به اندازۀ ضرورت به صورت و مفهوم غزلوارههای شکسپیر وفاداری نشان داده و از این رو، ترجمهای باصطلاح «بسنده» ارائه کرده؛ و هم به الگوها و طرز شعری فارسی نظر داشته و ترجمهای پذیرفتنی به دست داده است. از این رو، برگردان طبیبزاده از غزلوارهها، به تعبیر هولمز (۱۹۸۸)، فراشعری قیاسی است که هم به میزان وافی بسندگی دارد و هم به میزان کافی، پذیرفتگی (بخشی از مقالۀ در دست انتشار. تمام ارجاعات برای خوانش راحتتر، حذف شدهاند).
[1]. quatrain
چرا مردان بیشتر از زنان احساس انزوا میکنند؟
بررسی کتاب «یادداشتهای زیرزمینی» اثر «فئودور داستایفسکی»
بررسی سه مغالطهی حالگرایی و نسبیگرایی اخلاقی
مهمترین پروژه فکری فیرحی ناتمام ماند.
ما وارد تاریخ شدهایم و دیگر منتظر نمیمانیم که درباره ما بنویسند.