ایران کتاب: «هانس کریستین آندرسن» نویسندهای دانمارکی بود که به خاطر داستانهای جذابش—از جمله «جوجه اردک زشت»، «دخترک کبریت فروش»، «پری دریایی کوچک» و بسیاری دیگر—در سراسر جهان شناخته شده است. با این وجود، بسیاری از علاقهمندان به این «داستانهای پریان»، اطلاعات اندکی در مورد خود «آندرسن» دارند؛ نویسندهای که در طول زندگی با سختیهای زیادی مواجه شد و طبق برخی گزارشها، از رنجهای شخصیِ خودش برای خلق آثار هنری استفاده کرد. با این مطلب همراه شوید تا دربارهی زندگی و میراث هنری «هانس کریستین آندرسن» بیشتر بدانیم.
استفاده از تجربههای شخصی برای خلق داستان
پژوهشگران اعتقاد دارند داستان «جوجه اردک زشت» در واقع از احساس بیگانگی که «آندرسن» در کودکی تجربه کرده بود، سرچشمه گرفته است. او در دوران کودکی به خاطر ظاهر و صدای خود مورد آزار و اذیت قرار میگرفت؛ موضوعی که به شکل طبیعی باعث میشد احساسی از انزوا در او شکل بگیرد. «آندرسن» بعدها داستانی را دربارهی پسری به نام «هانس» نوشت که همکلاسیهایش او را مسخره میکنند. «آندرسن» اما مانند «جوجه اردک زشت» مدتی بعد به یک «قو» تبدیل شد: نویسندهای توانمند و شناخته شده در سطح جهان با جایگاهی متمایز. او حتی یک بار در مورد این داستان بیان کرد: «البته که این قصه، بازتابی از زندگی خودم است.»
همچنین شواهدی وجود دارد مبنی بر این که «آندرسن»، کاراکترهایش را در وضعیتهایی سخت و نامطلوب قرار میداد تا شیوهای برای ابراز رنجهای درونیِ خودش بیابد—از جمله بزرگ شدن در فقر، از دست دادن پدرش، و کار در یک کارخانه در یازده سالگی به منظور حمایت مالی از مادرش.
با این وجود، «پال بایندینگ»، منتقد ادبیِ انگلیسی که کتابی را در مورد «آندرسن» به رشتهی تحریر درآورده است، در مصاحبه با «گاردین» بیان میکند که جذابیت ماندگار داستانهای او، دلایلی فراتر از شباهتِ این قصهها به زندگی شخصیِ خودش دارد: «درست است که برخی از مشهورترین داستانهای «آندرسن»، روایتهایی دراماتیزه شده از مشکلات و سختیهای خودش هستند، اما اگر آین آثار از سطح مسائل شخصی فراتر نمیرفتند، نمیتوانستند تأثیرگذاری کنونی را داشته باشند و نام خود را به عنوان آثاری هنری با جذابیتی فراگیر در سطح جهان مطرح کنند.»
همیشه وقت پاییز، هیزمشکنها میآمدند و چند درخت را که از همه قدبلندتر بودند، قطع میکردند. کاج جوان حالا دیگر به اندازهی کافی قد کشیده بود و وقتی درختانِ باشکوه با صدای مهیبی به زمین میافتادند، بر خود میلرزید. شاخههای درختان را که میبریدند، تنهی درختها لخت و لاغر میشد و دیگر به سختی میشد آنها را شناخت. درختها را روی هم میچیدند و بعد روی گاری میگذاشتند و اسبها آن را میکشیدند و از جنگل میبردند. کاج جوان بارها و بارها از خود میپرسید: «کجا میروند؟ چه بر سرشان میآید؟»—از داستان «درخت کاج» اثر «هانس کریستین آندرسن»
ترجمههای عجیب و متفاوت از قصههای «آندرسن»
طبق اطلاعات سازمان «یونسکو»، «آندرسن» در رتبهبندی «نویسندگان با بیشترین تعداد ترجمهی آثار در جهان» در رتبهی هشتم قرار دارد. اگرچه آثار او به بیش از ۱۲۵ زبان ترجمه شده، اما همهی این ترجمهها به داستانهای اصلی وافادار نبودهاند. «دایَنا کرون فرَنک» و «جِفری فرَنک» که ترجمهای مدرن را از داستانهای «آندرسن» به انتشار رساندهاند، بیان میکنند که از همان ابتدا، «ترجمههای بیکیفیتِ» زیادی به وجود آمد که داستانهای اصلی او را کاملاً تغییر میداد. در نتیجهی این اتفاق، وجهه و جایگاه «آندرسن» در خارج از منطقهی اسکاندیناوی، «نه به عنوان نابغهای ادبی بلکه صرفاً به عنوان نویسندهای عجیب و جالب برای کودکان» در نظر گرفته میشد.
رابطهای (تقریباً) دوستانه با «چارلز دیکنز»
«آندرسن» در یک مهمانی اشرافی در سال ۱۸۴۷، قهرمان ادبی خود یعنی «چارلز دیکنز» را ملاقات کرد. آنها با هم دوست شدند و «آندرسن» یک دهه بعد، مدتی را در کنار خانوادهی «دیکنز» در انگلستان گذراند. این اقامتِ موقت قرار بود حداکثر دو هفته به طول بینجامد اما «آندرسن» در نهایت پنج هفته آنجا ماند—اتفاقی که باعث ناراحتی خانوادهی «دیکنز» شد. وقتی «آندرسن» سرانجام از آنجا رفت، خانوادهی «دیکنز» یادداشتی را با این مضمون نوشتند: «هانس آندرسن پنج هفته در این اتاق خوابید—که برای خانواده چندین سال به نظر رسید.» «چارلز دیکنز» پس از آن، از پاسخ دادن به نامههای «آندرسن» دست کشید و رابطهی این دو نویسنده برای همیشه پایان یافت.
ترس از زنده به گور شدن
«آندرسن» فوبیاهای زیادی داشت. او از سگها میترسید، گوشت خوک نمیخورد چون نگران بود که به نوعی انگل مبتلا شود، و همیشه طنابی بلند در سفرها به همراه داشت تا در صورت لزوم بتواند از آتشسوزیهای احتمالی فرار کند. او همچنین از این موضوع نگران بود که در صورت وقوع یک بیماری حاد، به اشتباه مُرده در نظر گرفته و زنده به گور شود. به همین خاطر او هر شب قبل از خواب، این یادداشت را بالای سرش میگذاشت: «من فقط مرده به نظر میرسم.»
اگر شهر در نیمروز، بی جنب و جوش و متروک به نظر میآمد، بی گمان حالا پرتکاپو بود! مردم دسته دسته در کوچه و خیابانها جمع شدند. دوزندهها و کفاشها، میزِ کارشان را آوردند بیرون؛ زنها با صندلیهای پشتدراز نشستند بیرونِ خانه و از هر دری گپ زدند. الاغها با بار سنگین، سبک راه میرفتند. بچهها همه جا پلاس بودند. میخندیدند و بازی میکردند و گاه مثل خردسالها گریه سر میدادند، آخر بچهها طوری تند میتازند که خودشان هم نمیدانند در نمایشنامهای غم انگیز بازی میکنند یا خندهدار. و چراغها! هزاران چراغ مثل شهابهای درخشان بیشمار، روشن بود.»—از داستان «سایه» اثر «هانس کریستین آندرسن»
گنجینهای ملی در دانمارک
دولت دانمارک، زمانی که «آندرسن» حدوداً هفتاد ساله بود، از این نویسنده به عنوان یک «گنجینهی ملی» قدردانی کرد. «آندرسن» در همین زمان، نخستین علائم ابتلا به سرطان کبد را تجربه کرد و همین بیماری مدتی بعد، باعث مرگ او شد. دولت دانمارک پس از مشخص شدن بیماری «آندرسن»، او را تحت حمایت مالی قرار داد و به منظور جشن گرفتن تولد هفتاد سالگیاش، شروع به ساخت مجسمهی این نویسنده در شهر «کپنهاگ»، پایتخت دانمارک، کرد. «آندرسن» به اندازهی کافی زنده ماند که بتواند تولد هفتاد سالگیاش را جشن بگیرد اما سرانجام چهار ماه بعد، چشم از جهان فرو بست.
پس از گذشت بیش از یک قرن، همچنان یادبودهای فراوانی از میراث ادبی «هانس کریستین آندرسن» در شهر «کپنهاگ» به چشم میخورد، از جمله مجسمهای دیگر در یکی از شلوغترین خیابانهای این شهر که «بلوار اچ. سی. آندرسن» نامگذاری شده، و تندیسی از شخصیت «پری دریایی کوچک» که بر صخرهای در کنار ساحل «کپنهاگ» قرار گرفته است. گردشگران همچنین میتوانند از خانهی دوران کودکی «آندرسن» در شهر «اودِنسه» بازدید کنند، و همینطور از موزهای که به آثار او اختصاص یافته است.
چرا مردان بیشتر از زنان احساس انزوا میکنند؟
بررسی کتاب «یادداشتهای زیرزمینی» اثر «فئودور داستایفسکی»
بررسی سه مغالطهی حالگرایی و نسبیگرایی اخلاقی
مهمترین پروژه فکری فیرحی ناتمام ماند.
ما وارد تاریخ شدهایم و دیگر منتظر نمیمانیم که درباره ما بنویسند.