«در حقهبازی، پنهلوپه بیهمتا بود
ولی اینبار فراتر از همه مرزها دسیسه چیده بود.»
(ادیسه، کتاب دوم، مصراع ۱۳۴-۱۳۵)
پنهلوپه: کمدی در سه پرده از قلم ویلیام سامرست موآم زاده شده است. این نمایشنامه، که نام اولیهاش زن و شوهر بود، در سال ۱۹۰۸ نوشته شده، در سال ۱۹۰۹ برای نخستین بار روی پرده رفته و در سال ۱۹۱۲ به چاپ رسید. این اثر از نمایشنامههای کمتر شناختهشدهی نویسنده است، اجحافی عمیق در حق مخلوق و خالقش.
سامرست موام، با بذلهگویی بیهمتایش، داستان زنی وفادار را به تصویر میکشد، زنی بیشازحد وفادار. زنی که ارزش و اقتدار نامش را نیز حفظ کرده است و مثل پنهلوپهی هومر، از شویش دست نمیکشد. البته این تنها جایی نیست که پنهلوپه به نامش وفادار میماند.
داستان ساده است. شوهر پنهلوپه، دیکی، مدتی است با زنی جذاب و متأهل رابطهای عاشقانه برقرار کرده است. حال پنهلوپه میکوشد شوهر گمگشتهاش را به بستر ازدواجشان بازگرداند. این نمایشنامه با روایت نیشدارش درمورد ازدواج جایگاه اجتماعی بسیاری از مخاطبانش را به حرکت وا میدارد، چراکه این نوع طنز همان طنزی است که ما سالهاست کشته، کفن کرده و دفنش کردهایم و هیچ نویسندهی امروزیای نمیتواند همتایش را بدون خشمگین کردن چپیها یا راستیها یا وسطیها و همهی دیگران بیافریند.
جسارت میکنم و قدمی جلوتر میگذارم، پنهلوپه یک تراژدی است. بهترین نوع تراژدی، که خودش را در لحاف گرم کمدی پیچانده و منتظر است مخاطب عریانش کند. البته مخاطب در لحظاتی کوتاه جسم زیر این لحاف را نیز میبیند. گریهی ناگهانی پنهلوپه در انتهای پردهی اول از چنین لحظاتی است. پنهلوپه، قهرمان تراژیک ما، عاشق شوهرش است و شوهرش نهتنها عاشقش نیست، بلکه به او خیانت میکند. پایان این داستان را پایانی خوب مینامیم، اما به چه قیمتی؟ وفاداری پنهلوپه به نامش درنهایت قلب شوهر را برای او به ارمغان میآورد. قهرمان وفادار عشق شوهرش را به قیمت حقه و دسیسه بازمیبرد. عشقی مشروط و پیشبینیشده. نقشههای پنهلوپه آیندهی او را تضمین میکنند؛ آیندهای بی نهایت تکراری. این دومین باری است که به همنامش وفادار میماند. پنهلوپه در حقهبازی بیهمتاست.
منتقدان پنهلوپه را زنی سادهلوح خواندهاند. با وجود این، از اولین حضور پنهلوپه در داستان تا آخر هوش سرشار او واضح است. با وجود این، هیچیک از پرسوناژهای داستان به نظر نمیرسد از حقیقت پنهلوپه آگاه باشند. این کوتهبینی و تعصب دیگر پرسوناژها نسبت به پنهلوپه خودش زمینهی خنده را فراهم میکند و لحظاتی دلقک شاه لیر را به اذهان میآورد.
پنهلوپه مخلوقات دیگر سامرست موام را نیز یادآوری میکند. برتا در خانم کرادوک و جولیا در ابتدای تئاتر زنانی آنچنان عاشق که در آتش عشق خود میسوزند و تا پایان داستان از تمام آنچه که برایشان مهم است و شکلشان میدهد تهی میشوند. آتش عشق تنها در حالتی قابل تحمل است که هیزمش دو نفر باشند و این هیزمهای تنهامانده چارهای جز سوختن ندارند. در پنهلوپه و تئاتر، پذیرش و شوخطبعی پاسخهای این تطهیر آتشین هستند. چه کار دیگری میتوان کرد؟ شاید خندیدن به ماجرا از جانفرساییاش بکاهد.
پنهلوپه نمایشنامهای است درمورد خیانت و وفاداری؛ یا اینطور میتوان تصور کرد، اگر تنها آنچه که نوشته شده است را بخوانیم. داستان اصلی پنهلوپه درمورد ازدواج و اجتماع مردپرستی است که جامعه شخصیت اصلی داستان را شکل داده است. این اولین یا آخرین بار نبود که سامرست موام جامعهاش را به چالش کشید. درحالیکه بعضی منتقدان نمایشنامههای سامرست موام را بهعلت عاری بودن از ارزشهای واقعی به صلابه میکشند، من تصور میکنم او بهعنوان مردی زادهی دوران خودش چندین سالی از اطرافیانش جلوتر بود. طنز کنایهدار اجتماعی حاضر در این نمایشنامه در دیگر آثار سامرست موام نیز به چشم میخورد.
چرا مردان بیشتر از زنان احساس انزوا میکنند؟
بررسی کتاب «یادداشتهای زیرزمینی» اثر «فئودور داستایفسکی»
بررسی سه مغالطهی حالگرایی و نسبیگرایی اخلاقی
مهمترین پروژه فکری فیرحی ناتمام ماند.
ما وارد تاریخ شدهایم و دیگر منتظر نمیمانیم که درباره ما بنویسند.