انسانشناسی و فرهنگ: زبان چیست؟ و چه معنایی دارد؟ آیا میتوان زبان را توضیح داد و تعریف کرد؟ آیا تعریف مشخصی از زبان وجود دارد؟ برای توضیح زبان از چه وسیلهای استفاده کنیم؟ زبان وسیله توضیح و ارتباط ماست. اما برای توصیف خود آن چه باید کرد؟ انسانها معمولا در پاسخ اینکه چطور چیزی را توضیح بدهند، با پاسخِ راجع بهش حرف بزن، مواجه میشوند. به عبارتی با پاسخ با زبان بیانش کن، مواجه میشوند. اما خود زبان را با چه زبانی باید توضیح داد؟ کدام زبان انسانی برای توضیح مناسب است و ویژگیهای لازم برای توضیح خود زبان را دارد؟ این زبان باید از انواع باستانی زبان باشد یا زبانهای امروزه؟ زبانی که مهجور است مناسبتر است یا زبانی که افراد بیشتری با آن صحبت میکنند؟ از سویی کدام وجه زبان قابلیت توضیح بهتری دارد؟ زبان گفتاری یا نوشتاری؟ کدام قالب زبان انتخابی برای این منظور مفیدتر است؟ واژهها و دستور زبان کهن، زبان استعاری یا زبان گفتگوی روزمره؟ زبان بدن در این راه کمکی خواهد کرد؟ زبان هنر چطور؟ مثلا آیا ممکن است با موسیقی یا نقاشی یا مجسمهسازی زبان را توضیح دهیم؟ محیط توضیح زبان کجا باید باشد؟ آیا محیطی دانشگاهی و کلاس درس یا محوطهای طبیعی همچون دشت و جنگل یا فضایی شهری ما را به هدف نزدیکتر خواهد کرد؟
بر این سوالات میتوان افزود. و بر هر سوال میتوان تعمق کرد. و هر سوال خود به زیرشاخههای بیشتر تقسیم خواهد شد. و هر پاسخ و زیرپاسخی به این سوالات بزرگ و کوچک سمت و سوی توضیح ما در خصوص خود زبان را بسیار عوض خواهد کرد. میتوان گفت وقتی در پی توضیح زبان هستیم، در پی توضیح یکی از پایهایترین مفاهیم موجود که همواره و هر لحظه و همگی با آن مرتبطیم، هستیم. ما سوالات بنیادینی در خصوص هستی چیست؟ منشأ آن چیست؟ وجود و ماهیت خالق کدام است یا سمت و سوی خلقت به کدام سوست، داریم. و در تمام این موارد به سرعت سراغ توضیح این مفاهیم و بررسی دانستهها، اکتشافات، آزمونهای اندیشه و تاریخ تفکر میرویم. اما در پسزمینه تمام این بررسی و توضیح سوالات بنیادین به یاد نداریم که ما تمام این موارد را با زبان برای خود یا دیگری و آیندگان شرح میدهیم. وجود زبان را بدیهی تلقی میکنیم و به راحتی سراغ آن میرویم، البته چاره دیگری هم نداریم. ولی نمیپرسیم خود این زبان که قرار است سوالات هستی شناسانه و وجودی ما را پاسخ بدهد، چیست؟ بدون زبان چطور میتوان به این سوالات اساسی پاسخ گفت؟ آیا اساسا بدون زبان این سوالات مطرح میشدند؟ ما راهی برای توضیح هستی و پدیدهها و اجزای آن بدون زبان داریم؟ بدون زبان چطور میشود در مورد افکار، احوال درونی، احساسات، امیدها و آرزوها گفت و شنید؟ بدون زبان چطور میتوان به زمان، آینده، گذشته، مفاهیم صبر، مهر، عشق پرداخت؟ پرداختن به زبان به سراغ یکی از گستردهترین ماهیتهای هستی رفتن، است. ما مبتلای دائمی به زبان هستیم. هر انسانی حتی اگر سواد عالی و متوسط نداشته باشد، یا حتی از اساس سواد نداشته باشد و نتواند بخواند و بنویسد، اما با زبان درگیر است. او به هر حال با زبان با اطرافیانش در ارتباط است. از آن بالاتر حتی اگر انسانی توانایی تکلم نداشته باشد یا ناشنوا باشد و نتواند بگوید یا بشنود، فارغ از زبان نخواهد بود. به همان شکل اگر انسانی نابینا هم باشد و امکان خواندن نداشته باشد، باز هم رها از زبان نیست. تمام این افراد در نهایت با زبان مخصوص به خودشان که در تطابق با زبان عمومی جامعه است، با سایر افراد در ارتباط زبانی هستند. چه توضیح فراگیری برای این مفهوم گسترده کافی است؟ از کجا برای توضیح آن اقدام کنیم؟ وقتی برای توضیح چیزی مجبوریم از خود آن استفاده کنیم و خود آن آنقدر گسترده است که برای توضیح سایر چیزها هم از آن استفاده میشود، کار پیچیدهای در پیش است.
زبان مختص انواع انسانهاست؟ آیا سایر موجودات هم زبان دارند؟ انواع جانداران از پستانداران و پرندگان تا خزندگان و دوزیستان و ماهیها، زبان دارند؟ موجودات سادهتر چطور؟ حشرات، گیاهان و تک سلولیها؟ این سوال حتی در مورد غیرجانداران هم مطرح میشود. آیا اشیا و موجودات بیجان زبان دارند؟ از سویی دیگر آیا زبانهایی بین انواع شکل میگیرد؟ میان انسانها و انواع حیوانات، یا یک گونه از حیوانات با سایر انواع یا پرندگان و ماهیها با هم چطور؟ میان جانداران و غیرجانداران چطور؟ آیا انسانها با اشیا هم مشغول زبانورزی هستند؟ برای توضیح زبان، زبانی به پیچیدگی زبان انسانی مناسبتر است یا انواع زبانهای سادهتر میان حیوانات و ردههای پایینتر موجودات؟
در اینجا تلاش داریم زبان را در پایهایترین شکل آن بررسی کنیم. بدین معنا که سادهترین و ابتداییترین شکل زبان را بررسی کنیم و سعی کنیم به توضیحی برای آن دست یابیم. در این صورت توضیح انواع پیچیدهتر آن هموارتر خواهد بود. اما برای بررسی سادهترین انواع زبان باید سراغ سادهترین سطوح هستی برویم. برای ارتباط بهتر با ادامه این یادداشت مطالعه دو نوشته پیشین از همین نویسنده با عناوین (هیچ و نیستی) و (گسیل تاریکی) کمک کننده است. یک سیاهی محض را بدون هیچ نقطه متمایزی تصور کنیم. سیاهیای محض با سیاهی یکسان در سراسر آن. تصور کنید در این سیاهی صدایی شکل میگیرد. چیزی شبیه افتادن قطره آب، یا صدای یک ضربه. حالا سیاهی چه شرایطی دارد؟ برای موجودی که امکان شنیدن دارد در سیاهی صدایی تشخیص داده میشود. حالا میتوان در سیاهی به سمت صدا حرکت کرد و به آن نزدیک شد یا از آن دور شد. سیاهی با صدا، با سیاهی بدون صدا تفاوت دارد و موجود شنوا در یکی بیپاسخ و در دیگری پاسخدهنده خواهد بود. همین رویداد در مورد نقطهای نورانی در سیاهی هم رخ میدهد. تصور کنید در سیاهی محض و یکدست نوری نقطهای روشن شود یا حتی شکل خاموش و روشن متناوب داشته باشد و ثابت یا متحرک باشد. حالا میتوان به نقطه نورانی در سیاهی دور یا نزدیک شد. بالا یا پایین آن قرار گرفت. سیاهیِ دارای نقطه نورانی با سیاهی محض تفاوت دارد. در سیاهی محض بیتمایز تعاملی شکل نمیگیرد. اما در سیاهی باصدا یا نقطه نورانی تعامل شکل میگیرد. در این تاریکی سایر موارد قابل تشخیص با دیگر حسهای انسانی هم میتواند ایجاد شود. در تاریکی میتواند یک بو، مزه یا نقطه لمسی شکل بگیرد. که در تمام این موارد این سیاهی با سیاهی محض و بدون واکنش تفاوت دارد. حال هر چه قابلیتهای تشخیص حسی بیشتری در موجودی باشد، ارتباط بیشتری با سیاهی شکل میگیرد. مثلا اگر موجودی امکان تشخیص انحنای فضایی را داشته باشد و در نقطهای از سیاهی انحنای متفاوتی باشد، حالا سیاهی با این انحنا متفاوت از سیاهی محض است. با توجه به دو یادداشت (هیچ و نیستی) و(گسیل تاریکی)، تاریکی محض بدون زمان و مکان میتواند نزدیکترین توضیح ما از نیستی باشد. حضور آگاهی یا هوشیاری در این نیستی بدون هیچ محرکی صرفا وجود یک هوشیاری است. هوشیاریای که میداند هست. و از هستم آگاه است. این هستم همان آگاهی است. آگاهیای که آگاه است که هست همان مفهوم هستم است. هستم اولین گام زبانی است. اولین گام زبانی آگاهی محض با خویش است. این زبان میان دو موجود شکل نمیگیرد. میان یک خود با دیگری یا حتی دو آگاهی یا انواعی از آگاهی نیست. اصلا میان چیزها نیست. هنوز چیزی شکل نگرفته است. پیش از شکل گرفتن هر چیز است. تنها و تنها یک هوشیاری هست. یک باخبر بودن. یک هستم، هست. و همین هستم اولین گام زبان و آغاز زبان است. هستم، شروع زبان است. و زبان از نخستین گام هستیافتگی وجود دارد. میتوان گفت نخستین گام هست بودن، همان زبان است. پس صِرفِ حضورِ هستم، خبرداشتن از این هستم، اولین گام زبانی است. حال در این تاریکی هر چیزی شکل بگیرد. میان این هستم و دیگری اولین زبان بین دو چیز شکل میگیرد. حالا آگاهی، تاریکی را با نقطهای نورانی، یک صدا، بو، مزه یا هر چیز دیگری درک میکند. حالا تاریکی حول این چیز تقسیمبندی جلوتر، عقبتر، بالاتر، پایینتر و دور و نزدیک خواهد داشت. حال اگر چیز دیگری به این تاریکی اضافه شود، مجددا انواع تقسیمبندی میان دو چیز و جایگاه دو چیز در آگاهی شکل میگیرد. جلوتر از چیز اول ولی عقبتر از چیز دوم. یا بالاتر از یکی و پایینتر از آن دیگری. حالا تاریکی محض، بیافق و بیانتها نیست. حول چیزها محدودههایی در تاریکی ایجاد میشود. حال هر چه این چیزها قابلیتهای بیشتری برای اثرگذاری داشته باشند و از سوی دیگر هر چه چیزها قابلیت دریافت محرکهای بیشتری داشته باشند، چیزها در زبان پیشرفتهتری نسبت به هم در تعامل خواهند بود. اما آیا در میان دو چیز غیرجاندار زبانی جاری است؟ میان غیرجاندار و یک جاندار چطور؟ از آنجا که هر چه هست و وجود دارد و هستی یافته است دارای دو مشخصه زمان و مکان است. هر هستیافته در نقطهای از بردار زمان و مکان حضور دارد. همین بودن در نقطهای خاص اولین گامهای زبانی است. در نقطهای که سنگی هست. سنگی دیگر نخواهد بود و در آن نقطه بردارهای نامحدود زمان و مکان حامل سنگ خواهند بود. چیز دیگری در آنجا نیست و سنگ با پایهایترین زبان از اشغال آن نقاط توسط خودش خبر میدهد. وجود سنگ در آن نقطه تعامل سایر موجودات جاندار و غیرجاندار را در آن نقطه تغییر میدهد. این اِشغال بردار مکان و زمان توسط موجودی دیگر قابل اِشغال مجدد نیست. حرکت یک جاندار در برخورد با یک سنگ دچار تغییر میشود. به عبارتی سنگ بدون گفتن کلمه و با زبان وجودی و وجود داشتنش به جاندار علامت و خبر میدهد که هست و طبق آن، حرکت جاندار را دستخوش تغییر میکند. پس سنگ صِرف بودنش در مختصات مکان و زمانی خاص علامتی برای سایر موجودات است. در نقطه سنگ، بیجان دیگری هم نخواهد بود. سنگ زبانی بسیار ابتدایی و ساده دارد. و آنقدر که ما درک میکنیم، تنها، هست و وجود دارد. ولی همین هستن علامتی برای سایر موجودات است که نمیتوان او را نادیده گرفت و هست یافتن به خودی خود تعبیر زبانی دارد. در نقطه سنگ تعاملات هستی دستخوش وجود سنگ میشوند. حال هر موجودی پیشرفتهتر یا آگاهتر از سنگ، حتما این سطح زبانی را داراست. چون هر موجودی ابتدا هست. گیاهان ابتدا هستند و پس از بودن، گیاه هستند. یک تکسلولی ابتدا هست، آنگاه تکسلولی است. در اینصورت هر موجودی زبان را از پایهایترین سطوح استفاده میکند. یک درخت در نقطه مکان و زمانی خاصی بصورت درخت قرار دارد. در آن نقطه زمان و مکانی که در انحصار اوست، یک سنگ، درختی دیگر یا حیوان و انسانی دیگر نمیتواند باشد. از سویی دیگر به خاطر وجود آن درخت در آن نقطه نمیتوان به آن برخورد و از آن عبور کرد. موجودات در برخورد با درخت دچار توقف یا تغییر مسیر میشوند. آنها ابتدا از هستِ درخت آگاه میشوند. و میفهمند که آن نقطه مختصات زمان و مکانی در اختیار آن هست قرار دارد. آنگاه از درخت بودن هم مطلع میشوند. و این درک در تغییر مسیر نقش بازی میکند. در محل درخت، هستی و هر عضوش دچار تغییر میشود. چرا که درخت هرچند بدون زبان گفتاری ولی با زبان حضور داشتن و البته زبان گیاهی وجود خودش را ابراز میکند. تصور کنید یک سنگ فقط انحراف مسیر در حرکت یک حیوان ایجاد میکند ولی یک درخت با خواص بیشتر شامل شاخه و برگ و بو و طعم واکنش فرار یا نزدیکی دیگر موجودات را به خودش ایجاد میکند. زبان میان حیوانات هم ادامه همین مسیر است. حیوانات نخست هست دارند. و سپس دارای ویژگیهای حیوانی هستند. وجود یک حیوان در یک دشت نخست به سایر حیوانات خبر میدهد که یک هست وجود دارد و مختصاتی زمانی و مکانی توسط او اِشغال شده است. بعد از آن دیگران از خواص حیوانی او مطلع میشوند. و مثلا از او پرهیز میکنند یا به او نزدیک میشوند. حیوان به دلیل امکان حرکت علاوه بر واکنش دیگران به خودش، میتواند با دور و نزدیک شدن مجموعهای از واکنشهای تازه را هم موجب شود. از سویی حیوان اگر صاحب صدا باشد علاوه بر ویژگیهای دیداری با صوت هم تغییرات محیطی ایجاد میکند. به این مجموعه ویژگیهای بویایی و چشایی هم اضافه میشود. حتی یک تکسلولی هم در دنیای خودش با تغییرات کوچک شیمیایی و فیزیکی در حال ایجاد تغییر و خبر دادن از وجود داشتن خویش است. این سیر زبانی در انسان آنقدر که ما متوجه میشویم به مراحل کاملتر میرسد که اضافه شدن پنج حس علاوه بر اِشغال مختصات زمان و مکانی و همینطور امکان تکلم و استفاده از کلمات هم اضافه میشود. در حیوانات زبان بصورت صوتی و به علاوه ابزاری فعال بصورت نمایشات بدنی و موضع قرارگیری آغاز میشود. اما در انسان زبان دارای وجه صوتی کاملتر در قالب بسیاری لغات، جملات و انواع زبان بدن پیشرفتهتر میشود. چیزی که همواره و روزمره از آن استفاده میکنیم و بهرهمندیم. تمام اجزای هستی دست کم در سطح پایهایترین شکل زبان از وجود هم و از اِشغال زمان و مکان توسط یکدیگر باخبرند. سپس بسته به سطح هر موجودی لایههای پیشرفتهتر زبانی فعال خواهد شد. در اشیا صِرف حضور و بدون تحرک خواهد بود. در موجودات تکسلولی حرکات ذرهای و واسطههای شیمیایی، در گیاهان حضور و گهگاه اجزای متحرک مانند برگ و دانه و البته بو و طعم. و در حیوانات حضور، حرکت، حواس پنجگانه و زبان صوتی ساده و در نهایت در انسان حضور، حرکت، حواس پنجگانه و زبان پیشرفته کلامی. موجودات بسته به سطح زبانی خود، ابزارهای متفاوتی دارند. زبان پیشرفتهتر امکان حالات بیشتر و جابهجایی گستردهتر در بردارهای زمان و مکان و اثرگذاری بیشتر را فراهم میکند. از این منظر میزان اثرگذاری گسترده انسان بر زمین را میتوان به بهرهمندی بیشتر او از زبان پیشرفتهتر او مرتبط دانست. از سویی زبان پیشرفتهتر فردیت اثرگذارتر را ممکن میکند. یک درخت کمتر از یک حیوان و یک حیوان کمتر از یک انسان میتواند در محیط اثرگذار باشد. درخت در طول عمر خود در همان نقطه رویش میماند و نهایتا تکثیر محدودی با اثری مختصر بر پیرامونش خواهد داشت. حیوان در همان محیط جابهجا خواهد شد. شکار خواهد کرد، یا خواهد چرید. لانه خواهد ساخت و تغییرات محیطی بر گونههای غذاییاش خواهد گذاشت. اما انسان درخت قطع خواهد کرد. خانه خواهد ساخت. پوشاک تهیه خواهد کرد. شکار و کشاورزی خواهد کرد. غذا و آب ذخیره خواهد کرد. آتش خواهد افروخت. حتی شاید مسیر آب را عوض کند. و تغییرات به مراتب بیشتری در همان محیط موجب خواهد شد.
اما در نهایت آخرین گام زبانی قابل درک برای ما اندیشه است. اندیشیدن آنقدر که تاکنون ما میدانیم در سنگ و تک سلولی و گیاه نیست. به نظر میرسد توانایی طرح و برنامه ریزیهای ساده که خبر از بارقههای اندیشه میدهد در حیوانات وجود دارد. اما آنچه ما در خود به عنوان انسان اندیشه مینامیم، چیست؟ اندیشه زبانورزی ما با خویشتن است. انسان از حضور و هستن، حرکت و پنج حس و زبان صوتی برخوردار است. اما میتواند بدون نیاز به محرک خارجی خودش را مخاطب قرار دهد و بر خودش اثر بگذارد. این خویش را خطاب قرار دادن و بر خویش اثرگذار بودن همان زبان من با خودم یا اندیشه است. برگرداندن مخاطب زبان به سمت خود زبان اندیشه است. وقتی زبان نه با دیگری بلکه با خود زبانورزی میکند، اندیشیدن رخ میدهد. یک، هستن با خودش در مورد هست داشتن خود و روابط این هست داشتن با سایر هستیافتهها زبانورزی میکند. اندیشه در حالت محض بدون ابراز بیرونی، جابهجایی و استفاده از حواس و زبان صوتی معطوف به خودم است. اندیشه امکان اِشغال مکان و زمانی ندارد. حرکت در بردارهای زمان و مکان ندارد و با حواس پنجگانه کاری ندارد. اما هست و حضور دارد. من میتوانم با خودم صحبت کنم. این شکل زبان داخلی بدون جابهجایی در هستی اندیشه من است. اندیشیدن عالیترین شکل زبانی ماست. زبانی بدون ابراز آشکار در مسیری درونی، ولی واقعی و ملموس.
برای ارتقای یک موجود در سیستم هستی، آن باید بتواند زبان پیشرفتهتری داشته باشد. و برای ارتقای زبان نیاز به ارتقای کالبدی هست. کالبد پیشرفتهتر علامات و حرکات بیشتری تولید میکند. و دریافت و پاسخ بیشتری به هستی پس میدهد. پس زبان پیشرفتهتری دارد. و تا آنجا که میدانیم در پیشرفتهترین کالبد امکان مخاطب قرار دادن خویش به شکل اندیشه وجود دارد. از این روست که یک تکسلولی امکان نوشتن یک مقاله یا یک حیوان امکان موسیقیدان شدن را ندارد. چرا که آن کالبدها دسترسی به ابراز زبان پیشرفته را ندارند.
زبان طیف وسیعی از هستن و بودنِ صِرف تا اندیشه را در بر میگیرد. و تمام آنچه هستی پذیرفته است و تمام هستی زباندار است. هرچند این زبان از انواع ساده حضور تا عالیترین انواع ابراز بودن را شامل میشود. اما تمام هستی در مکالمه زبانی با یکدیگرند. تنها با هست یافتن، اولین گام زبانی آغاز میشود و نخستین کلمه که ابراز حضور برای سایر اجزای هستی است شکل میگیرد. زبانی با یک علامت که صرفا به دیگران خبر میدهد در این مختصات زمان و مکان یک هستن و حضور وجود دارد. و این روند ابراز تا زبانهای پیشرفتهتر همراه با حرکت و حواس و گفتار پیش میرود و در نهایت به اندیشه ختم میشود. زبان از تک کلمه و نخستین کلمهٔ حضور داشتن تا کلمات پیشرفتهتر اعلام حضور و جملات در وصف حضور پیش میرود. هستی در زبانورزی دائمی خویش با خویش است.
پینوشت
در تعالیم اساتید ذن همواره بر سکوتی هوشمند که منجر به شنیدن جهان میشود، تاکید میشود. در اشعار عرفای ایران هم موارد بسیاری از گوش دادن به هستی وجود دارد از جمله شیخ محمود شبستری در گلشن راز میگوید: نظر کن باز در جرم عناصر/ که هر یک آیتی هستند باهر. اگر جهان شنیدنی باشد، پس زبانی دارد.
چرا مردان بیشتر از زنان احساس انزوا میکنند؟
بررسی کتاب «یادداشتهای زیرزمینی» اثر «فئودور داستایفسکی»
بررسی سه مغالطهی حالگرایی و نسبیگرایی اخلاقی
مهمترین پروژه فکری فیرحی ناتمام ماند.
ما وارد تاریخ شدهایم و دیگر منتظر نمیمانیم که درباره ما بنویسند.