کتابچی: «آلبر کامو» بدون شک یکی از بزرگترین نویسندگان و فیلسوفان تاریخ است. عمدهی شهرت این نویسنده و فیلسوف فرانسوی-الجزایری در دنیا و بهخصوص در ایران بهخاطر رمانهایی همچون «بیگانه»، «طاعون» و «سقوط» است. آلبر کامو رماننویس، نمایشنامهنویس و روزنامهنگار فرانسوی برندهی نوبل ادبیات است. او اولین نویسندهی زادهی قارهی آفریقاست که موفق به کسب جایزهی نوبل ادبیات شده؛ او همچنین از جوانترین برندگان این جایزه بهشمار میرود. کامو در نوامبر سال ۱۹۱۳ در دهکدهای کوچک در الجزایر به دنیا آمد. پدرش در جنگ شهید شد و دوران کودکی کامو در یک زندگی فقیرانه سپری شد. این دوران زندگی در الجزایر و آفتاب سوزانش تاثیر بسیار عمیقی بر کامو و آثارش گذاشت. «فقر مانع این شد که فکر کنم زیر آفتاب و در تاریخ، همهچیز خوب است. آفتاب به من آموخت که تاریخ، همهچیز نیست.» تمام عناصر پررنگ و تاثیرگذار در زندگی کامو، نمود خود را در آثارش نشان میدهند. کامو به علت استعداد زیاد خود از جانب معلمانش به شرکت در آزمون «کمکهزینهبگیران دولت» تشویق میشد، و از طریق بورسیهی دولتی دوران دبیرستان خود را در یک موسسه خوب گذارند. وضع مالی او اما همچنان توفیری نکرده بود و کامو مشابه دوران کودکی خود، در تعطیلات تابستانی در مغازههای مختلف شاگردی میکرد. او در سال ۱۹۳۵ لیسانس خود را در رشتهی فلسفه گرفت و بعد از این دوره برای مدتی وارد حزب کمونیست شد.
کامو در سال ۱۹۶۰ در ۴۷ سالگی در یک سانحهی رانندگی کشته شد. در این سانحه، رانندهی اتومبیل و میشل گالیمار، دوست نزدیک کامو و ناشر آثارش نیز جان خود را از دست دادهاند. در جیب کت کامو یک بلیط قطار استفاده نشده پیدا شد. کامو ابتدا قصد داشت با همسر و فرزندانش سفر کند اما در لحظهی آخر نظرش را تغییر داد و دعوت ناشرش را پذیرفت. در چندسال اخیر گمانهزنیهایی مبنی بر به قتل رسیدن کامو و دستکاری ماشین مطرح شده است. «جووانی کاتللی» از محققانی است که سالها روی این موضوع تحقیق کرده اما هنوز موفق به اثبات فرضیهی به قتل رسیدن کامو نشده است. کامو دو دختر دوقلو به نامهای ژان و کاترین دارد. از دیگر کتابهای مشهور این نویسنده میتوان به: «مرگ خوش»، «افسانهی سیزیف» و «انسان طاغی» اشاره کرد. در میان مجموعه مقالات و رمانهایی که در طی سالها از این نویسنده منتشر شده، خصوصا در ایران، به نمایشنامههای او کمتر پرداخته شده است. این درحالی است که نمایشنامههای کامو در جایگاه خود بسیار قوی و قابلتامل هستند. در این مطلب به معرفی تحلیلی کوتاه بر سه نمایشنامه از آلبر کامو پرداختهام.
نمایشنامهی «سوءتفاهم»، یکی از برترین نمایشنامههای نوشته شده توسط «آلبر کامو» است. در این نمایشنامه، دختری به نام مارتا، به همراه مادرش، صاحبان یک مسافرخانهی قدیمی هستند. این مادر و دختر، سالهاست که مسافران خود را به قتل رسانده، و پولها و داراییهایشان را بر میدارند. مادر و دختر هر دو به نوبهی خود از اینکار خستهاند، مادر دیگر توان ندارد و دیگر نمیخواهد ادامه دهد، مارتا اما، از درد و رنج زندگیای که متحمل شده، قلبش همچون سنگ شده و نفرتی پایانناپذیر نسبت به همهچیز و همهکس دارد. تنها کسی که برای مارتا با دیگران، تا حدی متفاوت است، مادرش است. او خسته است ولی نمیگذارد خستگی جلوی راهش را سد کند و از سرعتش بکاهد؛ تنها چیزی که برای او مهم است، رسیدن به هدف زندگیاش است: ذخیرهی پول به اندازهای که بتواند کنار دریا و در یک شهر ساحلی برای خودش و مادرش یک خانه بخرد. مارتا عاشق دریا است ولی در شهر بیروحی زندگی میکند و تنها رویایش بیرون زدن از این شهر و بوی نسیم دریا و حس آفتاب گرم است. داستان از جایی آغاز میشود که یان (ژان)، برادر مارتا که سالها از خانه دور بوده و از کودکی از آنها جدا شده، حال که وضع زندگی خوبی دارد، خانه و همسری برای خود دست و پا کرده و از لحاظ مالی به ثبات رسیده، به شهرشان بازمیگردد. او به مسافرخانهی آنها میرود تا آنها را با خود به خانهی خود، خانهای زیبا در کنار دریا ببرد. یان اصرار دارد که هویت خود را مخفی کند و تا زمانی که مادر و خواهرش به هویت واقعی او پی نبردهاند، شخصیت و زندگی آنها را مورد کنکاش قرار بدهد و به درک درستی از شخصیت و خلقوخوی آنها و وضعیت معیشتشان برسد. مارتا و مادرش بیخبر از نسبت یان با آنها قصد به قتل رساندن او را دارند.
«سوءتفاهم»، داستان تمام آرزوهای محقق نشده است. امیدها و آرزوهایی که شاید دیگر برای رسیدن بهآنها دیر باشد. آرزوهایی که یک قدم بیشتر با ما فاصله ندارند اما ما قدمی به سمتشان بر نمیداریم. شاید دیگر رسیدن برایمان بیمعنی است، فقط ادامه دادن است که ما را زنده نگه داشته. «ایدهی وجود یک آرزوی شیرین»، که باید برای رسیدن به آن تلاش کنیم؛ این است که به ما انگیزهی بودن و نفس کشیدن میدهد. شاید رسیدن به آن ما را میترساند، شاید آنطور که تصور کرده بودیم نباشد، پس فقط ادامه میدهیم و ادامه میدهیم. این نمایشنامهی کوتاه پر از دیالوگهای کوتاه و عمیق است که هرکدام خواننده و شخصیتها را به نحوی از جنبههای فلسفی و روانشناختی به چالش میکشند. سراسر نمایشنامه پر از سوءتفاهم است. احساساتی که اشتباه برداشت میشوند، قصد و نیتی که آنطور که هست برداشت نمیشود، فریب، خشم و نفرت، نفرت عمیقی که انگار در فضا معلق است و به هرکدام از شخصیتها، به نحوهای ضربه زده و در آخر آنها را از پای در میآورد.
بدون شک، بهترین ترجمهی این اثر کوتاه، متعلق به آقای «خشایار دیهیمی» است. این نسخه از انتشارات ماهی چاپ و منتشر شده است.
«کالیگولا»، از پادشاهان رومی، بعد از مرگ خواهر و معشوقهاش، در اثر مواجهه با مرگ و نیستی، دیوانه شده و دست به کشتار دست جمعی مردم میزند. او لیستی از تمام مردم تحت سلطهاش درست میکند و به هرکسی تاریخ اعدام شدنش را اعلام میکند و به ترتیب لیست، به کشتن مردم میپردازد. در ابتدا به نظر میرسد این داستان، تنها داستان یک پادشاه دیوانه است. اما در نگاهی دقیقتر، کالیکولا حرفهای بسیار زیادی برای گفتن دارد. کالیگولا، بعد از مواجهه با مرگ و نیستی، به تجسمی از پوچی و معنازدگی بدل میشود. یکباره، پردهها کنار رفته و حقیقت زشت و پوچ زندگی به او نشان داده میشود. هیچ عشقی، هیچ عملی، هیچ سخنی ارزشمند نیست چرا که ماندگار نخواهد بود. پس زندگی کردن دیگر چه ارزشی دارد؟ کالیگولا که دیوانهوار عاشق خواهر خود بوده، بعد از مرگ او متعجب میشود که هنوز هم نفس میکشد. آسمان هنوز هم آبی است. او هنوز هم به زندگی خود ادامه میدهد و فقدان این عشق بزرگ و به دور از دسترس، آنقدرها هم که فکر میکرده ویران کننده نبوده است و همین کالیگولا را به جنون میکشد. «مردم گمان میکنند که اگر کسی رنج میبرد برای این است که مثلا معشوقش یک روزه مرده است. و حال آنکه رنج حقیقی او جدیتر از این است: رنج میبرد چون میبیند که غصه هم دوامی ندارد. حتی درد بیمعنی است… من میدانم که هیچچیز دوامی ندارد! به چنین دانشی رسیدن!» از همین رو، کالیگولا زندگی را پوچ و بیمعنی میبیند و تلاش دیگران برای زندگی کردن او را هرروز بیش از پیش از خود بیخود میکند. کالیگولا گمان میکند تنها خود اوست که به این حقیقت بزرگ و راز هستی پیبرده و وظیفهاش آگاه کردن دیگران است. باید کاری کند تا دیگران نیز به عمق پوچی و بیهودگی این زندگی پیببرند. به دنبال دست یافتن به این هدف، به مردم دستور میدهد تا همهگی، فرزندانشان را از ارث محروم کنند و تمام ثروت خود را به دولت ببخشند و خود را برای مرگ آماده کنند، که زندگی، بیشتر از چیزی که تا به امروز ارائه کرده است، در خود ندارد.
بهترین ترجمهی این اثر متعلق به آقای «ابوالحسن نجفی» است. این ترجمه از نشر نیلوفر چاپ و منتشر شده است.
داستان نمایشنامهی «صالحان» در پنج پرده روایت میشود و تمام شخصیتهای آن- به جز یک شخصیت- حقیقی هستند. آلبر کامو در این اثر به بررسی یک واقعهی تاریخی در روسیه تزاری میپردازد که در آن گروهی از افراد نظامیِ حزب سوسیالیست انقلابی، قصد ترور دوک بزرگ «سرژ» را دارند. نمایشنامه تمی انقلابی-سیاسی دارد و به مسائلی همچون طغیان و انقلاب میپردازد. کامو در این نمایشنامه، به دنبال پاسخی برای این سوال کلیشهای است: «آیا هدف وسیله را توجیه میکند؟» برای رسیدن به یک ایده و تحقق یافتن یک آرمان سیاسی، تا کجا باید پیش رفت و تا چه اندازه مجاز است چیزهایی را در این راه فدا کرد؟ این مرز کجاست؟ در آخر، هدف وسیله را توجیه نمیکند. اگر در راه رسیدن به هدفی، انسانهای بیگناه زیادی را فدا کنید، حتی اگر هدف، هدفی عظیم باشد، در پایان داستان شما نمیتوانید خود را بیگناه بدانید؛ چراکه در آن راه مرتکب گناهانی شدهاید و جان کسانی را گرفتهاید. اما مگر غیر از این است که همیشه در راه رسیدن به آرمانی راستین، اعمال پلیدی انجام میشود؟ در این نمایشنامه اختلاف نظراتی بین افراد گروه وجود دارد. مسئلهی اصلی بینشان این است که تا چهاندازه، قصد دارند برای تحقق یافتن این آرمان پیش بروند؟ تا کجا میتوان پیش رفت؟ اگر شما در راه رسیدن به آزادی، جان افراد بیگناه زیادی را بگیرید، حتی در صورت تحقق یافتن آن آرمان، شایستگی خود را برای لذت بردن از تحقق آن از دست میدهید. چراکه به ناحق، افراد بیگناه زیادی را از تجربهی این حس محروم کردهاید.
تقریبا تمام اتفاقات این نمایشنامه و تمام شخصیتها حقیقی هستند، کامو خود در این باره گفتهاست: «علتش ضعف قوهی تخیلم نبوده، بلکه این کار را از سر احترام و تحسین نسبت به مردان و زنانی کردهام که در جریان نکوهیدنیترین اعمال، باز قادر نبودند دل و قلبشان را نادیده بگیرند.»
نگاهی به ترجمهی جدید «غرور و تعصب»
منی برای اندیشمندان و هنرمندان شد تا ایدههای جاودان و آثار ماندگار خلق کنند.
زندگی مسئلهای نیست که باید حل شود، بلکه واقعیتی است که باید تجربه شود.
امروز سالروز درگذشت حسین پژمان بختیاری است.
زامبیها چگونه وارد دنیای ما شدند؟