img
img
img
img
img
همایون کاتوزیان

ایرجا! رفتی و آثار تو ماند*

همایون کاتوزیان

اطلاعات: ایرج افشار (۱۶ مهر ۱۳۰۴ ـ ۱۸ اسفند ۱۳۸۹) پژوهشگر فرهنگ و تاریخ ایران، ایران‌شناس، کتاب‌شناس، نسخه‌پژوه، نویسنده و استاد دانشگاه، پایه‌گذار کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران و «پدر کتاب‌شناسی ایران»، بیش از ۳۰۰ کتاب و ۳۰۰۰ مقاله در زمینه‌های کتاب‌شناسی، کتاب‌داری، تاریخ، جغرافیا، جغرافیای تاریخی، فرهنگ مردم و موضوع‌های دیگر تألیف، تصنیف و تصحیح کرده است.  او سالها سردبیر و صاحب امتیاز چند مجله در دوره‌های مختلف بود و با چندین مرکز علمی  در ایران و جهان همکاری داشت؛ همچون: دائرةالمعارف فارسی، کمیتهٔ ملی یونسکو، مرکز تحقیقات کتاب‌شناسی، انجمن ایرانی تاریخ علوم و طب، انجمن ایران‌شناسی اروپا، بنیاد میراث اسلامی، دانشنامه ایرانیکا، انجمن مطالعات ایرانی، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی و…

سال ۲۰۰۶ «انجمن بین‌المللی ایران‌شناسی» تصمیم گرفت از آن پس هر دو سال یک بار، طی تشریفاتی که در کنفرانس انجمن برگزار می‌گردد، از یک ایران‌شناس دانشمند به پاس عمری پژوهش تحسین‌انگیزْ قدردانی شود. کمیته‌ای که برای این کار انتخاب شد، به اتفاق آرا تصمیم گرفت از ایرج افشار دعوت کند تا حضوراً از او قدرشناسی شود. و چون افشار به جهت تراکم کار نمی‌توانست در آن مجلس شخصاً حاضر شود، پیام بلندی با خط پخته و زیبای خود از طریق این جانب فرستاد که آن را به انگلیسی ترجمه کردم و در جلسه خوانده شد، ضمن اینکه دست خط خود ایشان به تعداد شرکت‌کنندگان در کنفرانس تکثیر گردید. لازم است که به اختصار بیفزایم از کنفرانس بعدی قرار شد هر بار یک استاد از داخل و یکی از خارج از ایران برای این تشریفات انتخاب شوند. در نتیجه تاکنون از استادان دیگری مانند ژاله آموزگار، احسان یارشاطر، محمدرضا شفیعی کدکنی و ریچارد فرای نیز قدردانی شده است. افشار در آن پیام بلند، از خود به عنوان «خدمتگزار ایران‌شناسی» یاد کرد و اگر قرار باشد فقط در چند کلمه حاصل زندگی زیبا و ثمربخش او را خلاصه کرده باشیم، کلماتی شایسته‌تر از این نخواهیم یافت.
شرح و تفصیل نزدیک به  ۷۰ سال کار و کوشش و جستجو و پژوهش افشار در این مقاله نمی‌گنجد. گذشته از این، بسیاری از همکاران و همنشینان و شاگردان او برای این کار تسلط و صلاحیت بیشتری دارند. در حوزهٔ تاریخ و ادبیات قدیم فارسی آنقدر خوب و  آنقدر زیاد کار کرد که بی‌مبالغه همهٔ ما را مدیون خود کرد؛ مدیون، نه فقط به این دلیل که خواندیم و آموختیم و حظ کردیم، بلکه به‌ویژه به این جهت که خیلی از کارهای ما را، اگرنه ممکن، دست‌کم آسان ساخت. افشار باید حدود ۳۰۰ عنوان کتاب به نام خود داشته باشد؛ اما فقط یک قلم آن ویرایش و انتشار «روزنامهٔ خاطرات اعتمادالسلطنه» (که تنها نسخهٔ خطی آن در کتابخانهٔ آستان قدس بود) از ارزنده‌ترین منابع اولیهٔ دورهٔ ناصرالدین‌شاه قاجار است. این جانب در حد خود نه تنها در پژوهش در تاریخ آن دوره از آن بسیار بهره‌مند شدم، بلکه شواهد دست اول و عینی آن ـ مثلاً پیشنهاد رکن‌الدوله به شاه و امین‌السلطان که قوام‌الملک شیرازی را به او بفروشند (آری، به او بفروشند) ـ در تأیید نظریهٔ استبداد تاریخی و «جامعهٔ کوتاه‌مدتِ» این جانب بسیار مؤثر بود.
یک نمونه بسیار مفید دیگر در پاره‌ای تحقیقات تاریخی این جانب، کتاب «زندگی طوفانی: خاطرات سیدحسن تقی‌زاده» است که به‌ویژه ویراست دوم آن، همراه با ۴۰۰ صفحه پیوست از اسناد و مدارک و نامه‌ها در پاره‌ای دیگر از پژوهش‌های بنده سخت مؤثر و مفید بود. اصرار افشار سبب شده بود که تقی‌زاده به خاطرات خود بپردازد که هر دو می‌دانستند در آن زمان، حدود سال ۱۳۴۵، انتشارش ممکن نخواهد بود. تقی‌زاده که در آن زمان بیش از ۸۵ سال داشت، موافقت کرده بود که خاطرات خود را به طور منظم برای یک منشی حرفه‌ای تقریر کند، و او  آن را به اصطلاح امروزی روی کاغذ بیاورد. همین کار شد؛ اما درست در زمانی که نزدیک بود کار تمام شود ـ به قول آن منشی ـ کل دستنویس را در تاکسی از او ربودند! من این داستان را نخستین بار از محمدعلی جمالزاده شنیدم که گفت به نظر حضرات تهران، دزدی کذا کار سازمان امنیت بود (در آن زمان هنوز ماشین فتوکپی اختراع نشده بود). تقی‌زاده گفته بود که: «من دیگر حال تکرار این کار را ندارم»؛ اما براثر اصرار زیاد دوستان و هواخواهانش ـ به‌ویژه افشار ـ حاضر شد شرح مختصری را بگوید که در دستگاه ضبط صوت ضبط شد. و همین، مضمونِ چاپ و ویراست اول خاطرات او بود که چند سال پس از انقلاب، به همت افشار انتشار یافت.
پیش از بازگشت به مقدمه‌ای دربارهٔ اهمیت و وسعت کار علمی افشار، لازم است بگویم که او از تقی‌زاده خیلی چیزها، از موضوع و روش تحقیق گرفته تا اعتدال و انصاف و مدارا، آموخته بود و او را مردی بزرگ می‌دانست. در این باب خاطره‌ای دارم که لازم می‌دانم نقل کنم. در سال ۱۹۸۵ بنده یک پست دعوتی در دانشگاه کالیفرنیا در لوس‌آنجلس (UCLA) داشتم. روزی ایرج افشار تلفن زد که به آن شهر آمده است. همدیگر را که دیدیم، افشار بنده را برای ملاقات دیگری به شام در منزلشان دعوت کرد. خانم ایشان هنوز حیات داشت و پذیرایی سخاوتمندانه‌ای کرد. 
ضمن گفتگو که تقریباً از آن چیزی یاد ندارم، افشار خاطره‌ای گفت که همیشه در ذهنم مانده است. او در برابر چشمان حیرت‌زدهٔ من گفت: تقی‌زاده در پاییز عمرش به من  [افشار] گفت که: «من [تقی‌زاده] هر چه در زندگی خودم چوب خوردم، به این دلیل بود که وقتی محمدعلی شاه در اواخر استبداد صغیر از در آشتی درآمد و از مشروطه‌خواهان دعوت کرد مجلس را دوباره برقرار سازند و از گذشته بگذرند، پایم را توی یک کفش کردم و گفتم او حتماً باید خلع شود!» بنده تا امروز در جاهای گوناگون به فارسی و انگلیسی این حرف را نقل کرده‌ام؛ زیرا که دربارهٔ وجوه مختلف معنای آن می‌توان به تفصیل گفتگو کرد، از این دست که یکی از بزرگ‌ترین و تندروترین رهبران انقلاب مشروطه (بر اثر رشد و بلوغ سیاسی) از این کار خود (و دیگران) پشیمان بود؛ و خیلی چیزهای دیگر که در اینجا نمی‌گنجد. اما ارزش آن برای من به‌ویژه در این بود که تحلیل بنده را از جامعهٔ ایران از این جهت تأیید کرد که این جامعه غالباً اسیر افراط و تفریط است، اعتدال نمی‌شناسد، کمال‌گراست، سازش را خیانت می‌داند و پیروزی برای او فقط در قالب حذف طرف مقابل میسر است؛ و اینکه تقریباً در هر موردی بعد از واقعه، از تندروی خود در آن مورد پشیمان می‌شود؛ اما در نوبت بعدی از آن درس نمی‌گیرد و به افراط و تفریط و مبارزهٔ حذفی در موارد دیگر ادامه می‌دهد. و این یکی از بزرگ‌ترین بلایایی است که جامعهٔ ایران در تاریخش گرفتار آن بوده است و هنوز هم هست.
ظاهراً  از مطلب دور شدیم، اما این خاطره ضمناً نمونه‌ای از اخلاق و رفتار شخصی افشار را می‌رساند که در همهٔ امور جانب اعتدال و انصاف و حسن سلوک را از دست نمی‌داد، و با اینکه دهها سال در مراکز ایران‌شناسی در داخل و خارج ایران قرار داشت، شاید یک دشمن‌هم  برای خود نساخت.
تا اینجا فقط از دو عنوان از حدود ۳۰۰ کتاب افشار نام برده ام؛ اما جای چندانی برای ۲۹۰ تای دیگر باقی نمانده است و جای آن کار هم در این مختصر نیست؛ جز تذکار این نکته که این مقدار کارِ ویرایش و تحقیق، گذشته از کمیّت محض آن، حوزهٔ گسترده‌ای از تاریخ و فرهنگ ایران را می‌پوشاند. و تأکید بر اینکه البته نسخ خطی و چاپ سنگی آن آثار را پیش از افشار جایی گرد نیاورده بودند که او بنشیند و آنها را تصحیح، تنقیح و تحشیه کند و آن فهرست‌های سخت دقیق و حرفه‌ای را دربارهٔ جزء جزء اثر در آخر کتاب بیاورد. اینها همه بر اثر گشتن، بلکه باید گفت سفر و گردش در کتابخانه‌های خانوادگی خود و دیگران و کتابخانه‌های عمومی ایران و جهان به دست آمده بود، آن‌هم با آن شوق و حرارت مادی و معنوی که افشار در دنبال کردن کار داشت؛ و آن اعتمادی که خانواده‌های قدیمی در دادن نسخه‌های خطی و دستنویس خاطرات بزرگان و رفتگان خود به او داشتند.
یک وجه مهم دیگر کار و کوشش افشار، نقش او در انتشار مجلات جدی و وزین بود، از «راهنمای کتاب» گرفته که در واقع مجلهٔ خود او بود، تا همکاری با پدرش دکتر محمود افشار در زمان انتشار دورهٔ دوم «مجلهٔ آینده» در دههٔ ۱۳۳۰، و بعدها انتشار دورهٔ سوم آن که سالها پس از انقلاب هنوز ادامه داشت. همکاری نزدیکش را با مجلات «یغما»، «کلک» و «بخارا » نیز باید به این حساب گذاشت. و دست اندرکاران می‌دانند که فقط از طریق همین‌گونه کارها چه خدمات بزرگی به نشر و گسترش دانش می‌شود؛ و در عین حال انتشار کار پژوهندگان دیگر را ممکن می‌سازد، چندین و چند جوان با علم و هنر را وارد گود می‌کند و رموز استادی را به آنان می‌آموزد. جدا از این، افشار آدمی گشاده‌نظر و دست به خیر بود، و از لحاظ مادی و معنوی بی‌هیچ چشمداشتی زیر بال و پر جوانان و تازه‌کاران و پویندگان را می‌گرفت. و اگر یک نفر را بتوان نام برد که در دقیق‌ترین و وسیعترین معنای کلمه اهل «سیر آفاق و انفس» بود، هیچ‌کس بر افشار پیشی نخواهد گرفت که هزاران نفس ایرانی و عرب و ژاپنی و اروپایی و آمریکایی . . . را سیر کرده بود، همهٔ آفاق ایران را دیده بود و تقریباً سراسر جهان را به نیت شرکت در مجامع علمی یا دیدار از کتابخانه ها و دانشگاه ها و اهل علم و ادب درنوردیده بود.
معمولاً  می‌گویند که درگذشت فلانْ ضایعه‌ای بزرگ است؛ اما مرگ افشار واقعاً ضایعهٔ بزرگی است. در این سالها به خیلی کسان دانشمند گفته‌اند؛ اما افشار واقعاً لیاقت این عنوان را داشت. در خیلی موارد می‌گویند که آن فقید سعید جانشین ندارد؛ اما افشار با در نظر داشتن کل کار و زندگی او، واقعاً جانشین ندارد:
بس نامور به زیر زمین دفن کرده‌اند 
کز هستی‌اش به روی زمین بَر، نشان نماند
زنده‌ست نام فرخ نوشیروان به عدل
گرچه بسی گذشت که نوشین روان نماند
خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر
زآن پیشتر که بانگ برآید: فلان نماند


* عنوان یادداشت برگرفته از شعر ملک‌الشعرای بهار است

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  شاعری در حضور پروانگی‌های مقدس

مروری بر هستی‌شناسی در شعر بیژن نجدی

  تراژدی و اشتباهات؛ در داستان‌های اساطیری

از «رستم و سهراب» تا «اُدیپوس»

  راهنمای اسم در ادبیات روسیه

سروکله زدن با رمان‌های ادبیات روسیه بدون درگیر شدن با اسامی شخصیت‌های فراوانی که در کتاب حاضر هستند، غیرممکن است.

  بلایی که گوشی‌های هوشمند و شبکه‌های اجتماعی بر سرمان آورده‌اند

هم خودمان و هم بسیاری از اطرافیانمان به شکل‌های مختلف درگیر این اختلالات و مشکلات هستیم.

  داستایفسکی و پرسشی که تمام عمر از آن رنج می‌برد

دوگانگی درونی داستایفسکی زندگی بدون خدا را از نزدیک بررسی می‌کند تا به نفع خدا استدلال کند.