عصر ایران: سیاهبازی، سیاهپوستانِ ایرانی و یا سیاهپوستانی را که برای تفریح یا کار و تحصیل به ایران آمدهاند، آزار می دهد. این رسم برای آنها فرحبخش و یادآور خاطراتِ خوشِ کودکی نیست.
«ارباب خودم سلام و علیکم، ارباب خودم اخماتو واکن، ارباب خودم بزبز قندی، ارباب خودم چرا نمیخندی؟»
این شعر یا ترانه یا کلمات موزون به گوش بیشتر ما آشنا میاید و حال و هوای عید نوروز را برایمان تداعی می کند. تا همین چند سال پیش هیچوقت به ذهنم نرسیده بود که این کلمات ممکن است برای کسی توهین آمیز باشد. هرچه باشد، در سنت روحوضی ما اشعاری زیادی از این قبیل موجود است که در شادیها و جشنها خوانده میشد و میشود.
برای مثال، «چایی از بهر شما دم بکنم یا نکنم؟ میخوای بکن و میخوای نکن، فوت قایم تو سماور بکنم یا نکنم؟ میخوای بکن و میخوای نکن» و یا «آی ترشی و وای ترشی، چقده شیرین و ترشی! ترشی خوبه یا لیته؟ البته لیته لیته!» این کلمات معنی خاصی ندارند و قرار هم نیست که داشته باشند. هدف آنها انتقال حس سرخوشی با قافیههایی آسان و کوچه بازاری است که مخاطب را سرگرم میکند. پس چه شده که اخیراً بعضی دربارهٔ توهینآمیز بودن سیاهبازی صحبت میکنند؟
اولین بار که به طور جدّی به سیاهبازی فکر کردم وقتی بود که یکی از هنرمندانِ سیاهپوست کشورمان از بهرام بیضاییِ سفیدپوست انتقاد کرد که چرا در یکی از آثارش سیاهبازی راه انداخته است. اگر درست خاطرم باشد، آن هنرمند بوشهریِ افریقاییتبار توضیح داد که چگونه در کودکی حوالی عید نوروز در مدرسه مسخره و سیاه خطاب میشده است. اولین واکنش من تردید و انکار ادعای او بود.
از ویژگی های تراژیک تبعیض این است که تا وقتی که در کفهٔ سبک ترازو نباشی، متوجه نمیشوی تبعیضی در جریان است. من هیچ نمیدانستم که سیاهبازی چه تأثیری روی هموطنان سیاهپوست ما میگذارد.
باید توجه کرد نمایش روحوضی و سیاهبازی دو چیز متفاوت هستند. همهٔ نمایشهای روحوضی شخصیتی به اسم سیاه ندارند. سیاه کردنِ صورت توسط افراد غیرسیاهپوست، سابقهٔ طولانی در کشورهای مخلتفی مانند ایران، آمریکا و هلند دارد. امروزه بسیاری سیاهبازی را عملی زننده و غیراخلاقی میدانند. خاطرم هست که همین چند سال پیش نخست وزیر کانادا به خاطر اینکه در یک مهمانی با تم «هزار و یک شب» در سال ۲۰۰۱ صورت خود را سیاه کرده بود، از عموم عذرخواهی کرد.
در این یادداشت سعی میکنم به طور خلاصه توضیح دهم که چرا سیاهبازیِ ایرانی غیراخلاقی است.
بردهداری یکی از واقعیتهای تلخ تاریخ است که هنوز هم به طور کامل از بین نرفته است. نمایش سیاهبازی در آمریکا حداقل دویست سال سابقه دارد و تا نیمهٔ قرن بیستم، یکی از گونههای پرطرفدارِ سرگرمی در نمایشهای کمدی محسوب میشد. اگرچه سیاهپوستانِ آمریکا حق رأی صوری را بعد از لغو بردهداری به دست آورده بودند اما به دلیل وضع قوانین ناعادلانه و جداسازیِ نژادی، عملاً امکان رأی دادن از آنها سلب شده بود.
قوانین تبعیضآمیز در آمریکا پیششرطهایی مانند داشتن داراییِ خاص یا میزانِ سواد خاص را برای رأی دادن معرفی میکرد و از طرف دیگر، با جداسازی نژادی مانع خرید دارایی یا باسواد شدن سیاهپوستان میشد.
تاریخ تلخ بردهداری و جداسازیِ نژادی در ایالات متحده با جنبشهای حقوقِ بشری در قرن بیستم رنگی تازه به خود گرفت. این جنبشها و قوانینی از جمله «قانون حق رأی ۱۹۶۵5» کمک کرد در آمریکا سیاهپوستان نیز دسترسی به صندوقهای رأی داشته باشند. در این زمان بود که سیاهبازی کمکم جذابیتش را از دست داد، چراکه فعالان حقوق سیاهپوستان خاطرنشان کردند این مراسم به کلیشههای نژادی دامن میزند و سیاهپوستان را به افرادی سادهلوح، دلقکمآب، بیسواد و الکیخوش خلاصه میکند.
ممکن است به من اعتراض شود که سیاهبازی در آمریکا و سیاهبازی در ایران ریشههای متفاوتی دارند. جنایتها و شکنجههای فجیعی که مهاجران اروپایی در آمریکا مرتکب شدند ربطی به جامعهٔ ایرانی ندارد که به لحاظ تاریخی اغلب روادارتر از جوامع اروپایی بوده است. سکونت آفریقایی تبارانی که به غلامی و کنیزی گرفته شده بودند، در ایران صلحآمیزتر از آمریکا بوده است. آنها اجازه داشته اند فرهنگ خود را حفظ کنند و این امر در موسیقی دلپذیر، خوراکهای خوشمزه، و آداب و رسوم ریشهدار جنوب کشورمان نمایان است.
به نظر من این اعتراض کمابیش مقدماتِ درستی دارد. بردهداری در ایران نیز مانند بسیاری از کشورهای دیگر رواج داشته است، ولی خوشبختانه بردهداری سازمانیافته و جداسازیِ نژادی به صورتی که در آمریکا اتفاق افتاد، در تاریخ معاصر ایران کمرنگ است. همچنین از۱۳۰۷7، مصادف با۱۹۲۹9 میلادی، با «قانون منع خرید و فروش برده در خاک ایران و آزادی برده در موقع ورود به مملکت» بردهداری در ایران غیرقانونی شناخته شد. اما آیا میتوان از این مقدمه نتیجه گرفت که سیاهبازیِ ایرانی مشکل اخلاقی ندارد؟ در ادامه استدلال میکنم که سیاهبازی ایرانی به دو دلیل غیراخلاقی است.
دلیل اول: سیاهبازی ایرانی به کلیشههای نژادی دامن میزند.
بگذارید با این پرسش شروع کنم؛ آخرین بازی که در ایران به سینما رفتید و قهرمان داستان یک فرد سیاهپوست بود کِی بود؟ چقدر در سریالهای تلویزیون دیدهاید که یک شخص سیاهپوست نقش دکتر، مهندس، مدیر پروژه، نویسنده، هنرمند، یا پرستار را ایفا کند؟ سیاهپوستانِ جامعهٔ ایرانی در اقلیت هستند و به همین دلیل طبیعی است در رسانههای جمعی حضوری کمرنگ داشته باشند.
وقتی که این حضور کمرنگ را در کنار مراسمی مانند سیاهبازی میگذاریم، دامن زدن به کلیشههای نژادی بیشتر جلوه میکند. مشکل اینجاست که ما معمولاً به این فکر نمیکنیم که هموطنان سیاهپوستی داریم که شغلها و شخصیتهای مختلفی دارند، یکی میتواند موسیقیدان باشد، یکی کارمند ادارهای در هرمزگان، یا مهندسی در سیستان و بلوچستان، یا پزشکی در اصفهان و الی آخر. با این حال، تنها شخصیت سیاهپوستی که برای ما آشناست، سیاهِ بیسوادی است که کلمات را اشتباه تلفّظ میکند و با دلقکبازی از ما میخواهد که اخمهایمان را باز کنیم و البته گاهی تقاضای پول هم میکند.
دلیل دوم: شعری که سیاه میخواند یادآور رابطهٔ ارباب و برده است.
آیا هرگز به این دقت کردهاید که سیاه شما را ارباب خودش خطاب میکند؟ «ابراب خودم، سامبولی بلکیم! ابراب خودم اخماتو واکن!» سیاه پوستانی که به بردگی گرفته میشدند، به دلیل آنکه زبان مادری آنها زبان دیگری بود، زبان جوامع مقصد را با لهجهٔ خاصی تلفّظ میکردند و متاسفانه این امر دستمایهٔ تمسخر و خنده قرار میگرفت.
این کلمات از دهان فردی بیرون میآید که صورتش را سیاه کرده است، به وضوح یادآور رابطهٔ ارباب و برده است. فکر نمیکنم این موضوع نیازمند توضیح بیشتری باشد. یک بار که داشتم این جملات را برای یک فرد انگلیسیزبان ترجمه میکردم، اولین واکنش او این بود: «وای! چه نژادپرستانه!» بگذریم که در ترجمهٔ «بزبز قندی» هم واماندم.
سیاهبازی، سیاهپوستانِ ایرانی و یا سیاهپوستانی را که برای تفریح یا کار و تحصیل به ایران آمدهاند، آزار می دهد. این رسم برای آنها فرحبخش و یادآور خاطراتِ خوشِ کودکی نیست. البته این آزار و تبعیض ممکن است به چشمِ کسانی چون من یا بهرام بیضایی نیاید چراکه ما در کفهٔ سنگین ترازو نشستهایم.
سخن پایانی
در این یادداشت توضیح دادم که سیاهبازی غیراخلاقی است چراکه میتواند برای سیاهپوستانِ ایرانی و غیرایرانی زشت و توهینآمیز باشد. این مراسم نه تنها به کلیشههای شخصیتی دربارهٔ اقلیتِ سیاهپوستِ کشورمان دامن میزند، بلکه یادآور بردهداری نیز هست. با این حال، من به جای «نژادپرستانه» خواندن این مراسم، آن را «غیراخلاقی» خواندم و به شما هم پیشنهاد میکنم همین کار را بکنید.
اگر هدف ما این است که با هموطنان خود گفتگو کنیم و آنها را قانع کنیم، «نژادپرست» خواندنِ افراد دردی را که دوا نمیکند که هیچ، به آتش مخالفت و انکار هم دامن میزند. خاطرمان باشد که هدفِ چنین گفتگوهایی متهم کردنِ دیگری نیست، بلکه تشویق اوست به این که خود را جای دیگران بگذارد.
مروری بر هستیشناسی در شعر بیژن نجدی
از «رستم و سهراب» تا «اُدیپوس»
سروکله زدن با رمانهای ادبیات روسیه بدون درگیر شدن با اسامی شخصیتهای فراوانی که در کتاب حاضر هستند، غیرممکن است.
هم خودمان و هم بسیاری از اطرافیانمان به شکلهای مختلف درگیر این اختلالات و مشکلات هستیم.
دوگانگی درونی داستایفسکی زندگی بدون خدا را از نزدیک بررسی میکند تا به نفع خدا استدلال کند.