تفکرات وجودی ابن عربی وقتی از صافی ذهن ظریف عارفان ایرانی عبور کرد، رنگ و بوی عشق انگیز عرفان شرقی به خود گرفت، یا بهتر است بگوییم رنگ و بوی آن با مزاج ایرانی دمساز گردید. ابتدا فخرالدین عراقی آمد و به جای کلمه وجود، کلمه عشق را قرار داد. او در کتاب لمعات کل ماجرای آفرینش را به زبانی عشق آمیز و لطیف باز گفت، البته چون پیشینهای مانند کتاب سوانح احمد غزالی داشت، بر همان راه و روش رفت و زبان رمزی را به کار گرفت. او استعارههایی چون جام و شراب و آینه را در بازی رنگ و نور به نقش آفرینی واداشت. همزمان شاعر مصری ابن فارض هم به کار تدوین نظریه عشق مشغول بود و همان مفاهیم را در قالب استعارههای برگرفته از سنت میخانه میریخت. مفاهیم مرتبط با عشق الهی البته بسیار پیش از ابن عربی در ادبیات فارسی و نزد عارفان ایرانی سابقه داشت و قرنها در شعر شاعرانی همچون سنایی و عطار و سعدی و حافظ به کار رفته بود. در قرن نهم، جامی حلقه رابط و واسطهای شد تا با شرح نویسی بر این سنت عرفانی مکتوب و بازگفت آن در قالب شعر و به ویژه در قالب رباعی، زمینهء تداوم آن را فراهم آورد.
جامی در کتاب «لوامع»، به شرح یکی از سرودههای شرابی (خمری)، ابن فارض پرداخته است. (لوامع جمع لامعه به معنی برق شهود است). او در مقدمه کتاب خود جایگاه عشق را در عالم هستی بیان میکند و میکوشد شرح دهد که چرا عارفان و نویسندگان و شاعران، عشق الهی را به شراب مانند کردند. برای این منظور جامی ابتدا شرحی میآورد درباره اینکه آغاز همه حبها و مهر و محبتها عشق خداوند است به اسما و صفات خودش. زیرا خداوند به کمال و استغنا و بینیازی خود علم داشت و خواست که خود را در آینهای ببیند، زیرا علم به چیزی داشتن غیر از دیدن آن در آیینه است، پس این میل به ظهور حق تعالی، سرچشمه همه عشقها و خمیر مایه همه محبتهاست. در اینجا جامی دو رباعی آورده تا مطلب را روشن کند.
معشوق که کس سر جمالش نشناخت
در ملک ازل لوای خوبی افراخت
نی طاس سپهر بود و نی مهرهی مهر
او هم با خود نرد محبت میباخت
**
بر شکل بتان همی کنی جلوهگری
وز دیده عشاق در آن مینگری
هم جلوه حسن از تو هم جذبه عشق
باشد ز غبار غیر، کوی تو بری
**
اما این عشق ذاتی خداوند برای همه کس قابل ادراک نیست زیرا به گفته جامی:
ز آغاز ازل عشق بود پیشه ما/ جز عشق مباد شیر در بیشه ما / بس مرد که گِرد شد در اندیشه عشق حاشا که رسد به گَردش اندیشه ما.
اما عاشقان و عارفان با همه تعریف ناپذیری عشق، میکوشند تا بویی از آن به مشام جان آرزومندان برسانند، و نوری از این رویای رنگ آمیز در دل مشتاقان بتابانند. جامی میکوشد این مطلب را شرح دهد که عشق خود مراتبی دارد، یعنی دلبستگیها و عشقها همه در یک پایه نیست. و نیز محبان و عاشقان همه در یک درجه و مقام نیستند. مقام عاشق بسته به آن چیزی است که مطلوب اوست. گاه هست که طالب بیآنکه خود بداند چرا، در طلب مطلوب معنویِ ناپیدایی، چون گم کردهء شیدایی میبوید و میموید، اما خود، حال خود را شرح نمیتواند کردن، و گاه ممکن است صفت عشق در آینه معشوق زمینی جلوه کند که این معشوق و زیبایی او همچون تمام زیباییها، وامدار جمال اصلی روحانیاند:
خوبان جهان طفیلی خوان منند هیهات که من طفیلی کس باشم
**
اما اینکه چرا محبت به شراب مانند شده جامی شرحی در این باره آورده است که خالی از لطف نیست. وی میگوید، عشق و محبت را با شراب صوری (یعنی می انگوری) شباهتی تمام است. پس الفاظ و عباراتی که در عربی و فارسی مرتبط با شراب است «برای عشق استعاره میکنند». و از عشق و محبت به شراب و می تعبیر مینمایند. سپس جامی به وجوه این مشابهت میپردازد یعنی وجه شبه چه بوده و چرا این استعاره به وجود آمده است؟
یکی «جوشش» است، یعنی می از قعر خم جوش میزند و سِرّ عشق نیز در تنگنای سینه عشاق نمیگنجد. جوش میزند و میخواهد ظاهر شود و بیرون بریزد. برای هر یک از اینها جامی یک یا چند رباعی هم آورده که ما هم بعضی از آنها را نقل میکنیم.
وجه دوم شباهت این است که شراب شکل معینی ندارد، بلکه شکل آن بسته به ظرفش است هر شکل که ظرفش باشد اگر خمره یا پیاله یا کدو باشد شراب به همان شکل در میآید. همچنین است محبت حقیقی، که ظهور آن در ارباب محبت به حسب استعداد و قابلیت آنهاست و اصل عشق یک چیز است اما در هر کس به شکلی جلوه میکند. بعضی در مرتبهی معنویت عاشق صفات و دلبستهی جمال حق تعالی میشوند و بعضی دیگر در مرتبهی صورت، عاشق جلوه او در مظاهر عالم.
عشق ارچه به سوی هر کسش آهنگ است
با هیچ کسش نه آشتی نی جنگ است
بس بیرنگ است باده عشق و درو
این رنگ ز شیشههای رنگارنگ است
**
وجه دیگر شباهت عشق به شراب، «سریان می» است. چنانکه شراب در همهی اعضای بدن و سلسله اعصاب اثر میکند و هیچ عضو آدمی از تاثیر آن برکنار نیست، عشق نیز در تمام وجود آدمی ساری و جاری است و حتی یک رگ بدن، از تاثیر آن مبری نیست، چنان که میگویند طبیبی بر بالین مجنون آمد تا برای مداوایش از او خون بگیرد، مجنون گفت: میترسم نشتر بزنی، به جای خون، لیلی بیرون بریزد، چون تمام وجودم لبا لب از معشوق است.
فصاد، به قصد آنکه بردارد خون
شد تیز که نشتری زند بر مجنون
مجنون بگریست گفت از آن میترسم
کاید بدل خون غم لیلی بیرون
**
وجه دیگر شباهت شراب و عشق به گفته جامی، صفت کرم و بذل و ایثار است که عشق و شراب هر دو پدیدآورنده چنین صفتی هستند. می، نوشنده خود را هرچند خسیس باشد، دست و دل باز میکند. مست می درهم و دینار به آسانی میبخشد، و مست عشق نقد دو جهان به یک بار در میبازد و از سر جان برمیخیزد.
وجه دیگر این است که مست عشق و مست می هر دو بیباکند و دلیر و از جان سیر، با این فرق که شجاعت مستِ می، برای آن است که عقل عاقبتاندیش از سرش پریده، اما دلیری مستِ عشق برای غلبه نور یقین در دلش است که میداند حیات جاودان با اوست و ترسی از مرگ ندارد.
ما مست و معربدیم رند و چالاک
در عشق نهاده پا به میدان هلاک
صد بار به تیغ عشق اگر کشته شویم
آن مایهی عمر جاودانیست، چه باک
وجه دیگر تواضع و نیاز است. مستی عشق آدمی را از غرور و سرافرازی به تواضع و نیازمندی میاندازد و مستی شراب نیز چنین حالتی دارد، که نیازِ مست، غرور او را زایل میسازد و چه بسا مستان که از اوج عزت به خواری و ذلت میافتند. و نیاز زایل کننده خودبینی تواند بود.
بس تخت نشین که شد ز سودای تو پست
در خیل گدایان تو بر خاک نشست
**
مستی و بیهوشی نیز چنین حالتی دارد که شخص، خود را فراموش میکند و از قید خودپرستی رها میشود؛ هرچند مستی عشق کمال آگاهی به معشوق است و مستی می غایت جهل و غفلت.
وجه دیگر افشای اسرار است، که این همه اسرار محبت که در جهان فاش گردیده از آثار مستی عاشقان است. مست، زبان به اسرار میگشاید و اثری از عالم ذوق و مستی به هوشیاران نمایان میسازد.
وجه دیگر شباهت می و عشق، سیراب نشدن است. عاشق از معشوق سیر نشود و بر اثر دیدن، اشتیاقش افزون شود. «میرا نیز هرچه نوشند در جستجوی آن بیش کوشند».
در اینجا جامی یک رباعی آورده: حاشا که دگر در پی ساغر بروم/ یا در طلب بادهی احمر بروم/ آن جام لبالبم که گر خود به مثل/ یک قطره شود زیادت از سر بروم/
و خود در جواب، این بیت معروف را آورده است:
شربت الحبَ کاساً بعد کاسٍ
فما نفد الشرابُ و لا رویت
و بعد در معنی این بیت میگوید:
من بحریام تشنه لب و بیپایاب
هان ای ساقی تشنه لبی را دریاب
عمری است چو آب میخورم باده ناب
نی باده شود تمام نی من سیراب
**
آنچه آمد شمهای از رساله لوامع جامی بود که به صورت مختصر و ساده گفته شد. البته درک تمام ظرایفی که در این رساله موجود است نیازمند شرح و بسط بیشتر و مجال گستردهتری است.
مروری بر هستیشناسی در شعر بیژن نجدی
از «رستم و سهراب» تا «اُدیپوس»
سروکله زدن با رمانهای ادبیات روسیه بدون درگیر شدن با اسامی شخصیتهای فراوانی که در کتاب حاضر هستند، غیرممکن است.
هم خودمان و هم بسیاری از اطرافیانمان به شکلهای مختلف درگیر این اختلالات و مشکلات هستیم.
دوگانگی درونی داستایفسکی زندگی بدون خدا را از نزدیک بررسی میکند تا به نفع خدا استدلال کند.
خیلی ممنون ، خیلی استفاده کردیم ، شهر کتاب واقعا عملکرد عالی داشته ، درسگفتارهای سهروردیتون که عالی بود و حالا هم جامی
برقرار و سلامت باشید