اعتماد: ویرجینیا وولف در ۲۵ ژانویه سال ۱۸۸۲ در لندن و در خانوادهای فرهیخته و مرفه به دنیا آمد. پدرش لزلی استفان یکی از شناختهشدهترین چهرههای فرهنگی روزگار خود کتابخانهای عظیم داشت که نقشی انکارنشدنی در شکلگیری شخصیت ادبی وولف داشت. قد کشیدن در خانهای که محل رفت و آمد چهرههای ادبی و فرهنگی شناخته شده بود به وولف فرصت درک آثار پیشین و ضرورت پیدایش طرح و نقشی نو در ادبیات مدرن را داد. عضویت وولف و خواهر نقاشش ونسا در حلقه جنجالی بلومزبری که متشکل از نویسندگان و منتقدان و هنرمندان برجسته بریتانیایی بود بیش از پیش عزم او را برای نوشتن داستانهایی که به روح زندگی نزدیکتر باشند، جزم کرد. وولف، از دید بسیاری از منتقدان، چهره داستاننویسی جهان را برای همیشه تغییر داد. یکی از مهمترین دلایل این تاثیر ماندگار و عمیق، درک او از ضرورت طرح ایدهها و تکنیکهای جدید در داستاننویسی بر مبنای حرفه طولانی و اغلب چالشبرانگیز او به عنوان منتقد بود. او عناصری همچون شخصیتپردازی، زبان، طرح و ساختار داستان را بازاندیشی و متحول کرد. از نگاه وولف، هویت دایما در حال شکلگیری است و نمیتواند تنها بر مبنای توصیفهای بیرونی مرزبندی شده تشریح شود. زبان هم در آثار وولف به ابزاری برای انتقال احساسات و ادراکات سطوح مختلف آگاهی در لحظه تبدیل شد و در بروز خودآگاه و ناخودآگاه نقشی فعال پیدا کرد. در آثار داستانی او زنجیره به هم متصل لحظهها با فضای ذهنی شخصیتها و محیطِ در جریان در هم میآمیزد و جهانی چند صدا خلق میکند. وولف در تعریف «رمان مدرن»، رماننویسانی همچون اچ. جی. ولز، آرنولد بنت و جان گالزورثی را به این دلیل که چنان بر جسمانیت متمرکزند که شخصیتهایشان هیچ روحی ندارند، شماتت میکند. از نظر او این نویسندهها چنان غرق در کنشهای بیرونی شخصیتها هستند که متوجه روح و جان آنها نمیشوند. از نگاه او آثار این نویسندهها آنقدر از منظر قواعد مرسوم داستاننویسی «کامل» هستند که نمیتوان ایراد چندانی به آنها گرفت، اما بازتابی بیجان از زندگی را پیش روی خواننده میگذارند. سوال اساسی وولف که به نظر میرسد دغدغه اصلی او در خلق رمانهایش بوده، این است: «آیا زندگی چنین است؟ آیا رمانها باید چنین باشند؟»
شخصیتپردازی
وولف مسیر جدیدی برای بسط شخصیت به واسطه هویتهای متغیر و لحظهای تعریف میکند و نتیجه میگیرد که از آنجایی که ماهیت وجودی انسان ثابت و لایتغیر نیست، بازنمود آن هم در داستاننویسی باید از مجرای سیالیت و چندگانگی بگذرد. در حقیقت برخلاف نویسندگان پیش از خود، وولف به جهانی گذرا، نامطمئن و در حال تغییر اعتقاد داشت، جهانی که در آن روابط در هم تنیده بیش از هویتهای فردمحور در تجربه لحظه به لحظه زندگی نقش دارند. این لحظهها غالبا سروشکلی چندپاره و در عین حال منسجم به داستانهای وولف میدهند، طوری که به نظر میرسد هر داستان از کنار هم گذاشتن چندین داستان کوتاه پدید آمده است که در عین ارتباط با یکدیگر روایتگر حس و حال آن لحظه خاص هستند. در «به سوی فانوس دریایی»، صحنه نمادین شام از چند دیدگاه روایت میشود. درک چندصدای این صحنه از مجرای چشمان هنری لیلی بریسکو، تکگویی درونی ذهن منطقی و تحلیلگر آقای رمزی و حتی حسهای فیزیکی در لحظه ممکن میشود. این چندگانگی برآمده از یک صحنه واحد، ماهیت ذهنی و چندلایه ادراک را آشکار میسازد. در «خانم دالووی»، وولف ما را به خوانش ذهن کلاریسا دالووی حین تدارک یک ضیافت و عوالم ذهن پریشان احوال و افسرده سپتیموس فرامیخواند. به جای روایتی خطی، ما میان خاطرهها، پیشداوریها، ترسها، اضطرابها و افکار گذرای شخصیتها در رفت و آمدیم و جهان را از طریق آگاهی همواره در حال تغییر تجربه میکنیم. این رویکرد شیوه سنتی شخصیتپردازی را به چالش میکشد و به خوانندگان اجازه میدهد پیچیدگیهای عاطفی شخصیت را به خوبی درک کنند.
کارکرد چندگانه زبان
زبان تغزلی وولف مسیری تجربی و در عین حال ملموس برای بازتاب تنشهای درونی و آگاهیهای چندگانه ایجاد میکند. نثر وولف به زیبایی شاعرانه و غنای حسیاش مشهور است. او در «امواج»، از استعارهها و تشبیهات برای انتقال افکار و احساسات شخصیتها استفاده میکند و مرزهای بین دنیای درون و بیرون را محو میکند. وولف به واسطه تکنیکهای زبانی که به خواننده امکان مشاهده ماهیت ذهن انسان را میدهد، بهطور مداوم مسائل بنیادی همچون فقدان و حضور، گفتار و سکوت، زمان و فضا را مطرح میکند. به همین ترتیب، راوی دانای کل در تعریف کلاسیک آن، جای خود را به راوی درونی با تمرکز بر واقعیتهای درونی متفاوت و عاری از هر سیستم خودبسندهای میدهد. استفاده وولف از ساختارهای خلاقانه روانشناختی و صداهای درونی پیچیدهتری مانند جریان سیال ذهن، تداعی آزاد و تکگویی درونی، موجب گستردگی هرچه بیشتر رمانهای او میشود. جریان سیال ذهن بهطور مشخص به او اجازه پرش آزادانه از ذهنی به ذهن دیگر را میدهد بیآنکه خط داستانی گم شود یا ساختار روایی نامنسجم شود. در رمانهای وولف، ادراکات جدید برآمده از روایت سیال ذهن به آشکار شدن درونیات شخصیتها و نوع ارتباط آنها با یکدیگر منجر میشود.
گذر از زمان خطی
استفاده نوآورانه وولف از زمان، ابزار مهم دیگری برای خلق جهانی با سویههای متعدد است که در آن ارتباط پدیدهها در گذر پیوسته و سیال زمان اتفاق میافتد. زمان در آثار وولف از کارکرد صرفا تکنیکی خود فاصله میگیرد و تبدیل به ابزاری کارا برای کاوش فلسفی تجربههای انسانی میشود. رمانهای او به ما نشان میدهند که زندگی نه سفری خطی که شبکهای پیچیده از لحظهها، خاطرهها و دوراندیشیهاست. وولف با شکستن ساختار زمان، ما را وا میدارد حال را درک کنیم، وزن گذشته را حس کنیم، ابهامات آینده را بپذیریم و جهان را از طریق منشورهای همیشه در حال تغییر زمان ببینیم. در «خانم دالووی»، وولف در روندی سیال و مستمر گذشته و آینده را در جریان متلاطم ذهن کلاریسا و سپتیموس در هم میبافد. تیکتاک بیگبن به موتیف اصلی تبدیل میشود و گذر بیرحمانه زمان را یادآوری میکند و همزمان جرقههای بازگشت به عشقهای از دست رفته و فقدانهای کوچک و بزرگ به تصویر کشیده میشوند. این بازی با زمان انتظارات خطی خواننده را برهم میزند و درکی متفاوت از تاریخ و هویت فردی و جمعی را پیش روی او میگذارد. «امواج» مرزهای زمان را از این هم گستردهتر میکند. رمان شش شخصیت را از تولد تا مرگ دنبال میکند، اما نه در ترتیب زمانی مشخص. زمان جهش میکند، به عقب برمیگردد و حتی مکثهای مکرری در آگاهیهای فردی دارد. این پرداخت زمانی به وولف اجازه میدهد جوهره هستی را فراتر از محدودیتهای یک خط زمانی مرزبندی شده عیان و بر ریتمهای درونی و لحظههای زودگذری تمرکز کند که زندگی هر شخصیت را تعریف میکند. «اورلاندو» هم با گذر از قرنها و قارهها و تغییر جنسیت شخصیت اصلی، از توالیهای زمانی مرسوم گذر میکند و زمان را آنگونه که در ذهن تجربه میشود، نشان میدهد. آنچنانکه وولف در بخشی از این رمان مینویسد زمان در ذهن بازیهای متفاوتی دارد. گاهی یک لحظه به سالها میماند و گاهی سالها به ثانیهای تمام میشود. در پس گذر از مرزهای خطکشی شده و خلق فضاهایی چندگانه که در ظاهر از هیچ خط و ربط و نظمی پیروی نمیکنند وولف به دنبال خلق تصویری از جریان زندگی است که از مجرای تجربههای ذهنی و ارتباطات در ظاهر بیاهمیت شکل میگیرد. او در حقیقت عناصر بنیادینی همچون زمان، زبان و هویت را واسازی و خواننده را در لذت کشف جهان برآمده از این واسازی سهیم میکند.
مروری بر هستیشناسی در شعر بیژن نجدی
از «رستم و سهراب» تا «اُدیپوس»
سروکله زدن با رمانهای ادبیات روسیه بدون درگیر شدن با اسامی شخصیتهای فراوانی که در کتاب حاضر هستند، غیرممکن است.
هم خودمان و هم بسیاری از اطرافیانمان به شکلهای مختلف درگیر این اختلالات و مشکلات هستیم.
دوگانگی درونی داستایفسکی زندگی بدون خدا را از نزدیک بررسی میکند تا به نفع خدا استدلال کند.