انصاف نیوز: بهعنوان نویسندهی کتابی دربارهی «رواقیگری»(۱) همیشه با این پرسش مواجه میشوم: «وجه تمایز رواقیگری در دو دورهی باستان و عصرِ مُدرن چیست؟». توجّه به این تفاوت مهم است؛ زیرا معمولاً مردم این دو را یکی میپندارند و اوّلی را بهواسطهی دومی کنارمیگذارند.
پیرو «طبیـعت» باش!
در قلبِ «رواقیگریِ» باستانی این تصوّر وجود دارد که انسانها باید هماهنگ و مطابق با «طبیعتِ» خود عمل کنند. برای نمونه، میتوان به فرازهایی از «تأمُّلات» مارکوس اورلیوس اشاره کرد:
سازگاری با «طبیعت» در ادبیاتِ «رواقیـان» دو معنـا دارد؛ مدنیٌ بالطبع بودنِ انسان و خردمندیِ او
نخست، ما انسانها حیواناتی اجتماعی هستیم که «اعضایِ یکدیگریم» و بقایمان در گروِ همکار با هم است، «مانند دستها، پاها یا پلکها» در بدن. «موسونیوس»(۲) فیلسوفِ رواقی و استادِ «اپیکتـتوس» گفت: «طبیعت انسان بسیار شبیه زنبورهاست. این حشراتِ بالدار هم به تنهایی توان زندگی ندارند (انزوا برای آنان، مرگ است).
هنگامیکه آشکارا و گستاخانه رفتاری خودخواهانه داریم، دیگر «انسان» نیستیم -همکاری برای خیری بزرگتر در مفهومِ «انسانبودن» نهفته است و در این صورت است که احساسِ شادمانی و خوشنودی داریم.
دوم، درحالیکه ممکن است زندگیِ مورچهها و زنبورها -و شاید حتی گرگها- همکارانهتر از حیاتِ انسانها به نظر برسند، اما تنها جانورِ ناطق (به معنای خردمند) «انسـان» است، بنابراین قوّهی تعقـُّل و توانایی اندیشیدن، کارکردِ متمایز و سرنوشتساز ما آدمیان است.
ویژگی پلنگِ خوب چیست؟ برتری در دویدن، پس انسانِ شایسته و سرآمد هم باید در «استـدلال» برتر باشد. اما اگر دویدن یا شناکردن یا پولدرآوردن را سنجهی برتری بدانیم، درکی از معنایِ «انسانبودن» نداریم. بر این اساس، شاگرد سقراط «آریستـیپوس»(۳) به شناگری کاردان و خودبین، طعنهزد: خجالت نمیکشی که به دُلفینشدن افتخار میکنی؟!
ما بهمثابهی «انسان» باید هر لحظه خِردپیشه و در اندیشـهی «گروه» [اعم از خانواده، دوستان و جامعه] باشیم. متأسفانه، دلبستگیِ نابخردانه و احساسهایِ ویرانگر در کمین همهی انسانهاست. این وابستگیها، نخست نویدبخش لذّت یا خوشبختی هستنـد، اما آنچه پدیدار میشود، صرفاً بَردگی است -درحالیکه اگر آگاه باشیم، برای نِیـل به «لذّت» و «خوشبختی» اطمینانبخشترین مسیر «خِرد» و «خویشتنداری» [محدودسازی آروزها و خواستها] است.
اکنون، تصوّر بیشتر مردم از «رواقیگری» دارایِ رنگوبویِ «رواقیگریِ مُدرن» است، یعنی سرکوب یا پنهانکردنِ عواطف. این استنـتاجِ گمراهکننده و مُدرن به قرنِ شانزدهم بازمیگردد و با جنبشِ فلسفی بسیار کهنتر نباید اشتباه گرفته شود. فردِ «رواقیمسلک» بدون احساس نیست، اما درشکلی آرمانگرایانه، احساسِ دردناک یا بیهوده (مانند خشم، رَشک، آزمندی و فزونخواهی) را از خود دور میسازد.
حتی اگر بدون احساسبودن ممکن باشد، کسانی آنرا به وضعیتِ بیجانِ درخت یا صخره فرومیکاهند. درحالیکه اینگونه نیست و برعکس، رواقی بهمثابهی «انسان» در پیِ «بودن» و بهترشدن است. بنابراین رواقیان، آدمیان را به احساسهایِ مثبت و سودمند برایِ اجتماع مانند شفقّت، دوستی و قدرشناسی فرامیخوانند -که از «تأمُّلات» اورلیوس سرچشمه میگیرد. امپراتور «مارکوس اورلیوس» در نخستین فصل از یادداشتهایش، معلّمش «سکستوس» را برای «رهایی از اشتیاق، در عین عاشقی» میستاید(۴).
در این روزگار، آشنایان با «رواقیگری»، بیشتر در هنگامهی بروز بحران به سراغش میروند، امّا خیلی زودی درمییابند که این مکتبِ فلسفی فراتر از اطفایِ حریق یا حتی ایجاد تابآوری بلندمدّت است.
هنگامیکه «داستانهای رواقی» را مینوشتم، جرّاحِ توداری با پرسشِ خود منرا بهچالش کشید: وجه تمایزِ «رواقیگری»، بهمثابهی گرایشی مُدرن، با «رواقیگری»، بهعنوانِ جنبش فلسفی در عهد باستان چیست. درحالیکه از پاسخم مطمئن نبودم، گفتم: «رواقیگریِ مُدرن دربارهی تابآوردن و بهروی خود نیاوردن است، در حالی که رواقیگریِ کُهن درپیِ تداومِ بیناییِ غایی دربارهی همهچیز است -که برانگیزانندهی پرسشهایِ جالب بسیاری است». برخلاف بسیاری از مداخلههایِ جدید، رواقیگری صرفاً دربارهی احساسِ بهتر نیست، بلکه به بهتر«بودن» میپردازد.
پ.ن.:
Instagram: reza.daneshmandi
X(Twitter): DaneshmandiReza
User ID inTelegram: @rezadaneshmandi
1.”Stoic Stories: A Heroic Account of Stoicism”
2.Musonius
3.Aristippus
آریستیـپوس، بنیانگذارِ مکتب «کورنایی» / قورنائیـان یا «سیرنایسیـسم» (Cyrenaicism) بود که مکتبی فلسفی و فرالذّتگراست.
4.Sextus
مارکوس اورلیوس، «تأمُّلات»؛ ترجمهی عرفان ثابتی، صفحهی ۱۰: این چیزها را مدیون «سکستوس» هستم: «مهربانی، چگونگی فرمانراندن بر خانواده با اقتداری پدرانه، معنیِ واقعیِ زندگیِ طبیعی، وقار و متانتی بدون جلوهفروشی، دلسوزیِ شهودی نسبت به منافعِ دوستان، و مُدارایی مهربانانه با نابلدان و خیالاندیشان. ادب و نزاکتش در قبال تکتک افراد چنان متناسب و بهجا بود که فارغ از هرگونه چاپلوسی و تملّق مصاحبتش را جَذّاب و دلرُبا میکرد، و درعینحال، همگان را به تعظیـموتکریـم وامیداشت. شیوهاش در تعییـنوتنظیـمِ قوانینِ اصلیِ زندگی به یک اندازه جامعوروشمند بود. هرگز اثری از خشم یا دیگر عواطف در او ظاهر نشد، همهنگام کاملاً خونسرد و با این همه، سرشار از محبّت بود. موافقتش را به آرامی و بهصورتی غیرمتظاهرانه ابراز میکرد، و هرگز فضلودانش بیپایانش را به رُخ نمیکشید».
مروری بر هستیشناسی در شعر بیژن نجدی
از «رستم و سهراب» تا «اُدیپوس»
سروکله زدن با رمانهای ادبیات روسیه بدون درگیر شدن با اسامی شخصیتهای فراوانی که در کتاب حاضر هستند، غیرممکن است.
هم خودمان و هم بسیاری از اطرافیانمان به شکلهای مختلف درگیر این اختلالات و مشکلات هستیم.
دوگانگی درونی داستایفسکی زندگی بدون خدا را از نزدیک بررسی میکند تا به نفع خدا استدلال کند.