img
img
img
img
img
محمود دولت‌آبادی

تو را جستم و یافتم

محمود دولت‌آبادی

شرق: احمد محمود نه فقط نویسنده‌ای خوب و منحصربه‌فرد بود و هست تا ادبیات ایران پایدار باشد، بلکه احمد انسانی درست و شریف بود. وقتی همسایه‌ها را در نخستین دور انتشار خواندم بی‌‌اختیار نوشتم «خجسته باد خلق و نشر همسایه‌ها» و هنوز احمد را به چهره نمی‌شناختم و مشتاق دیدارش شدم که به یاد نمی‌آورم چه ساعت و روزی رخ داد که خود رخداد خجسته‌ای بود و من از برکت دوستی بی‌دریغ احمد بر‌خوردار شدم و بخشی از رفیقانه‌ترین دوره عمر در سخت‌ترین شرایط روزگار گذر کرد با وجود احمد و دوست بزرگوار دیگر دکتر یونسی بانه که در پاسداشتش گفته و نوشته‌ام. در دوستی ما احترام و تفاهم تجربه‌ای خاص بود با کار و کنش هرکدام در پهنه ادبیات که عملا ممنوع می‌نمود، لیکن همان دوستانگی ما را می‌داشت تا بتوانیم ایستاده بمانیم در خاطر هر یک. صمیمیت و یگانگی یگانه مفهوم بی‌کلام می‌بود و بود تا رسید به ورطه انهدام نویسندگان و دچاری‌های همراه و پسایند آن. بنابراین تا زمین سوخته احمد نوشته می‌شد با وی بودم، در هنگام نوشته‌شدن درخت انجیر معابد، دیگر گسست زمانه رسید و دوره بیماری و بستری‌شدن شاملو و گلشیری در بیمارستان که شنیدم احمد محمود هم ناخوش‌احوال است و سرآسیمه دویدم منزل و دیدار تازه شد. خیلی بد‌حال نبود، برگشتم و… نوبت بعدی گفته شد احمد بستریست در بیمارستان. دویدم یک شاخه گل به دست رفتم به دیدنش در اتاقی که تمام اعضای خانواده پیرامونش حلقه زده بودند و چه خوب که رسیدم و دستش را به دست‌ها گرفتم و احمد مهربان و شمرده شروع به سخن کرد و در مسیر گفتار پیوسته و خوشایندش شنیدم که «اون‌وقت تو رو یافتم» که بریدم رشته خوشاهنگ بیانش را و پیشدستانه گفتم «من تو را جستم و یافتم احمدجان!» و آن لبخند شیرین کنار لب‌ها با طنز خوشایندی در لحن ادامه داد به سخن و در پایان مثل یک شوخی خانوادگی در هوشیاری دقیق گفت- پرسید «ولش کنم؟!» و من برخاستم از کنار تخت تا او راحت‌‌تر باشد اگر‌چه خود را جزئی از خانواده می‌دانستم.

حالا کنار سیامک و بابک و سارک ایستاده بودم که سکوت فراگیر شد و احمد رفت سوی خموشی با همان روی خوش که داشت و بی‌هیچ واهمه‌ای از آنچه به یقین می‌دانست در پیش است، بعد از آن سیامک گفت «سی‌و‌چهار دقیقه داداش، بابا سی‌وچهار دقیقه با شما حرف زد، رو ساعت زمان گرفته بودم». باری… احمد «خانه‌روشنان» کرده بود.

 روزهای دیگر رفتم دیدنش، دیگر به هوش نبود. باز سیامک گفت «اون آخرین حرف‌هایش بود داداش» و من به زبان نیاوردم ای کاش می‌شد سخنانی آن‌قدر شمرده و بی‌التهاب در آستانه عدم، یکجوری ضبط شده بود اما دیگر اثری جز تأثر و تأسف نمی‌داشت، در آن ایام هنوز گوشی‌های چندین‌کاره نبود و چه دانسته می‌شد همچو اتفاقی می‌افتد تا دستگاه ضبط صدا همراه آورده شده باشد؟ آنچه این‌جا باید قید کنم اینکه احمد محمود با چهره باز مرگ را پذیرفت، چنانچه زندگی را پذیرفته بود در سایه عزت و قناعت در کمال جوانمردی. در این میان اما دکتر یونسی‌بانه کجا بود؟بعد مدهوشی احمد یونسی را آن‌جا ندیدم اما پیش تا احمد به کما‌ رود، ابراهیم یونسی را می‌توانستی ببینی نشسته بر یک صندلی دو بازویه کنار در بیمارستان و به دنیا نگاه می‌کند! این هم قصه ما بود که گذراندیم روزگار را با طنز و به‌جد، غمگنانه و پرصبوری، عمده این که تا دمی دیگر که باشم آن دوستی- رفیقی‌ها را در خود دارم و گمان مدار کسری از آن را از یاد ببرم!و چه خوب که حدیث پویان‌مهر خوش‌نویس به صرافت افتاده است یاد آن گرامی نویسنده را، به سهم و توان خود، زنده بدارد.

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  چند درصد از ایرانیان این مرد بزرگ را می‌شناسند؟

اگر او نبود، شناخت ما از ایران باستان و کتاب‌های مهم و اصیلی، چون اوستا خیلی کم بود.

  چرا از گوش دادن به موسیقی غمگین لذت می‌بریم؟

وقتی موسیقی غمگین گوش می‌دهیم آن را در زمینه زیبایی‌شناختی، لذت‌بخش می‌دانیم، این پدیده به عنوان پارادوکس لذت بردن از موسیقی غمگین شناخته می‌شود.

  بی‌اخلاقی پژوهشگران اخلاق ایرادی ندارد!

هرکسی که نماد چیزی است، باید بهترین آن باشد. پژوهشگران اخلاق و فیلسوفان اخلاق هم از این امر مستثنا نیستند.

  زندگی، عشق و ادبیات

مروری بر زندگی و آثار آن تایلر

  شاعری در حضور پروانگی‌های مقدس

مروری بر هستی‌شناسی در شعر بیژن نجدی