اعتماد: موضعگیری روشنفکران غربی به ویژه چهرههایی چون یورگن هابرماس و اسلاوی ژیژک در قبال حملات سبعانه اسراییل به غزه، بسیار ضعیف و ناچیز بوده. حتی چهرههایی چون یورگن هابرماس، به نحوی تلویحی به دفاع از این حمله پرداخته و کوشیده آن را توجیه کند. نویسنده در جستار پیش رو، ضمن بیان دیدگاه این روشنفکران، به نقد آنها پرداخته و اقدام اسراییل را درسدنی کردن غزه توسط اسراییل شبیه دانسته. درسدن یکی از شهرهای آلمان است که در واپسین ماههای جنگ جهانی دوم توسط هواپیماهای امریکایی به شکل گسترده بمباران و موجب کشته شدن ۲۲ تا ۲۵هزار نفر شد. اقدام وحشیانه و غیراخلاقی امریکا در درسدن تا به امروز مورد بحثهای فراوانی قرار گرفته است. نویسنده با شبیه خواندن اقدام اسراییل، معتقد است که ما امروز به روشنفکرانی مثل سارتر نیازمندیم که با شجاعت بیشتری به نقد عملکردهای غیراخلاقی سیاستمداران میپردازند.
اسلاوی ژیژک در مقاله «خط انفصال واقعی در منازعه اسراییل و فلسطین»، هفت روز پس از حمله حماس به اسراییل و در فضای آغازین روزهای جنگ، باتوجه به ستیز تاریخی و ضرورت شفافیت راه درست و پیشروی جنگ نوشت که ما میتوانیم و باید بدون قید و شرط از حق اسراییل برای دفاع از خود در برابر حملات تروریستی حمایت کنیم، ولی ما همچنین باید برای شرایط واقعا رنجآور و یأسآور فلسطینیهای ساکن غزه و سرزمینهای اشغالی بیقید و شرط ابراز همدردی کنیم. او تلقی کسانی را که فکر میکنند در این موضع تضادی وجود دارد، ناشی از آن میداند که آنها فعالانه راهحل را مسدود میکنند.
جودیت باتلر در مقاله قطبنمای سوگ که در مورد حمله حماس و منازعه فلسطین- اسراییل است، نوشت که ضروری است تا هرگونه توجیه خشونت را از فهم خشونت فراگیر و مستمر دولت اسراییل تفکیک کنیم. به عبارت دیگر، پرداختن به این پرسش که چه جهانی هنوز برای تمامی مردمان منطقه ممکن است به راههای پایان دادن به حاکمیت استعماری و قدرت استعماری وابسته است. حماس پاسخی ترسناک و مخوف به این پرسش داد، اما راههای بسیار دیگری برای پاسخ وجود دارند. باتلر تاکید میکند که مبارزات آزادی با کاربست اصل خشونتپرهیزی به ساخت دنیایی کمک میکنند که همه بخواهیم در آن زندگی کنیم. از اینرو، او خشونت را بیهیچ قید و شرطی رد میکند و همزمان، مانند بسیاری دیگر، میخواهد در راه تخیل و مبارزه برای برابری و عدالت حقیقی در منطقه،
به گونهای که گروههایی مانند حماس را محو کند، به اشغال پایان دهد و برای اینکه شکلهای جدیدی از آزادی سیاسی و عدالت را شکوفا کند، مبارزه کند. بدون برابری و عدالت، بدون پایان دادن به خشونت دولتی که از سوی دولت اسراییل -که خود در خشونت بنا شد- هیچ آیندهای از صلح واقعی نمیتواند تصویر شود و چنین صلحی نه معنای نگه داشتن ساختارهای نابرابری، بیحقی و نژادزدگی، یا حسن تعبیری هنجارین، بلکه در معنای آیندهای است که نمیتواند بدون نام بردن، توصیف کردن و مخالفت کردن با تمام خشونتها، از جمله خشونت دولت اسراییل در تمامی شکلهایش و با ترس سانسور، جرمانگاری یا کینهجویی و اتهام یهودستیزی ممکن شود. جهانی که من [باتلر] میخواهم جهانی است که مخالف عادیسازی حاکمیت استعمار باشد و از خود فرمانی فلسطین و آزادیاش حمایت کند، جهانی که در حقیقت، عمیقترین خواسته ساکنانش این است که در آزادی، در خشونت پرهیزی، در برابری و عدالت زندگی کنند. این امید بدون شک در نظر بسیاری به نظر بیپروا و حتی غیرممکن میرسد. با این حال، برخی از ما باید به آن چنگ بزنیم و باور به اینکه ساختارهای کنونی تا ابد دوام خواهند یافت را رد کنیم و برای این هدف، به شعرا و رویاپردازان، دیوانگان رام نشده و به آنها نیاز داریم که میدانند چطور سازماندهی کنند.
موضعگیری یورگن هابرماس نیز از این قاعده مستثنا نیست، او در بیانیه «مبنای همبستگی به درستی فهم شده با اسراییل و یهودیان در آلمان هستند»، با اشاره به عملیات حماس که به نظر او در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ با نیت محو زندگی یهودیان انجام شد، گفته است که عملیات ارتش اسراییل علیه این اقدامات تروریستی به لحاظ اصولی موجه است، ولی راهبر این عملیات باید اصل تناسب، اجتناب از کشتن غیرنظامیان و پیشبرد جنگ با ملاحظه دستیابی به صلح در آینده باشد. همچنین اعلام کرده که با وجود تمام نگرانیها نسبت به سرنوشت فلسطینیان در درگیریهای جاری، نسبت دادن نسلکشی به عملیات اسراییل معیارهای قضاوت را به نابودی میکشاند.
او و نویسندگان بیانیه سپس تاکید کردهاند که عملیات اسراییل هرگز توجیهگر حملات و فضای ضدیهودی، به خصوص در آلمان نیست. آنها نوشتهاند: «قابل تحمل نیست که یهودیان در آلمان بار دیگر در معرض تهدیدهای جانی و بدنی قرار گیرند و از خشونت فیزیکی در خیابانها بترسند. تصویر دموکراتیک جمهوری فدرال از خود، که مبتنی بر ملزومات مربوط به احترام به کرامت انسانی است، با فرهنگی سیاسی مرتبط است که با توجه به جنایات گسترده دوران حکومت نازی، دفاع و پاسداری از هستی یهودیان و حق موجودیت اسراییل از عناصر اصلی آن است.»
بیانیه هابرماس و سه چهره علمی و حقوقی دیگر آلمانی در انتها تصریح میکند که «حقوق اساسی همه در مورد آزادی و مصونیت از تعرض جسمانی و همچنین حراست در برابر آزار و افتراهای نژادپرستانه تفکیکناپذیر هستند و در مورد همه به طور مساوی اعمال میشود.» آنها زنهار دادهاند که کسانی هم که در آلمان «احساسات و عقاید یهودیستیزانه را در پشت انواع توجیهات و بهانهها پرورش دادهاند و حالا فرصتی برای ابراز بیمانع آن میبینند نیز باید به این اصل پایبند بمانند.»
جودیت باتلر نیز با امضای نامه سرگشاده نویسندگان و استادان دانشگاه به جو بایدن خواسته بود که از آتشبس در غزه حمایت کند! او تایید کرده بود که ما حمله به غیرنظامیان اسراییلی و فلسطینی را محکوم میکنیم. ما اعتقاد داریم محکوم کردن عملیات حماس و موضعگیری علیه مجازات جمعی غزه ممکن و ضروری است. این امر هنگام نوشتن این نامه آشکار و تشدید شده بود. باتلر درباره چرایی اینکه به نظر بدیهی میرسد که انسان میتواند آنچه حماس کرده است را محکوم کند و در عین حال با حمله جاری و سبعانه به غزه مخالف نیز باشد، گفته بود که به نظرم میآید که انسان میتواند و باید با کشتن غیرنظامیان مخالف باشد. این قاعده اخلاقی پایهای جنگ است. گفتن این امر فقط منطقی است که انسان باید به کشتن غیرنظامیان در دو طرف اعتراض کند. چند دفعه کسانی که خود را صهیونیسم میدانند گفتهاند که حمله حماس جواب فعلی از جانب نظامیان اسراییل را توجیه میکند. من با این گفته مشکل دارم؛ اما میدانیم که قدرت نظامی به شکل افراطی نامتقارن است و این منازعهای نیست که هر دو طرف به یک اندازه و به شکل مشابه گناهکار باشند. ما باید تاریخ قهری را بفهمیم که در مورد فلسطین ازجمله غزه به کار رفته است. این قهر، بهزعم باتلر، شامل سلب آب آشامیدنی، سلب سرویس بهداشتی/ سلامتی، سلب غذا و برق میشود. به عبارت دیگر، شامل شرایط زندگی به معنای اخص کلمه میشود که مورد حمله سیستماتیک قرار گرفتهاند. من نمیتوانم به نمایندگی از طرف همه کسانی که نامه را امضا کردهاند، حرف بزنم؛ اما به عنوان یهودی ما میگوییم: «نه به نام ما» این کاری که دولت اسراییل انجام میدهد، این کاری که نیروهای نظامی انجام میدهند به نمایندگی ما نیست. این کار ارزشهای ما را ارایه نمیکند، زیرا ما فکر میکنیم، به نظر باتلر، آنچه ما میبینیم اجرای طرحی گنوسیدی براساس تعریف قانون در قوانین بینالمللی از گنوسید است، به عنوان یهودی این یک حکم اخلاقی سیاسی و اجباری است که علیه گنوسید با صدای بلند حرف بزنیم، درست این حرف علیه تولید یک طبقه جدید پناهنده و تحکیم و تشدید مرتبه پناهنده برای بسیاری از فلسطینیها است که در برخی موارد از سال ۱۹۴۸ در مواردی پناهنده هستند. فکر میکنم، این امر تأمل پایهای در پس عریضه است.
جودیت باتلر، گنوسید (قومکشی) را همیشه شبیه گنوسید رژیم نازی نمیداند، بلکه آن را عبارت از آسیب نظاممند به بنیانهای گذران زندگی، بهروزی و قابلیت بقا میداند. این به درستی آن چیزی است که در مورد فلسطینیها دارد اتفاق میافتد. موشه فایگلین سیاستمدار اسراییلی خواستار «درسدنی کردن غزه» شده بود، همانگونه که هنان اشروی عضو کمیته اجرایی جنبش آزادیبخش فلسطین گفته بود که اسراییلیها انسان بودن و حقوق فلسطینیها را رد کرده و میکنند. موضوعی که باتلر به آن اذعان کرده که غیرنظامیان فلسطینی فینفسه به عنوان غیرنظامی به رسمیت شناخته نمیشوند. به بیانی دیگر، وقتی آنان در سطح سخنورانه و به دلیل وسایل ارتباط جمعی با تروریسم این همان میشوند، وقتی فلسطینیان با بربریسم و حیوانیت یکی تلقی میشوند، پس در تصور آنانی که قهر را به کار میبرند، غیرنظامی فلسطینی وجود ندارد.
این برخوردهای چندگانه نشان میدهد که اسلاوی ژیژک، جودیت باتلر، یورگن هابرماس و دیگر اندیشمندان غربی که قضایا را از طریق رسانهها تعقیب میکنند، در کنار محکوم کردن رژیم اسراییل، دلپذیرترین موضع را در محکوم کردن گروه حماس دنبال میکنند، یعنی قویترین منطقشان این است که بگویند این خشونت از هر نوعی و از هر جناحی محکوم است، در اینجا دو پرسش پیشروی ما قرار دارد: یکی اینکه آیا وظیفه روشنفکر تنها محکوم کردن این جناح یا آن جناح یا هر دو جناح است؟! یا از چه زمانی روشنفکران خودشان را در لباس قضاوت، قاضیان فاقد مامور اجرای حکم میبینند؟ و اینکه این روشنفکران معاصر با زمینههای متفاوتاندیشی، در تحلیل وضعیت تا کجا توانستهاند به ریشههای خشونت در سرزمین فلسطین رسوخ کنند؟ آیا تمام این مواضع روشنفکری تنها از این روی صورت میگیرد که دستهای پاک آنها آلوده نشود، همانگونه که آلبر کامو از آلوده شدن دستهایش هراس داشت یا خیر؟ آنها اتخاذ این مواضع را تنها برای اعتبار تاریخ شخصی خود به قلم میآورند؟ اکنون به نظر میرسد که امروزه چقدر جای ژان پل سارتر خالی است! او که با وجود توافق رسانهای و سرکوب پلیسی در فرانسه، توانست خود را در کنار جنبشهای استقلالطلبانه از جمله جنگ الجزایر قرار دهد و به ویژه تلاش کرد تا سازوکار سیستم سرکوب استعماری را تجزیه و تحلیل کند، آنچنانکه حتی امروز تعهد او سرشار از آموزشها و درسهای بزرگ برای این اندیشمندان غربی و حتی روشنفکران ایرانی و کشورهای اسلامی است.
سارتر، از نخستین مقالهای که در سال ۱۹۵۶ منتشر کرد، بر سکوت فرانسویها در برابر فجایع پافشاری میکرد، به این امید که آنان به تعهد و مسوولیت جمعی خود در برابر استعمار پی ببرند. سلطه استعمار را به زیر ضرب و آرمانهایی را که فرانسه به آنها میبالد به باد انتقاد میگیرد: «چه یاوهگوییهایی، آزادی، برابری، برادری، عشق، افتخار، میهن، دیگر چه میدانم؟ اینها مانع از آن نبود که در همان موقع حرفهای نژادپرستانه نزنیم، سیاه کثیف، جهود کثیف…» یا بدتر در ردیف فاشیسم: «باعث ننگ ما است، قوانین ما را به مسخره میگیرد و هجوشان میکند، ما را با نژادپرستیاش میآلاید… جوانان ما را برخلاف میلشان وادار به مرگ به دلیل عقاید نازی میکند که سالها پیش علیهشان مبارزه میکردیم، برای دفاع از خود فاشیسم را تا خانه ما، یعنی فرانسه میکشاند. نقش ما این است که به نابودیاش کمک کنیم. نه تنها در الجزایر، بلکه در هر کجا که وجود دارد… تنها کاری که ما میتوانیم و باید در راهش تلاش کنیم – امری که امروزه اساسیتر از هر کار دیگری است- این است که دوشادوش آنها مبارزه کنیم تا هم الجزایریها و هم فرانسویها از خودکامگی استعماری نجات پیدا کنند.»
ژان پل سارتر میگوید که از سکوت تا همدستی در جرم یک قدم بیش نیست و این را او در «شما محشرید» به تصویر میکشد. خشمش او را به یادآوری ماجرای به نسبت نزدیکی، یعنی جنگ جهانگیر دوم میکشاند: «تظاهر به سادهلوحی، فرار، تزویر، تنهایی، سکوت، مخالفت با همکاری و پذیرش همه اینها در مجموع، ما به اینها در سال ۱۹۴۵ میگفتیم مسوولیت جمعی؛ در آن زمان، نباید اجازه میدادیم که مردم آلمان ادعا کنند چیزی درباره اردوگاهها نمیدانستند. میگفتیم: «ای بابا آنها همهچیز را میدانستند!» و ما حق داشتیم. آنها در جریان همهچیز بودند و تنها اکنون است که ما میتوانیم این موضوع را درک کنیم؛ چون ما هم همهچیز را میدانیم… آیا هنوز هم جرات داریم آنها را محکوم کنیم؟ آیا باز هم جرات داریم خودمان را ببخشاییم؟» این استعاره مختص سارتر نیست. این موضوع در گفتمان این بخش از رسانهها که آرمان استقلال الجزایر را از آن خود ساختهاند هم دیده میشود و سارتر میخروشد که «این جنایتهایی که به نام ما مرتکب میشوند لابد ما هم شخصا در آنها سهیم هستیم، چون این قدرت را داریم که جلویشان را بگیریم.» عوامفریبی حاصل از مشارکت رسانههایی بهره برد که میدانند که همه ما استثمارگر هستیم. خوب میدانند که همه ما طلا، فلزات و بعد هم نفت «قارههای نو» را تصاحب کردیم و به متروپلهای کهنه آوردیم… اروپای سرشار از ثروت، انسانیت را برای همه ساکنانش، به تصدیق، ارزانی کرد: یک انسان در اینجا یک شریک جرم است، چون همه ما از استثمار استعماری بهره بردهایم. بعید است که امروزه بیش از ۱۹۶۲، تحمل شنیدن همین سخنان را داشته باشیم و از درسدنی کردن غزه در جنگ حماس و قومکشی اسراییل به هراس درآییم.
اگر او نبود، شناخت ما از ایران باستان و کتابهای مهم و اصیلی، چون اوستا خیلی کم بود.
وقتی موسیقی غمگین گوش میدهیم آن را در زمینه زیباییشناختی، لذتبخش میدانیم، این پدیده به عنوان پارادوکس لذت بردن از موسیقی غمگین شناخته میشود.
هرکسی که نماد چیزی است، باید بهترین آن باشد. پژوهشگران اخلاق و فیلسوفان اخلاق هم از این امر مستثنا نیستند.
مروری بر زندگی و آثار آن تایلر
مروری بر هستیشناسی در شعر بیژن نجدی