وینش: خانه استاد اتحاد مملو از کتاب و مجله و روزنامه و کاغذ و فیشهای پژوهشی است. او به گفتهی خودش کمالگراست و در کارش کم نمیگذارد. سالها وقت صرف کرده و سر صبر همه منابع را جمعآوری کرده است. یکی از پوشههایش را برای نمونه به ما نشان میدهد: پانصد صفحه تحقیق و یادداشت فقط درباره استاد محمدرضا شجریان. او معتقد است «تاریخ به جز شرح زندگی نیست».
عشقی سرشار به مادرش دارد و میگوید هرچه دارم از مادرم است که اهل هنر بود و در کودکی عشق به فرهنگ و ادب و موسیقی را در نهاد من گذاشت. این گفتوگو را بخوانید تا با یکی از نوادر روزگارمان بیشتر آشنا شوید. کسی که مثل یک عاشق خودش را تمام و کمال وقف فرهنگ ایران کرده است. ضمن اینکه قسمتهایی از گفتوگو بصورت صوتی ضبط شده است و میتوانید صدای استاد را در بخش «وینش آوا» بشنوید.
مختصری از زندگی در کودکی و تحصیلات خود بفرمایید و اینکه پس از خاتمه آن چه کردید؟
در ابتدا باید بگویم که من در ۲۹ اردیبهشت ۱۳۱۷ در بابل به دنیا آمدم. پدرم هنردوست بود. وقتی هنرمندان برای اجرای برنامه، به بابل میآمدند، بطور معمول چند شب بعد خانه ما بودند که از جمله آنها: عبدالله معارفی و دو پسرش مسعود و منصور بودند که در اجرای برنامه با پدرشان همنوازی میکردند. یک شب پدرم از عبدالله خان پرسید: «بچهها با توجه به سنشان چون دلخوشی ندارند، خسته نمیشوند؟» عبدالله خان گفت: «نه، به خاطر اینکه در ازای زحمتی که میکشند به آنها پولم میدهم.» پدرم گفت: «همین؟» عبدالله خان گفت: «نه، با تخته نردی که همراه آوردهام با آنها بازی میکنم، پولشان را میبرم!»
حال از مادرم بگویم که بنیاد تعلیمات من از اوست. نوازنده تار بود و شاگرد درویش خان. با آن که تحصیلات قدیمی داشت، یادم میآید که اهل مطالعه بود، به طوری که مرا در شش سالگی یعنی یک سال زودتر از موعد مقرر به دبستان فرستاد. به علت صغر سن به من کارنامه نداند.
در اواخر سال ۱۳۲۳، پدرم دچار بیماری حاد تنفسی شد و او که موسسه حمل و نقل داشت و مرکبات به قفقاز و شهرهای دیگر صادر میکرد، فعالیتهای خود را متوقف کرد و برای معالجه با خانواده، در تهران اقامت گزید و در تهران تحت نظر دکتر اعلمالملک که پزشکی یگانه بود، به معالجه پرداخت، ولی متاسفانه موثر نیفتاد و در حالی که بیش از ۵۶ سال نداشت در شهریور ۱۳۲۴ در بیمارستان رازی تهران درگذشت و مادرم یکه و تنها وارد نبرد با کارزار زندگی شد.
با شروع شدن سال تحصیلی مادرم مرا به دبستان کیهان برد و با آزمون موفقیتآمیزی که مدیر مدرسه از من گرفت به کلاس دوم رفتم و تحصیلاتم را در مدارس دقیقی و نشاط ادامه دادم. سپس استاد مرتضی حنانه که دوستی خانوادگی با ما داشت برای کلاس ششم دبستان مرا به هنرستان عالی موسیقی برد و از آنجا که فراگرفتن موسیقی غربی خوشایند طبع کودکانه من نبود در سال ۱۳۲۹ برای ادامه تحصیل به دبیرستان «ادیب» رفتم و سال دوم تا ششم را در دبیرستان «رهنما» گذراندم و با دریافت مدرک ششم طبیعی و موفقیت در آزمون ورودی دانشکده کشاورزی تهران، در سال تحصیلی ۱۳۴۰-1339 موفق به دریافت درجه فوقلیسانس در رشتهی مهندسی باغبانی شدم.
چندی بعد آگهیای از طرف سازمان پارکهای شهرداری تهران در مطبوعات منتشر شد مبنی بر اینکه به دو تن مهندس کشاورزی نیاز دارد که از طریق آزمون انتخاب میشدند که با شرکت در آن بین حدود هفتاد نفر حائز رتبهی اول شدم. مرکز اداری سازمان پارکها در ساختمانی در پارکشهر قرار داشت و در آنجا با نقاش نامدار «حسین محجوبی» همکار شدم و به اتفاق پارکسازی پارکهای لاله، ساعی و ملت را برای نخستین بار اجرا کردیم که ایشان نقشه باغچهبندی و معابر پارک را میکشید و من نباتات مناسب را که میبایست در محل کاشته شوند، پیاده میکردم.
علاوه بر آن همکاری با «موسیو زَندل» کارشناس فنی کمپانی معظم بایر آلمان بود که کارهای تحقیقاتی و پژوهش روی بیماری نباتات زینتی مثل زنگ گل میخک و کمبود آهن در گل کاغذی بود. موسیو زندل به خاطر اقامت طولانی در ایران به زبان فارسی آشنا بود و کلمات را خیلی شیرین ادا میکرد. یک روز که در گلخانه پارکشهر مشغول به کار بودیم گفت: «مهندس شما در کلاس دانشکده چند نفر بودید؟» گفتم: «۸۷ نفر» گفت: «اگر ۷ نفر از آنها مثل شما باشند وضعیت کشاورزی در ایران کاملا درست میشود.»
از دیگر کارهایی که در آن سالها انجام دادم این بود که از طریق ازدیاد و نگهداری نباتات زینتی اعم از ساختمانی و فضای باز را برای اطلاع عموم در مطبوعات به چاپ رسانیدم که از جمله در کیهان و مجله زن روز سال ۱۳۴۲ بودند و دیگران بصورت گستردهای از آن پیروی کردند نظیر روزنامه همشهری که تا مدتی در هر شماره آن به چاپ می رسید و حتی آقای مهندس کاوه خاکپور که مجله باغبان را انتشار داد.
آنچه در اینجا آمد شمهای بود از ۱۸ سال کار مداوم و کمی تجربهام در ارتباط با رشتهی تحصیلیام که پس از بازنشانده شدنم در سال ۱۳۵۹ در ۴۲سالگی بطور کلی متوقف شد.
رشتهی تحصیلی شما باغبانی بوده است. بفرمایید چه مسیری طی کردید و چطور شد از این رشته سر از تحقیق و پژوهش از فرهنگ و ادبیات درآوردید؟
شگرد این تغییر جهت هدفمند تمام و کمال به دست شخص شخیص مادرم انجام شد. همو بود که با درایت بسیار مرا از کودکی به مطالعه علاقمند کرد و عادت داد و مجلههای روز مثل «صبا»، «تهران مصور»، «کاویان» و «ترقی» را بهطور مرتب برایم خرید. یادم میآید که از سالهای دوم و سوم ابتدایی خود را با اشعار «یمینی شریف» و داستانهای کودکانه «محسن فارسی» و داستانهای تاریخی «محمدعلی شیراز» که در مجلات صبا و ترقی مینوشتند سرگرم میکردم.
بعدا داستان مصور تهران هم اضافه شد که داستانهای بسیار سرگرم کننده «حسینقلی مستعان» در آن به چاپ میرسید و موجب شد تیراژ آن بالا برود و ما در انتظار انتشار آن لحظهشماری میکردیم. مجلهی بعدی «خواندنیها» بود که داستانهای ترجمه – اقتباس «ذبیح اله منصوری» را همراه با نثری بسیار شیرین در خود داشت که بعد با مطالعه کتابهای ادبی همراه شد. از نخستین کتابهایی که در این زمینه خریدم، ترانه های «بیلیتیس پیر لوییس» و نغمه های شاعرانه «لامارتین» بود.
در سال پنجم ابتدایی در دبستان نشاط سر کلاس انشا به معلمی آقای بدر باستانی که شخصیتی فرهیخته و مشوق راستین من بود، اشعار «گلچین گیلانی» را مثل باران و پرده پندار که آقای «سیاوش کسرایی» شاعر معروف به دوستش (همسر خواهرم) میدادند و به دستم میرسید حفظ میکردم و بر بالای نیمکت کلاس میرفتم و آن را برای معلم و شاگردان و برای ناظم و مدیر مدرسه که گاهی میآمدند دکلمه میکردم و جریان را در منزل برای مادرم تعریف میکردم و او خوشحال میشد.
در سال اول دبیرستان بود که یکی از اقوام اهل مطالعهام کتاب «زنگها برای که به صدا در میآیند» ارنست همینگوی را برایم آورد، در مدت کوتاهی آن را خواندم. وقتی مادرم علاقه وافرم را به مطلعه مشاهده کرد، مقرری ماهانهام را برای خریدن کتاب افزایش داد. سال دوم و سوم دبیرستان بودم که در راه دبیرستان «بوفکور» صادق هدایت را از مرد دستفروشی به نصف قیمت خریدم و خواندم.
مطالب کتابهای قبلی همگی برایم ملموس بودند اما با مطالعه بوفکور دگرگون و دچار اغتشاش فکری میشدم. آنچه در این میان مرا رنج میداد این بود که چرا نمیتوانم آن را تا آنجایی که خواندهام برای دوستانم تعریف کنم. آن را نیمهکاره رها کردم و به حساب این گذاشتم که سوادم قد ندادهاست.
ناگفته نماند در دبیرستان رهنما هم معلمین بسیار شایستهای به نام آقایان حسینقلی نیساری و مهدی بهبهانینیا داشتیم. یادم میآید که یک بار آقای بهبهانینیا از ما خواستند که درباره زمستان انشا بنویسیم که من نوشتم و در آن مختصری از زمستان و بطور مفصل از زمستان اجتماع بشری یاد کردم و آن را در کلاس خواندم و پس از خواندن آن از شاگردان خواستند که مرا تشویق کنند، سپس ترتیبی دادند که آن را در برنامه انجمن خانه_مدرسه که اولیای شاگردان حضور دارند اجرا کنم که با حضور خود ایشان انجام شد، که نه تنها پس از خواندن آن بلکه پس از خواندن هر انشایم در کلاس به من توصیه می کردند دنبال نویسندگی بروم.
در آن سال ها اصلا سوژهای در نظرم نبود که درباره آن چیزی بنویسم فقط این را میدانم که دوست داشتم در زمینه ادبیات معاصر مطالعه کنم و از نویسندگان و شاعران نامدار بهره ببرم و به معلومات خود بیفزایم. به این سبب با عشقی که با تمام وجود نسبت به ادب و فرهنگ ایران جاودانیام داشتم و زبانه میکشید به مطالعه اشعار شاعران معاصر، فروغ فرخزاد، فریدون مشیری، مهدی اخوان ثالث، نصرت رحمانی، احمد شاملو، گلچین گیلانی، هوشنگ ابتهاج و …. پرداختم.
اشعار مورد علاقهام را از میان آنها انتخاب و به حافظه میسپردم و به جای آن که مثل بعضیها در تنهایی آواز بخوانم، آنها را در تنهایی برای خودم یا برای اطرافیان مورد علاقهام دکلمه میکردم سرمست میشدم که در عین حال در تقویت حافظهام بسیار مثمر ثمر بود بهطوری که در طی مدتهای مدید حدود، 15000 هزار صفحهای که نوشتهام مطلقا از اینترنت استفاده نکردهام و حتی یک جمله بیجهت تکرار نشدهاست.
در کنار شاعرانی که از آنان نام بردم گوشه چشمی هم به نویسندگان ایرانی و خارجی معاصر داشتم. نویسندگانی نظیر «صادق هدایت»، «بزرگ علوی»، «بهرام صادقی»، «احسان طبری»، «احمد محمود»، «محمدعلی اسلامی ندوشن»، «هوشنگ گلشیری»، «سیمین دانشور»، «جلال آل احمد» و …
و نویسندگان خارجی نظیر «ارنست همینگوی»، «آلبر کامو»، «ساموئل بکت»، «سامرت موام»، «ژان پل سارتر»، «آندره ژید»، «ویلیام فاکنر»، «اشتفان تسوایک» و …
کوشیدم که سخنان و خاطراتی از نویسندگانی را که دوست دارم به حافظه بسپارم در صورت لزوم در صحبتها و نوشتههایم از آنها استفادهکنم. ناگفته نماند به این ترتیب همه یافتههایم به صورتی خودجوش در وجودم نهادینه شد که موجب شد حافظهام به قدرتی برسد که حتا در کهنسالی کوچکترین خللی بر آن وارد نشود. در میانسالی پیشامدی جهت مرا که استفاضه بود (بهرهمند شدن) به کلی عوض کرد و به سوی نویسندگی سوق داد که خصوصیت و جلوهای دیگر داشت.
به طوری که استفاضه جای خود را به افاده ( فایده رساندن ) داد که حاصل آن مجموعهی چهارده جلدی «پژوهشگران معاصر ایران» است که نخستین جلد آن در سال ۱۳۷۸ و جلد چهاردهم آن ۱۳۸۸ منتشر شد و مولف مورد عنایت صاحبنظران و دانشوران ایران و خارج از ایران قرار گرفت که از جمله روانشاد دکتر احسان یارشاطر در فصلنامه رهاورد نقد جانانهای بر آن نوشتند و مرا مورد تفقد بسیار قرار دادند. نمی دانم چرا بیاختیار این دو بیت شعر برایم تداعی میشود:
«در معرکهی عشق دلیرانه متازید
بر صفحهی دریا نتوان مشق شنا کرد»
تو سعی کن در این بحر ناپدید شوی وگرنه هر خس و خاری شناوری میداند.
برای آنکه در تاریخ بماند و فراموش نشود لازم است در اینجا درباره مادرم تاکید کنم که بنیاد تعلیمات من از اوست و هر چه هستم و هر چه دارم از اوست. این زن تمام عیار که موهبت پروردگار متعال موجب شد مادر من باشد و مرا بصورت تمهیداتی غیرقابل تصور به صورتی ناب به مطالعه عادت دهد و شیفته و شیدای ادب و فرهنگ ایران معاصر گرداند که از حدود سی و پنج سال قبل بدون وقفهای از کار درآید هرکس هم به جای من بود میگفت: «این همه آوازهها از شه بود.»
جالب آنکه مادرم وقتی نتیجهی زحماتش را از نزدیک دید و از صمیم قلب خوشحال شد به هر کس که میرسید میگفت: «نمیدونین که پسرم چه کسیه هر انگشتش مال یه کسیه.»
از آنجا که کارهای من بسیار خستهکننده و طاقتفرسا بود بر این باورم که عاشقی خستگی ندارد و دنیای ما را فقط عاشقان ساختهاند. کار هم برای من مطلقا خستگی به دنبال نداشت عاشقی بود و بیخبری که دوره های طلایی زندگیام بودهاند. تصور میکنم آتش عشق به جان آنتوان چخوف، داستاننویس و نمایشنامهنویس معروف روسی هم افتاده بود. چخوف پزشک هم بود وقتی به چخوف گفتند «تو طبیبی، تو را به ادبیات چه کار؟ او در پاسخ گفت: «طبابت همسر قانونی من است، ادبیات معشوقهام»، به قول شاعر خودمان:
«حلقهای دارم در انگشتم ولیک
طوق عشق دیگری بر گردنم»
«کین لی» هم همین وضعیت را داشت او از بزرگتررین متخصصان امریکایی اطفای حریق چاه نفت در جهان بود وقتی برای خاموش کردن چاه نفتی آتش گرفته در مسجد سلیمان به ایران آمد پس از خاموش کردن آن خبرنگاری از او پرسید: «رشتهی تحصیلیات چیست؟» کین لی گفت: «مهندسی مکانیک.» از او پرسید: «چرا دنبال رشتهی خودت نرفتی؟» کین لی گفت: «اگر دنبال رشتهام میرفتم مثل تو میشدم.»
پس علاقه شخصی به فرهنگ و ادبیات و کتابخوانی شما را به کار پژوهشی کشاند. درست است؟
جریان از این قرار است که در سالهایی که صرفا به صورتی پیگیر به مطالعه در حوزه ادبیات معاصر میپرداختم گاهی که به مجالس دوستانه میرفتم وقتی بحث به ادبیات معاصر ایران میرسید، حتی بعضی از افراد تحصیلکرده هم «عباس اقبال آشتیانی» را با اقبال لاهوری، «بدیع الزمان فروزانفر» را با عزتاله همایونفر و «محمد قزوینی» را با عارف قزوینی اشتباه میگرفتند که از میان آنان به دانشی بودن اقبال آشتیانی و فروزانفر و علامه قزوینی به عنوان استادانی دانشمند اشراف داشتم و اینکه روی متون قدیمی کار کردهاند.
تا اینکه بر حسب اتفاق در مجله ای سوگنامهای خواندم از روانشاد سعید نفیسی که نوشته بود: «عباس اقبال آشتیانی فرزند بزرگ ایران بود. این ایرانی است که به فرزند بزرگ پروراندن خو گرفتهاست.» این سخنان کنجکاوی مرا برانگیخت که به دنبال تذکره دانشمندان که در کارم بعدها به پژوهشگران تغییر نام یافت بروم. میدانستم به چاپ نرسیده هر چه جست و جو کردم نیافتم و در آن لحظات بد تصمیم گرفتم که از حافظهای پربار که سالهای متمادی اندوخته بودم و وقتش فرا رسیده بود استفاده کنم و وارد عرصهی پژوهشگران معاصر ایران شوم.
از آنجا که در زندگی اهل تفکر و مشورت با صاحبنظران هستم به سراغ «استاد محمد تقی دانشپژوه» که تازه از کما در آمده بود رفتم وقتی که چگونگی کارم را برای ایشان شرح دادم قبل از جواب نگاهی طولانی همچون نگاه عاقل اندر سفیه به من کرد و فرمود: «جوانک که نیستی که خام و بی تجربه باشی عمری گذراندهای بقیهاش را هم به همان صورت بگذران. چرا بیجهت میخواهی به دنبال آرزوهای دست نیافتنی بروی که موفق نمیشوی.»
با حالتی افسرده از آنجا بیرون آمدم. چون به چگونگی معلوماتم و بکارگیری آن در زمینهای که میخواستم کار کنم کاملا آگاهی داشتم کوتاه نیامدم و به وسیلهی یکی از دوستان دیرینهام که شوهرخواهر روانشاد «علی اکبر سعیدی سیرجانی» بود قرار ملاقاتی با ایشان گذشتم و با گشادهرویی و گرمی تمام او مواجه شدم. این حسن تا آن حسن صد گز رسن… بگذریم. به تفسیر برنامهام را برای ایشان تشریح کردم بحث در حول و حوش ادبیات معاصر گذشت و در عین حال بیانگر اینکه تا چه حد به ادبیات معاصر آگاهی دارم ضمن صحبت فرمود این کار سنگین سه چیز می خواهد: «ذوق، حوصله و سواد.»
گفتم به قول سهراب سپهری سر سوزن ذوقی دارم. بیش از آن چیزی که زندگی اجازه میدهد حوصله دارم اما سواد چندانی ندارم چون همانطور که ضمن صحبتها گفتم مهندسم. لبخندی بر سیمای نازنینش نشست بست و فرمود سواد را که امتحان کردهام. چه بهتر که مهندسی چون با ریاضیات سر و کار داری بهتر میتوانی قبای هر کس را به اندازه ی قامتش بدوزی.
در خاتمهی سخنانش که با لهجهی شیرین کرمانی ادا میکرد و مرا مسحور ساخته بود فرمود این برنامهی شما از آغاز تا انجامش دوازده سال طول میکشد. ملاقات با این مرد و تایید تشویق بر ادامه کارم موجب شد بیش از پیش به خود دلگرم و متکی شوم که آینده ای بسیار تابناک و آبرومند را به من نوید میداد.
شادروان استاد ایرج افشار سومین شخصیت صاحب نظری بود که با ایشان گفت و گو کردم پس از اطلاع از چگونگی کارم و استقبال از آن ضمن رهنمودهایی فرمود: «زندهها را نیاور که مثل من گرفتار نشوی. من تذکرهای نوشتم و پس ازگذشت سالها یکی از آنها در خیابان در حالی که با قامت خمیده عصا زنان به طرف من آمد، وقتی به من رسید اولین جملهای که به زبان آورد این بود که «ایرج جان از من چرا این قدر کم نوشتی!» من نصیحت ایشان را به کار بستم، با این حال گرفتار برخی از اقوام متوفیها شدم.
در کار تحقیق از کدام استادان تاثیر گرفتهاید؟ خودتان را بیشتر وامدار کدام یک از محققان پیشین میدانید؟
من در کار پژوهشیام سعی کردم از شیوه روانشاد استاد محمد معین پیروی کنم و آن رعایت اوج بیطرفی در پژوهشهایش بود، به طوری که از پیش داوری و اظهار نظرهای شخصی درباره مطالب و اقوالی که میآورد خودداری میکرد و معتقد بود که این کار ممکن است موجب گمراهی مخاطب گردد و او را از استنباط صحیح مطلب باز دارد و این امر هم از عواملی بود که دانسته یا نادانسته در ذهن پژوهشگران ایرانی آن ایام تاثیر داشت.
ناگفته نماند، وقتی که تازه جلد دوم پژوهشگران ایران منتشر شده بود، روزی برحسب اتفاق استاد شفیعی کدکنی را در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ملاقات کردم، ایشان لطف کردند و یادداشتی در آنجا دربارهی کتابم مرقوم فرمودند و به من دادند که این، گوشهای از آن است: «تلفیق ذوق و تحقیق و نگاهداشت بی طرفی در کار شما چشمگیر است و در چنین کتابهایی حفظ این دو اصل از دشوارترین کارهاست.»
شما در تحقیق و پژوهش و نگارش ادبیات زندگینامهای از سبک ویژهای بهره بردهاید. چطور به این سبک رسیدید؟
الف- در تذکرهنویسی ابداعی داشتهام که منحصر به مجموعه پژوهشگران ایران معاصر است که قبلا وجود نداشت و آن شاخهی نورستهی پژوهشگران از درخت تناور ادبیات معاصر ایران است که آن را نمیدانستم و جناب دکتر شفیعی کدکنی این آگاهی را به من دادند. کسانی در این مجموعه قرار گرفتند که روی متون قدیمی حتما کار کرده باشند و در عین حال شاعر، نویسنده، مترجم و … هم باشند.
ب- به تذکرهنویسی سبک دادم. از آنجا که طی سالهای بسیار مطالعه، مطالب اغلب تذکرهها از نظرم خشک و کسالتآور رسیدهبودند، کوشیدم مطالب را به صورتی متنوع و دلچسب ارائه دهم و در عین حال اطلاعات لازم را به طور کامل در اختیار مخاطب قرار دهم. از آنجایی که کار پژوهشیام ایجاب میکرد بسیاری از تذکرههای مورد لزوم را از نظر گذراندهام و دریافتم این ابداع منحصرا در «پژوهشگران معاصر ایران» وجود دارد.
ناگفته نماند وقتی که شخصیت اول کتاب علامه قزوینی را نوشتم برای اظهارنظر به سرکار خانم بتول سعیدی (خواهر سعیدی سیرجانی) که مترجم، مدرس و وابسته فرهنگی اسبق ایران در هند بود، سپردم که ایشان پس از مطالعه آن مرا تشویق کردند که همین شیوه نگارش کتاب را ادامه بدهم.
تالیف و انتشار ۱۴ جلد کتاب پژوهشگران معاصر ایران کار یک نفر نیست. معمولا چنین آثار گرانمایهای با گروهی از نویسندگان و پژوهشگران به سامان میرسد. شما چگونه یک تنه کار چند نفر را انجام دادهاید؟ و چفدر وقت صرف کردهاید؟
اگر با تیم کار میکردم نمی توانستم نقطه نظرهایم را آن طور که میخواهم پیاده کنم و به فکر ابتکار و ابداعی باشم. در کار جمعی احساس مسئولیت وجود ندارد. به این جهت من به تنهایی کار کردم و مسئولیت آن را هم به عهده گرفتم. کار را از میانسالی شروع کردم و حدود ۳۳ سال است که بدون پرداختن به کار دیگری تا کنون ادامه داشته و ادامه خواهد داشت. در کار تیمی حداکثر سرعت آهسته است و دقت را پایین می آورد.
لطفا درباره فرم کتاب پژوهشگران معاصر ایران توضیح دهید. ساختار کتاب از چه عناصری تشکیل شده است؟
ابتدا باید بگویم در این کتاب هر پژوهشگر دارای چهار قسمت است:
الف- شرح زندگی آن شخصیت
ب- یادداشتها که شامل توضیح کامل درباره اسمهای خاص اعم از نام اشخاص با مؤسسات است که در متن آمدهاند به طور بسیار مفصل در بخش یادداشتها درباره آنها توضیح داده میشود. به طوری که در حدود ۱۰۰۰ بیوگرافی و توضیحات بسیار در بخش یادداشتها در این ۱۳ جلد خود تشکیل یک دایره المعارف بسیار مبسوطی را میدهند. به طوری که موجب میشود کتاب هم به صورت بالینی و هم به عنوان کتاب مرجع مورد استفاده قرار گیرد.
پ- نمونه نثر که به توصیه روان شاد استاد محمدعلی اسلامی ندوشن در نظر گفته شد، برای پژوهشگر نمونه نثری در نظر گرفتم و چون ضمن کار مشاهده کردم برخی از آنها در شیوه نگارش خود چندگانگی دارند از هر شیوه یک نمونه آوردم. گفتنی است که مجموعه نثرها در این کتاب سیر تطور و تحول نثر فارسی را در ۱۵۰ سال اخیر مینمایاند.
ت- فهرست آثار. در این قسمت نیز آثار هر پژوهشگر به طور کامل همراه با تاریخ نشر ، محل نشر و نام ناشر آن آثار آمده است. ضمنا تمام منابعی که در معرفی شخصیتها در هر مجلد مورد استفاده قرار گرفته بر اساس حروف الفبا در هم ادغام و در یک بخش مجزا زیر عنوان کتابنامه در آخر کتاب آمده است که به آسانی میتوان ازطریق مشخصات منبعی که در کتاب آمده به وسیله کتابنامه به منبع اصلی راه یافت. ناگفته نماند که برای نوشتن این دوره ۱۳ جلدی از بالغ بر ۹۰۰۰ منبع بهره بردهام.
در خاتمه، فهرست اعلام تمام مجلدات با هم جمع و در جلد چهاردهم با عنوان فهرست اعلام جلد اول تا سیزدهم پژوهشگران معاصر ایران ارائه شده است.
برسیم به کتاب مهم چهرههای موسیقی معاصر شما. مبنای شما برای انتخاب بزرگان عرصه موسیقی در این کتاب چه بوده است؟
من به دو دلیل به چهرههای موسیقی پرداختم. یکی اینکه این افراد مورد اذیت و آزار قرار میگرفتند و بقول استاد تجویدی در هشتادسالگی هم دقمرگ میشدند. و اینکه دیدم کتاب مرجع کاملی که به بزرگان موسیقی پرداخته باشد نداشتیم. برای این کتاب مبنا را بر این قرار دادم که چهرههایی که از ابتدا در اعتلای موسیقی ایرانی نقش داشتند را برجسته کنم و به زندگیشان بپردازم؛ اعم از خواننده، آهنگساز، ترانهسرا، موسیقیدان، سازنده ساز و رهبر ارکستر.
بسیار خوب. ساختار کتاب موسیقی چگونه است آیا این کتاب را هم مثل کتاب پژوهشگران تدوین کردهاید یا متفاوت است؟
خیر ساختار این کتاب با پژوهشگران متفاوت است. اولین چهرهای که در نظر گرفتم جناب علیاکبر فراهانی معروف به جناب میرزا پدر میرزا حسینقلی خان بود. هفت دستگاه ردیف موسیقی ایران از ایشان شروع شده است. در ادامه کتاب به زندگی و آثار و احوال شخصیتها پرداختهام و مشکلاتی که اهالی موسیقی در طول صد و اندی سال داشتهاند ذکر کردهام. برای افراد فرعی که در زندگینامهها از آنها ذکر میشود نیز مدخلی جداگانه در بخش یادداشتها درنظر گرفته شده است. مثلا در مورد خانمها به سه شخصیت پرداختهام: ملوک ضرابی، قمرالملوک وزیری و روحانگیز.
در کتاب موسیقی عکسهای بسیار جالبی منتشر شدهاند. برخی از آنها را گویی برای اولین بار میبینیم. این عکسها چطور به دست شما رسیدهاند؟
ما تقریباً نزدیک به سه هزار عکس جمعآوری کردیم از روزنامه و مجله و کتاب و مطبوعات و مراجعه به خانوادههایی که این عکسها را در آلبومشان داشتند. به همراه پسرم فاران که اسکنری همراهش داشت به منزل افراد میرفتیم و اسکن میکردیم. دو نفر دیگر هم در این کار همکاری کردند یکی آقای محمودی و دیگری خانم فهیمیان که خیلی کمک کردند. اما در مورد عکسهای نایاب مثلا منزل مرحوم تجویدی رفتیم، همسر ایشان هفت تا آلبوم برای ما آورد که پسرم نزدیک به دویست عکس از آنها اسکن کرد.
آقای ناصر فرهنگفر یا استاد ژاله کسانی بودند که بهشان مراجعه میکردیم و بهترین عکسهایی که جایی دیده نشده بود برایمان میآورند. آقای ژاله که از معروفترین سازندگان ساز است از دوستان نزدیک من است. مثلا عکسی از یحیی که معروفترین تار در ایران است را برای اولین بار در این کتاب چاپ کردیم.
شما در تدوین این کتابها از مشورت و همراهی چه کسانی بهره بردهاید؟
برای کتاب پژوهشگران بسیاری از استادان و محققان همراهی کردند و رهنمودهایی دادند. اما بطور مشخص اگر بخواهیم سه تن را به عنوان مشاور و راهنمای پژوهش نام ببرم باید از استاد ایرج افشار، دکتر اسلامی ندوشن و دکتر شفیعی کدکنی یاد کنم که بدون آنها این اثر به سرانجام نمیرسید. در کتاب موسیقی هم از راهنمایی و کمک استاد بهروز مبصری نوازنده سهتار، مورخ و مدرس موسیقی بهره بردم.
شما با بسیاری از بزرگان عرصه فرهنگ و ادب نشست و برخاست داشتهاید، استادانی مانند «احسان یارشاطر»، «کامران فانی»، «ایرج افشار»، «شفیعی کدکنی»، «سعیدی سیرجانی» در پایان اگر خاطره خاصی از مراوده با بزرگان داشتهاید برایمان بفرمایید.
از ابتدا شروع میکنم: وقتی که مشغول نوشتن بخش اول کتاب علامه قزوینی بودم، شادروان استاد محمدعلی ندوشن که در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران از نزدیک در معرض کارم بود و در آن سالها فصلنامه هستی را منتشر میکرد، فرمود: «بخش قزوینی وقتی تمام شد، بده ببینم اگر مناسب بود در هستی چاپ کنم.» پسندید و به طور کامل در دو شماره تابستان و پاییز ۱۳۷۴ به چاپ رسید. چندی بعد ایشان به من تلفن کرد و با لحنی بسیار صمیمانه فرمود: «آقای اتحاد اسم شما فراسوی مرزها رفت، دکتر یارشاطر مقالهتان را در هستی خوانده، تلفنی از من شماره تلفن شما را خواست که به ایشان دادم.»
استاد یارشاطر به من تلفن کردند، پس از آنکه خود را معرفی کردم، بلافاصله فرمودند: «جناب اتحاد کار شما نور امیدی در دل نومیدی دمید.» این سخنان را ابرمردی به زبان میآورد که در معرض و گسترش و نشر فرهنگ ایران در بیرون مرزهای کشور سهمی اساسی داشتهاست. در جای خود میخکوب شدم. این تلفن منتهی شد به دادن مدخلهای بسیار وافری به ایشان که در «دانشنامه ایرانیکا» به چاپ رسید و تا وقتی که در قید حیات بودند ادامه داشت. بنده چندین مدخل را بطور اختصاصی برای ایرانیکا تالیف کردم . ایشان به من محبت بسیار داشت و در اکثر مصاحبههایشان از من یاد کردهاست.
مجلد سوم کتاب تازه منتشر شده بود که استاد افشار تفقدی بر آن نوشت که در مطبوعات به چاپ رسید که این گوشه ای از آن است:
«دوست گرامی
گمان دارم برای بسیاری موجب شگفتی است از این که دربارهی سرآمدن پژوهشهای ادبی و تاریخی ایران انتشار کتابی مفصل و معتبر آغاز شده و تاکنون سه مجلد از آن انتشار یافته است. البته جای شادمانی است که از این راه پاسداشتی بیریا و بی ولوله نسبت به پژوهشگران گذشته انجام میشود و شما با توانایی و بیغرض به ضرورت چنین کاری پی برده و به سرانجامی رسانیدهاید.
شما که در رشتههای علمی تخصص دارید خوب پی بردهاید که ایران به فرهنگ خود باید ببالد و نمایندگان این فرهنگ را بستاید. از همین رو بیش از هر ادبشناسی توجه کردهاید که در راه بقای فرهنگ ایران باید دلسوز بود و کسانی را که با دلسوختگی به این فرهنگ خدمت شایان کردهاند را به آیندگان بشناسانید و نگذاشت فراموش شوند.
روش شما در این که ذیل هر یک از این بزرگان به سرگذشت کسانی پرداختهاید که به نحوی با آن دانشمند ارتباط داشتهاند هم بر ارزش کار شما افزوده است. معنیاش این است نخواستهاید حق کسان دیگری که در این زمینهها همقدی کردهاند ناشناخته بماند.
روش شما از این که از اظهارنظر شخصی خودداریکرده و کوشیدهاید افراد را با نقل قول از دیگران بشناسانید هم گویای حقیقت خواهی و فرزانگی شماست. گفتنیها را از اونی که بودهاست در گفتههای دیگران برگرفته و آوردهاید.
ضمنا نگفتهای هم در سرگذشت نمانده است که خواننده در جستوجوی آن به این سو و آن سو بدود.
روش شما در آوردن ذکر مراجع و منابع در هر نکته و گفتهای نشانه آن است که خواننده کتابی قابل اعتماد و استناد در دست دارد. البته جای عجب هم نیست که چنین کردهاید زیرا کتابی که درباره پژوهشگران است طبعا خود میباید به حیله پژوهشی آراسته باشد.
امید است این کار دشوار و گرانی که پیش گرفتهاید با همین متانت و و قار به پایان برسد تا این کتاب که یادگار حقشناسی از بزرگان پژوهش فرهنگ ایران است میان آیندگان بماند.
تردیدی ندارم خوانندگان آینده هم شما را خواهند ستود از این بابت که آنان را با چهرههای زنده کننده «عجم» در این قرن آشنا ساختهاید.»
استاد شفیعی کدکنی هم از مشاوران عالی من بود به طوری که انتخاب علامه قزوینی با صلاح دید ایشان به عنوان نخستین شخصیت اصلی کتاب انتخاب شد. جناب دکتر شفیعی از ابتدا به چگونگی کارم کاملا اشراف داشت و گاهی منابعی را که درخور پژوهشم بود در اختیارم میگذاشت و از هرگونه همراهی دریع نمیکردند.
یک بار ایشان را در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ملاقات کردم، فرمود:
«کاغذ A۴ دارید؟ تقدیمش کردم که در آن طی یادداشتی مرا مورد لطف و عنایت خود قراردادند که این گوشه ای از آن است: «جناب آقای مهندس اتحاد، کار بزرگی را که شما آغاز کردهاید را آیندگان بیشتر از معاصران تحلیل و تقدیر خواهندکرد. هم اکنون نیز در محافل فرهنگی و ادبی انعکاس کار شما به گونه آشکاری همه جا مورد بحث و گفتوگو است، کمتر کتاب مرجعی را میشناسم از کارهای معاصران که خواننده را بدینگونه جذب خود کند.
معمولا در لحظههای نیاز به کسب اطلاع است که ما به کتابهای مرجع مراجعه میکنیم ولی کتاب شما به گونهای تدوین شدهاست که خواننده بیاختیار صفحاتی را میخواند و غافل است از اینکه مورد مراجعه او چند صفحهی قبل تمام شده و این اوراق بعدی را بی آنکه خواسته باشد خواندهاست.»
اما در مورد دوست دانشمند استاد کامران فانی، باید بگویم موقعی که از طرف موسسه علمی-فرهنگی دانش گستر دعوت به همکاری شدم ایشان از مدیران آنجا بودند و در طول همکاریام حدود ۸۰۰ مدخل ارائه کردم. استاد فانی کاملا به چگونگی کارم اشراف داشتند و در بیشتر میزگردهایی که درباره کارم تشکیل میشد شرکت میکردند از جمله میزگردی بود که دوست فرهیختهام جناب دکتر مرادی برگزار کردند. وقتی آخرین مجلد کتابم منتشر شد مقاله مبسوط نیز از استاد فانی در ارتباط با آن به چاپ رسید. استاد فانی مینویسد:
«خیلی خوشقتم که درباره کتاب جلیلالقدر و کثیرالحجم دوست عزیزمان آقای هوشنگ اتحاد که حاصل ۲۵ سال کار و کوشش مداوم و پیگیرانه است اندکی صحبت کنم، کاری که البته و خوشبختانه به سرانجام هم رسید. معمولا در مملکت ما پایان کارهای بزرگ اصلا معلوم نیست و خیلی از اوقات هم به انتها نمیرسد ولی این کار با همان طرح و برنامهای که آقای اتحاد از اوایل در ذهن داشت به سرانجام رسید. کاری که در فارسی بیمانند است.
«در مورد کتاب «پژوهشگران معاصر ایران» که به یک معنی زندگینامه هم هست باید بگویم که بسیار فراتر از کتابهای مرجع در معنای مصطلح و متداول رفته است. از نظر ساختار مجموعه نظیر آن را بسیار کم دیدهام. در فارسی اصلا چنین مجموعهای ندیدهام، اما در زبانهای دیگر هم به این صورت بسیار کم است…
اما کتاب آقای اتحاد، در واقع همینی که میبینیم نیست، یعنی در برگیرنده ۳۴ پژوهشگر نیست. من شیوه کار آقای اتحاد را که برجستهترین ویژگی ایشان هم هست میگویم تا مسئله مشخص شود. این کتاب از دو جز تشکیل شده است، دو جز متفاوت اما به یک نحو جزئی به این صورت که هر کدام از این ۳۴ نفر با یک عدهی دیگری نسب فامیلی، معاشرت و انواع نسبتهای متفاوت داشتند.
آقای اتحاد زندگی کسانی را که نام آنها در متن این ۳۴ زندگینامه آمده است را در یادداشت آخر و مربوط به همان فصل معرفی کرده است. در حالت عادی انتظار این است که در مورد این معرفیها بیش از چند سطر صحبت نشود. مثلا وقتی از زندگی محمد قزوینی صحبت می شود اگر اسم ادوارد براون در متن می آید باید دو یا سه سطر دربارهی آن توضیح داد تا خواننده متوجه شود، در حالی که کتاب ۱۴ جلدی پژوهشگران معاصر ایران اصلا این مسئله را به این صورت رعایت نمیکند.
بنابراین قسمت یادداشتها ویژگی اصلی و کار اصلی آقای اتحاد است. من فکر میکنم زحمتی که ایشان برای بخش دوم این زندگینامهها کشیده است که شاید حدود هزار زندگینامه را شامل شود، بسیار بیشتر است… همچنین آقای اتحاد مقالات زیادی را در کتاب خود به مناسبت معرفی افراد درباره مفاهیم آورده است، از جمله مقالهای دارد دربارهی تاریخچهی رادیو و موسیقی در رادیو، دربارهی فولکاور، مقالهای دربارهی فرهنگستان که در آخر کتاب آمده است و این بر ویژگی جامعییت کتاب میافزاید.
دید ادبی و ذوق ایشان نیز سبب شده است بخشهای این کتاب بیشتر به یک داستان شباهت داشته باشد. زندگی افراد به شیوهای ادبی و جذاب ترسیم شده است. نثر شیوا و شیرینی هم دارد. مائل دیگری هم هست که به جابیت آن می افزاید… اما آقای اتحاد خیلی زحمت کشیده است. کتاب ایشان بسیار خواندنی است اصلا کسل کننده نیست. حاوی اطلاعات زیادی است. جلد چهاردهم هم ویژگی بارز این کتاب بسیار جالب توجه است. بدون تردد این کتاب با این فهرست اعلام یک کتاب مرجع مهم خواهد شد.»
با سپاس فراوان از شما استاد گرانقدر که در این گفتگو شرکت کردید. برایتان آرزوی سلامتی و بهروزی داریم.
این نخستینبار است که مجموعه آثار یک زن نمایشنامهنویس ایرانی در این ابعاد منتشر میشود.
سیمین دانشور نه تنها توانست در اوج شهرت همسر نویسندهاش، هویتی مستقل برای خود داشته باشد، بلکه توانست به عنوان طلایهدار رماننویسی زنان در ایران بدرخشد.
گفتگو با استاد هوشنگ اتحاد؛ نویسنده و پژوهشگر معاصر
او این نوع هوش مصنوعی را «افراد جعلی» مینامید و به من گفت که گسترش چنین موجوداتی در مقیاس وسیع، «شیطنت به بدترین شکل ممکن است»: نوعی «خرابکاری اجتماعی» که قانون باید به آن رسیدگی کند.
گفتوگو با جمال بیگ