img
img
img
img
img
توضیح تصویر 1

نگاه سهروردی به ایران، احساسی است

مانی شهریر

آناهید خزیر

ششمین نشست از مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی سهروردی به «از سهروردی چه می‌توان آموخت؟» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر سیدیحیی یثربی چهارشنبه ۱۷ فروردین برگزار ‌شد.

یحیی یثربی سخنانش را این‌ چنین آغاز کرد و گفت: بحث ما درباره‌ی سهروردی و ارزیابی اندیشه و کارهای اوست. سهروردی یکی از فیلسوفان سرشناس جهان اسلام و سرزمین ایران است. در حدود نیمه‌ی قرن ششم هجری به دنیا آمد و قبل از پایان قرن ششم از دنیا رفت. حدود ۳۶ یا ۳۸ سال زندگی کرد. اما نسبت به عمر کوتاه خود شخصیتی اثرگذار بود. او انسان متحرک و جویای سخنِ تازه بود و در همان سن کم تالیفات متعدد داشت که معروفترین آن‌ها «حکمت‌الاشراق» است.

سهروردی تشخیص داد نباید متن اثولوجیا از ارسطو باشد

سهروردی برخلاف عرف و سنت آن روزگار حرکت کرد. حرکتی در فکرش بود و نگاه انتقادی داشت. به همین دلیل از مشاییان انتقاد کرد و برخی بحث‌های منطقی آن‌ها را زیر سؤال بُرد. البته در این‌باره پیش از او ابوالبرکات بغدادی نکته‌هایی گفته بود و بحث‌هایی را به سبک خاص خودش شروع کرد. سهروردی بحث از نور و ظلمت و تقسیم جهان به نور و ظلمت و تقسیم هر یک از آن‌ها به نور جوهری و نور عَرَضی و توجیه کائنات با انوار عرضیه دارد. نور را به جوهر و عَرَض تقسیم کرد و از انوار جوهری و انوار عَرَضی اقسامی تعیین کرد و یک بخش از این انوار عرضی را که مطابق می‌شود با همان ارباب انواع یا مُثُل افلاطونی، منشاء پیدایش موجودات جهان ماده دانست.

سهروردی با وجود سن کم، گردش خوبی هم کرد. از سهرورد به اصفهان و مراغه رفت. پای درس اساتید سرشناس آن زمان نشست و بالاخره نام و آثاری از خود گذاشت و علی‌الظاهر هم اعدام شد. اعدامش را جوربه‌جور نقل کرده‌اند. گفته‌اند او را در زندان حَلَب خفه کردند یا خودش درخواست کرد گرسنه بماند تا بمیرد.

برخلاف ابن‌سینا و ملاصدرا که میان افلاطون و ارسطو مانده‌اند چون در دیدگاه مشاء هم جای پای افلاطون هست و هم ارسطو. در بعضی جاها افلاطون و عرفان بیشتر است، مثل ملاصدرا و در بعضی ارسطو بیشتر است مثل ابن‌سینا. ولی سهروردی تشخیص داد که نباید متن اثولوجیا از ارسطو باشد. در صورتی که تا همین اواخر فلاسفه‌ی اسلامی نمی‌دانستند از ارسطو نیست.

اما اگر کارهای سهروردی را ارزیابی کنیم، می‌دانیم که شخصیت‌های معروف مشکلی دارند و آن این است که آدم نمی‌تواند به طور کلی ستایش کند یا نمی‌تواند انگشت روی نقطه ضعف‌هایشان بگذارد. چون یک عده شیفته، از ستایش لذت می‌برند و از نقد به‌طور مطلق گریزان‌ هستند و بدشان می‌آید. یک عده‌ای هم که مخالف‌اند، برعکس، از نقد خرسند و از ستایش ناراضی می‌شوند. (اول تکلیف خودم را مشخص کنم. من نه شیفته‌ی سهروردی هستم و نه مخالفش. بلکه به عنوان کسی که سال‌هاست تفکر انتقادی دارد، به دیده‌ی نقد به سهروردی نگاه می‌کنم)

مطالب عمده‌ی سهروردی همان سخن مشاییان است

درباره‌ی سهروردی، برخلاف دوستانی که بدون تحقیق گفته‌اند که خیلی بزرگ بود، باید پرسید که چه کار کرد که خیلی بزرگ بود؟ این‌جا دیگر نمی‌توانند چیزی بگویند. سهروردی نوآوری و نکته‌های جدید داشت که همان انتقادهایش بود. مثلاً فرض هیولا را در ترکیب جنس از هیولا به صورت، لازم نمی‌دانست. می‌گفت خود جنس، مقدار است و مقدار می‌تواند پذیرنده‌ی صورت‌ها باشد. سهروردی از این قبیل چیزها دارد، اما در نهایت اگر بخواهیم ریز شویم و مطالبش را زیر ذره‌بین ببریم، مطلب عمده‌اش همان مطالب مشاییان است، تنها نام‌ها عوض شده است.

مثلاً واجب و ممکن را غنی و فقیر نامیده است و می‌گوید واجب و غنی یک چیز است؛ فقیر یا ممکن هم یک چیز است. می‌بینیم که فقط لفظ عوض شده است. یا می‌گوید نور و ظلمت و تقسیم جهان به مادی و مجرد. این‌جا چیزی اتفاق نیفتاده است. مجرد را نور می‌گوییم و ماده را ظلمت می‌گوییم. اگر این‌جا بخواهیم چیزی اضافه بر بحث نور و ظلمتِ او بگوییم این است که قدمای ما تعریف درستی از نور نداشتند و یک تعریف عوامانه و عرفی داشتند و می‌گفتند که نور آن است که به خودی خود دیده می‌شود و باعث دیده شدن چیزهای دیگر هم می‌شود.

سهروردی همین تعریف را درباره‌ی نور به‌کار می‌برد. بعضی‌ها پیش خودشان می‌گویند که: نه، آن نور نیست. اما سهروردی کجا گفته است که منظور من از نور، نورِ دیگری است؟ و بعد همین نور را از نظر ذاتش مشترک می‌داند با نور جوهری، همین نور عرضی. نور خورشید را جزو همان نوری می‌داند که نور جوهری‌اش مربوط به مجردات می‌شود. و بعد ماده را ظلمت می‌داند. با یک استدلال سطحی و ساده می‌گوید که اگر شما داخل یک خانه چراغ نگذارید آن‌جا به خودی خود روشن نیست، پس ظلمت است. سخنش عمق زیادی ندارد. همان فلسفه‌ی مشاییان است. یک مقدار از نظر واژه‌ها تغییر داده است. این که معرفت جدیدی از جهان به انسان داده باشد، نیست.

مثلاً می‌گوید جهان نور و ظلمت، تقسیم شده است به جوهر و عَرَض، به ماده و مجرد. حالا در شناخت آن جهان چه مطلب جدید گفته است؟ فکر نمی‌کنم طرفداران او بتوانند چیزی در این‌باره بگویند. مگر آن‌که آخرش همان موضع معروف را از خودشان نشان بدهند که شما هنوز نمی‌دانید سهروردی چه بوده است!

سهروردی عشق به ایران‌زمین دارد

اما تا بخواهیم سهروردی از عرفای آن روزگار در رجزخوانی اثر پذیرفته است. البته عمر سهروردی کوتاه بوده است ولی در کل کتاب‌هایش نوعی شعار و رجزخوانی هست.

نگاه سهروردی به ایران یک نگاه احساسی است، نه تحقیقی و تاریخی. عشقی به ایران‌زمین دارد و برداشتی از شاهان ایران می‌کند که مطرح کردنش توسط انجمن فلسفه‌ی زمان شاه به خاطر همان نگاه به شاهان ایران بوده است. سهروردی شاهان ایران را از نوع پیامبران الهی می‌شمارد و حکومت را به قطب (در نظر عرفا) اختصاص می‌دهد. یعنی انسان کاملی که به حق وصل است و مورد الهام و وحی است. اما این نظر احساسی‌اش دلیل ندارد. یعنی این‌که دلیلی داشته باشد که شاهان ایران پیغمبر بودند و مردم ایران چنین و چنان‌اند، دلیل فلسفی و تاریخی و باستان‌شناسی ندارد. با این همه، در این‌باره نکته‌ای به دستم آمده که فقط برای اطلاع عرض می‌کنم و باید روی آن بیشتر کار کرد.

من موقعی که کتاب حکمت‌الاشراق سهروردی را می‌نوشتم، مطالعاتی در این زمینه کردم که ببینم کجاها ممکن است اثر پذیرفته باشد. در کتاب «قلعه و قلندر» که بحث عرفانی‌اش را مورد مطالعه قرار داده‌ام سهروردی را به شیز بُرده‌ام، یعنی همان تخت سلیمان که در شمال تکاب است و در آذربایجان غربی. البته آن کتاب، تخیلی است و من مدرکی در آن باره ندارم. اما چون در عرفان‌ ما به مغان توجه شده است و پیر مغان در همه‌ی متون عرفانی، به‌ویژه در متون شعری ما هست، از این نظر این‌جور تصور کرده‌ام، نه این که سند تاریخی داشته‌ام.

سندی مبنی بر دلبستگی سهروردی بر ایران

اما در علاقه‌‌ی سهروردی به ایران سندی پیدا کرده‌ام و در مقدمه‌ی حکمت‌الاشراق آورده‌ام که آن را کجا پیدا کرده‌ام. در متون قدیمی که به حوادث صدر اسلام پرداخته‌اند، از جمله در تاریخ واقدی آمده است که در زمان خلیفه‌ی دوم، مسلمانان به کردستان رفتند و برادر رستم هرمزان، به نام اسفندیار هرمزان، در این منطقه حاکم بود. او شکست نخورد. سرانجام با مسلمانان پیمان بست. این پیمان موادی داشت از جمله این که کردستان باید سالی 800 هزار درهم به خلافت اسلامی باج و خراج بدهد. در عوض چند امتیاز هم خلافت اسلامی به آن‌ها داد؛ یکی این‌که تخت سلیمان را تخریب نکنند.

آن‌جا تا زمان مغول، آباد بود. مغولان خرابش کردند. دیگر این‌که مردم (زرتشتیان) در آداب و رسوم خودشان آزاد باشند و از آنان برده نگیرند. در ضمن این مطلب، من به این‌جا رسیدم که در کردستان گاه‌گاهی شورش‌هایی علیه باج و خراجی که می‌دانند و علیه خلافت اسلامی می‌شد. سران این شورش‌ها را وقتی شکست می‌دادند به سهرورد تبعید می‌کردند. پس سهرورد سابقه‌ای داشته که تبعیدگاه ایرانیان متعصب بوده که هنوز تسلیم خلافت اسلامی نشده بودند. من از این‌جا این‌جور استنباط می‌کنم که آباء و اجداد سهروردی تحت تاثیر عشق ایران و شاهان ایران بوده‌اند. هرچند این تبعیدها چهار قرن پیش از تولد سهروردی بوده است. آن احساسات و عشق به ایران و شاهان ایران، نسل به نسل منتقل شده و به سهروردی رسیده است. شاید سهروردی اصلاً ریشه‌ی این مطلب را نمی‌دانسته است. این را من پیشنهاد می‌کنم به عنوان یک سابقه، که محققان روی آن کار کنند. شاید منابع دیگری با مطالعات بیشتر پیدا بشود. با این همه، سهروردی بدون دلیل فلسفی و عقلی، شاهان را پیغمبر معرفی می‌کند و به عظمت ایران قائل است.

جایگاه فلسفی سهروردی در تاریخ فلسفه‌ی اسلامی

زندگی سهروردی در اواخر قرن پنجم پایان یافته و غزالی اوایل قرن ششم از دنیا رفته و ابن رشد هم در اواخر قرن ششم درگذشته است. غزالی در بغداد علیه فلسفه و عقلانیت و مشاییت قیام کرد و ضربه‌ای سنگین بر پیکر عقلانیت در جهان اسلام وارد کرد که غیر قابل بخشش است. غزالی پرچمدار جنبشی عمومی و عوامانه علیه مطالب یونانیان بود که در قرن سوم آثارشان ترجمه شده بود. عده‌ای گله می‌کردند که این مطالب بت‌پرستان است و چرا آورده‌اید؟ این گفته به جایی رسید که غزالی سوار بر این موج شد و فلسفه و علوم را تحریم کرد. حتی ریاضیات را گفت حرام است و فقط همان قدر که در تقسیم ارث به درد می‌خورد باید آموخت؛ والا بقیه‌اش باعث می‌شود که نظر دیگران به علوم جلب بشود. غزالی با این ضربه‌اش به علوم و عقلانیت در جهان اسلام در اوایل قرن ششم در سال ۵۰۵ از دنیا رفت.

سهروردی حدود چهل و یکی دو سال بعد از مرگ غزالی به دنیا آمد. هم‌زمان با سهروردی شخص دیگری نه در شرق بلکه در غرب جهان اسلام در مراکش زندگی می‌کرد به نام ابن رشد. او طرز فکر دیگری داشت. غزالی به عقلانیت و فلسفه حمله کرد و تصوف را به شدت تایید کرد. از جمله گفت که تصوف یعنی اسلام و اسلام یعنی تصوف و اگر تمام عقلای جهان جمع بشوند یک کلمه نمی‌توانند جابه‌جا کنند که این دو از هم جدا هستند. چون رییس نظامیه‌ی بغداد بود و مورد تایید خلیفه و ملکشاه سلجوقی بود چه کسی جرات می‌کرد نفس بکشد و مخالفت بکند؟

سهروردی کاملاً روش عرفانی را به عنوان مکتب اشراق تشویق کرد؛ که همان تصوف است. آن‌هایی که می‌گویند مکتب اشراق فرق می‌کرد، درست نمی‌گویند. بهترین تعریف از مکتب اشراق همان است که جرجانی نوشته و گفته دو راه بیشتر برای فهم حقیقت و معرفت نداریم. یکی راه عقل است و یکی راه سلوک. اگر راه عقل آزاد باشد فلسفه است؛ مقید به دین باشد عرفانی و کلام است و راه سلوک اگر آزاد باشد حکمت اشراق است و اگر مقید به دین باشد تصوف است. سهروردی تصوف را پی گرفت و ترویج کرد. خودش هم عملاً صوفی بود. صوفی بی‌غل‌وغشی هم بود.

سهروردی دنباله‌‌ی غزالی است

موضع و جایگاه سهروردی در تفکر ما دنباله‌ی تفکر غزالی است. اما ابن رشد بعد از این دو آمد تا عقلانیت را احیاء کند، آن بلا بر سرش آمد که حتی نامش را در ۹ جلد اسفارِ ملاصدرا پیدا نمی‌کنیم. در حالی که انقلاب فکری اروپا با چراغی بود که ابن رشد به دست داد. ما از ابن رشد چه چیزی می‌توانیم یاد بگیریم؟ یکی همان صداقت اوست. او صادقانه به دنبال حقیقت است.

آدم‌های جامعه دو جور هستند؛ یکی آن‌ها که به دنبال پیدا کردن حرف درست هستند، اما اشتباه می‌کنند. یک عده‌ای هم که تکان نمی‌خورند مبادا اشتباه کنند. آن تکان‌نخورها خوب نیستند. باعث جمود و سکون و عقب‌ماندگی می‌شوند. اما آن‌هایی که تکان می‌خورند اگر هم اشتباه کنند سبب حرکت جامعه می‌شوند. بنابراین از نقدها استفاده کنیم. چون حداقل از عده‌ای از خرافه‌ها دست برداشته‌اند. این‌ها به حقیقت نزدیک‌تر هستند و ذهن‌شان حرکت کرده است. نه این که با تکفیر و تحقیر و لعن و نفرین از آن‌ها یاد کنیم.

رویکرد سهروردی قابل نقد است

سهروردی کسی بود که اهل حرکت بود. اما این‌که به کجا رسید؟ باید دانست که اصل حرکت مهم است. به قول سعدی: به راه بادیه رفتن بِه از نشستن باطل. به آب و آتش بیفتیم بهتر از آن است که نشسته و سالم بمانیم. این سلامت به چه درد می‌خورد؟ سهروردی از کسانی بود که ننشست و حرکت کرد. از توصیه‌هایش این است که مقلد کسی نباشید، حتی من. گفت: شیفته و مقلد نباشید. یک سخن دیگر او که خودش هم به آن پای‌بند بود این است که: در بند دنیا نباشید، دنیادوستان از معرفت دور می‌مانند. دنیا آنقدر درگیرشان می‌کند که به فکر معرفت نمی‌افتند. یکی هم این‌که سهروردی توجه به منابع غیر یونانی داشت و منابع ایرانی را پیش کشید. این‌که کارش چه اندازه بود؟ آن دیگر مهم نیست. به قول راسل: مهم دستآورد نیست، مهم رویکرد است. سهروردی رویکرد خوبی داشت، اما در این رویکرد نظراتی داشت که قابل نقد است.

من از نظر فلسفی ابن‌سینا را به سهروردی ترجیح می‌دهم. ابن‌سینا هوشیارانه نگران رواج پیدا کردن افکار افلاطونی در جامعه بود. اما سهروردی کلاً از ارسطو رو گردانید و افلاطون را تبلیغ کرد. ابن رشد از افلاطون به ارسطو برگشت و راه حرکت فکری را به غربی‌ها آموخت.

كلیدواژه‌های مطلب:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  فراخوان هشتمین دوره‌ی جایزه و نشان ابوالحسن نجفی

مهلت ارسال اثر: پایان شهریور ۱۴۰۳

  بتول فیروزان درگذشت

مهدی فیروزان در سوگ فرزند

  ویژه‌نامه‌ی مرکز فرهنگی شهر کتاب

بهترین کتابی که در سال گذشته خوانده‌اید…

  صمد طاهری رمان را ژانری قرن هجدهمی می‌داند

آیا زمانه، زمانه داستان کوتاه است؟ درخصوص کم‌حوصله شدن انسان معاصر و اینکه ذائقه‌اش بیشتر به سوی تولیدات سهل‌الوصول رفته، بسیار گفته شده. در بیان دلایل این امر هم می‌توان به موضوعات مختلفی اشاره کرد. از تسریع فرآیندهای ارتباطی تا گمگشتگی معنا در عصر حاضر. اینها را نوشتیم تا برسیم به آنچه نویسنده نام‌آشنای ایرانی […]

  طرفدار سرسخت شاعرانگیِ ترانه‌ام

گفت‌وگو با اهورا ایمان