img
img
img
img
img

رودخانه‌ای که نمی‌خواهد طرز فکرش را عوض کند

علیرضا کریمی صارمی

اعتماد: فرانسیس بیکن معتقد بود: اگر انسانی با یقین آغاز کند، به شک خواهد رسید؛ اما اگر با شک آغاز کند، به یقین خواهد رسید.

هیچ‌کس به درستی نمی‌داند تمدن، دانش و حکمت از کدامین نقطه این کره خاکی آغاز شده است. هر چند تمدنی که امروزه با یاری اروپاییان بر جهان چیره گشته، بی‌گمان ادامه راهی است که یونانیان باستان پایه‌ریزی کرده‌اند؛ راهی که خود آنان نیز اصول و مبانی آن را از ملت‌های کهن مشرق‌زمین، ازجمله مصر، سوریه، کلده، ایران و هندوستان، به وام گرفته بودند.

در این مسیر پرفراز و نشیب حیات بشر تا به امروز، تمدن، دانش و حکمت همواره مسیری رو به اندیشه را پیموده و بنیان پرسش و پاسخ را پی‌ریزی کرده‌اند. با این حال، روشن است که در طول تاریخ، بسیاری از پرسش‌ها همچنان بی‌پاسخ مانده‌اند، چراکه واژه‌ای به نام دُگماتیسم مانع از ارایه پاسخ به بسیاری از این پرسش‌ها شده است. از این‌رو، پایبندی به عقیده‌های جزمی گاه به تعصب و خشک‌اندیشی می‌انجامد؛ حال آنکه پیشرفت، در گرو گشودگی به پرسش و پذیرش تغییر است. فرهنگ عمید، دگماتیسم را چنین تعریف می‌کند: «اعتقاد تعصب‌آمیز به یک باور به عنوان اصلی قطعی و غیرقابل تغییر؛ جزم‌اندیشی.» بسیاری از جوامع، با اتکا بر همین جزم‌اندیشی یا تعصب نسبت به باورهای غیرقابل تغییر خود، خویشتن را در چارچوبی بسته زندانی کرده‌اند. این جوامع در بایگانی تاریخ به‌جای مانده‌اند، چشم خود را بر واقعیات زمانه بسته و جهان را بر مداری دیگر نظاره کرده‌اند.

دگماتیسم در فلسفه یونان باستان

اصطلاح «دگماتیسم» ریشه در فلسفه یونان باستان دارد و در ابتدا به افرادی اطلاق می‌شد که به عقاید ثابت و نظریات محکم پایبند بودند. در آن زمان، این واژه معنای منفی نداشت و صرفاً به معنای داشتن باورهای استوار بود. اما با گذر زمان، به‌ویژه در عصر روشنگری، معنای آن تغییر یافت و به طور فزاینده‌ای به سرسختی فکری و مقاومت در برابر تفکر انتقادی و تحول تعبیر شد. در دوران باستان، واژه «دُگما» به آموزه‌ها یا اصولی اطلاق می‌شد که فیلسوفان و معلمان ارایه می‌کردند. در این دوره، دگماتیسم بیشتر به عنوان رویکردی نظری در یادگیری و آموزش شناخته می‌شد. در قرون وسطی و اوایل دوران مدرن نیز این اصطلاح به روش‌های فلسفی و آموزشی اشاره داشت که بر اصول ثابت و غیرقابل تغییر تاکید می‌کردند.

با ظهور علم تجربی در قرن هفدهم، مفهوم دگماتیسم به‌تدریج به عنوان مانعی برای پیشرفت علمی مطرح شد. از این زمان به بعد، دگماتیسم به ویژگی منفی تبدیل شد که مانع آزادی جست‌وجو و کشف حقیقت بود. در قرن نوزدهم، این اصطلاح بیش از پیش به عنوان عاملی بازدارنده برای نوآوری علمی و تفکر آزاد شناخته شد.

تغییرات در دوره روشنگری

فیلسوفانی مانند ایمانوئل کانت، دگماتیسم را در مقابل تفکر انتقادی به‌کار بردند و آن را به عنوان یک اصطلاح منفی معرفی کردند. در این دیدگاه، دگماتیسم به تعصب و امتناع از بازنگری در اصول فکری و ارزیابی انتقادی آنها اشاره دارد. متفکران و نویسندگانی که به پیشرفت علمی و توسعه دانش باور داشتند، دگماتیسم را نمادی از رکود و عدم انعطاف‌پذیری در برابر ایده‌ها و دستاوردهای جدید می‌دیدند. آنان بر این باور بودند که پایبندی دانشمندان به دگماهای سنتی، توانایی ایجاد تغییرات مثبت در علم و فناوری را محدود می‌کند و مانع تحقق پیشرفت‌های نوین می‌شود. در سده نوزدهم، اگوست کنت، فیلسوف و بنیان‌گذار جامعه‌شناسی، برداشتی خاص از دگماتیسم داشت. او آن را روشی سیستماتیک برای تنظیم و سازمان‌دهی دانش می‌دانست و بر این باور بود که چنین رویکردی می‌تواند به پیشرفت علمی کمک کند. او معتقد بود که علم باید براساس اصولی منسجم سازمان‌دهی شود، اما نه به‌گونه‌ای که مانع از پیشرفت و تغییر باشد. از دیدگاه کنت، ایجاد نظم و ساختار در دانش، پژوهشگران را قادر می‌سازد تا دیدگاه‌های متنوع را به هم پیوند دهند و به درکی جامع‌تر از جهان دست یابند. در دوران روشنگری، به ویژه در قرن نوزدهم، فیلسوفان و دانشمندان بسیاری با انتقاد از دگماتیسم و تاکید بر عقلانیت، مشاهده و روش‌های علمی، تلاش کردند تا جامعه را از تفکر جزم‌اندیشانه به سوی اندیشه‌ای آزادتر و تجربی‌تر سوق دهند. این اندیشه‌ها، که بر پایه خردگرایی و شک‌گرایی علمی بنا شده بودند، به نقد باورهای ثابت و انعطاف‌ناپذیر و جایگزینی آنها با تفکری باز و مبتنی بر شواهد علمی انجامید.

برخی از برجسته‌ترین چهره‌هایی که در این مسیر نقش‌آفرینی کردند عبارتند از:

فرانسیس بیکن: او از پیشگامان روش علمی بود که به‌شدت از استدلال‌های دگماتیک انتقاد کرد. بیکن با معرفی روش تجربی و مشاهده، به جای استدلال‌های قیاسی و غیرتجربی، راه را برای استفاده از تجربیات در علم هموار کرد.

رنه دکارت: او با شعار معروف «می‌اندیشم، پس هستم» به دنبال یافتن مبنای عقلانی برای شناخت بود. دکارت معتقد بود که باید شک‌گرایی روشمند، جایگزین پذیرش بی‌چون و چرای باورها و آموزه‌های گذشته شود.

ایمانوئل کانت: در کتاب «نقد عقل محض»، به‌ویژه بر اهمیت استفاده از عقل برای شناخت و ارزیابی باورها تأکید و دگماتیسم را به عنوان جزم‌اندیشی که مانع شناخت درست است، نقد کرد. او نظریه عقلانیت انتقادی خود را مطرح کرد که تأثیر زیادی بر تفکر فلسفی اروپا داشت.

دیوید هیوم: با نقد باورهای دینی و متافیزیکی که براساس تجربه و مشاهده قابل اثبات نبودند، دگماتیسم را به چالش کشید. او معتقد بود که بسیاری از باورهای انسانی ناشی از عادت‌های فکری هستند، نه دلایل منطقی و تجربی.

جان استوارت میل: فیلسوف و اقتصاددان انگلیسی، یکی از بزرگ‌ترین مدافعان آزادی بیان و تفکر انتقادی بود. او در آثارش، مانند «درباره آزادی»، به نقد جزم‌اندیشی پرداخت و بر اهمیت تفکر آزاد و شک‌گرایانه برای پیشرفت اجتماعی و علمی تاکید کرد.

آگوست کنت: بنیان‌گذار فلسفه اثبات‌گرایی، تاکید داشت که علم و روش تجربی باید جایگزین باورهای متافیزیکی و دگماتیک شود. او معتقد بود که برای پیشرفت جامعه، باید از رویکرد علمی استفاده کرد و از دگماتیسم پرهیز نمود.

هربرت اسپنسر: با ایده تکامل اجتماعی، بر لزوم تغییرات و کنار گذاشتن باورهای قدیمی تاکید کرد. او از کاربرد اصول علمی و تجربی در حوزه‌های اجتماعی و اخلاقی حمایت می‌کرد و خواستار تجدیدنظر در باورها براساس یافته‌های جدید علمی بود.

کارل مارکس: با دیدگاه مادی‌گرایانه و علمی به جامعه، اقتصاد و تاریخ، رویکردهای سنتی و دگماتیک به تاریخ و سیاست را نقد کرد. او تلاش می‌کرد با استفاده از بررسی‌های تجربی و تحلیل‌های منطقی، باورهای متافیزیکی و غیرعلمی را به چالش بکشد.

این متفکران با تکیه بر روش‌های علمی و عقلانی، تلاش کردند بنیان‌های تفکر جزم‌اندیشانه را به چالش بکشند و جامعه را به سوی دانش، آزاداندیشی و تفکر انتقادی سوق دهند. آثار و ایده‌های آنها همچنان به عنوان پایه‌ای محکم برای روشنگری و نقد جزم‌گرایی در جهان مدرن شناخته می‌شود. آن‌ها با موفقیت در مبارزه با دگماتیسم و ترویج اندیشه‌های عقلانی، آزاد، و علمی، تاثیرات عمیق و ماندگاری بر تفکر بشری و ساختارهای اجتماعی، فرهنگی، و سیاسی برجای گذاشتند. میراث فکری آنها همچنان الهام‌بخش پژوهشگران، فیلسوفان و فعالان در مسیر ارتقای خردگرایی و گسترش آزادی‌های فکری است. این تغییرات به مرور زمان منجر به شکل‌گیری ایدئولوژی‌های جدید شد که بر پایه شک‌گرایی و نقد دایمی استوار بودند.

در این راستا می‌توان به دستاوردهای برجسته اندیشمندان دوران روشنگری در قرن نوزدهم اشاره کرد:

۱- تحول علمی

و توسعه روش علمی:

با تلاش افرادی چون فرانسیس بیکن و رنه دکارت، روش علمی مبتنی بر مشاهده، تجربه، و استدلال منطقی جایگزین باورهای بی‌پایه و جزم‌اندیشی شد. این تحول موجب پیشرفت چشمگیر در علوم طبیعی، ازجمله فیزیک، زیست‌شناسی، و شیمی گردید و بنیان‌های علمی مدرن را شکل داد. روش‌های علمی و تجربی که در دوران روشنگری نهادینه شدند، زمینه‌ساز اکتشافات بزرگی شدند که هنوز الهام‌بخش پژوهشگران است.

۲- پیدایش عصر روشنگری و تاثیر بر تفکر

فلسفی:

دوران روشنگری در قرن هجدهم و نوزدهم به شکوفایی اندیشه انتقادی انجامید. این دوره بسیاری از باورها و سنت‌های دگماتیک، از جمله قدرت مطلق کلیسا و نظام‌های اجتماعی نابرابر را به چالش کشید. فیلسوفانی مانند امانوئل کانت و دیوید هیوم، با نقد عقل‌گریزی و جزم‌اندیشی، به گسترش دیدگاه‌های عقلانی و علمی کمک کردند و راه را برای فلسفه مدرن باز کردند.

۳- پیشرفت در زمینه آزادی‌های فردی

و حقوق بشر:

متفکرانی همچون جان استوارت میل، از آزادی بیان، تفکر و حقوق فردی دفاع کردند و ارزش‌های دموکراتیک را تقویت نمودند. این اندیشه‌ها تاثیر بسزایی در توسعه نظام‌های سیاسی و اجتماعی داشت و باعث شد حکومت‌ها بیشتر به حقوق و آزادی‌های شهروندان احترام بگذارند و از نظام‌های استبدادی و جزم‌اندیشانه فاصله بگیرند.

۴- تغییرات

در نظام‌های سیاسی و اجتماعی:

اندیشمندانی چون آگوست کنت و کارل مارکس به نقد سیستم‌های سنتی و جزم‌اندیشانه پرداختند و نظریات جدیدی درباره نظم اجتماعی و ساختارهای سیاسی ارایه دادند. آگوست کنت، با اثبات‌گرایی (پوزیتیویسم)، بر اهمیت علم و پیشرفت اجتماعی تاکید کرد، درحالی که مارکس با نقد سرمایه‌داری، به‌ویژه در زمینه تضادهای طبقاتی، الهام‌بخش جنبش‌های اجتماعی و اقتصادی شد.

۵- تاثیر بر توسعه فلسفه‌های

مدرن و پسامدرن:

فلسفه انتقادی که توسط متفکرانی چون کانت و هیوم پایه‌گذاری شد، بعدها توسط فیلسوفان مدرن و پسامدرن گسترش یافت. این جریان‌ها به شکلی عمیق‌تر به نقد ساختارهای فکری، اجتماعی و سیاسی پرداختند. تاکید بر عقلانیت، شک‌گرایی و آزادی اندیشه همچنان به عنوان ستون‌های اصلی فلسفه معاصر باقی مانده است. با وجود اینکه موفقیت این اندیشمندان در مبارزه با دگماتیسم نسبی بود و جزم‌اندیشی همچنان در برخی جوامع و عرصه‌ها، ازجمله در قالب دگماتیسم ایدئولوژیک، حضوری فعال دارد، دستاوردهای آنان در کاهش دگماتیسم و ایجاد جهانی بازتر و آزادتر انکارناپذیر است. تلاش‌های آنها همچنان الهام‌بخش نسل‌های جدید در مبارزه با تعصب و جزم‌اندیشی به شمار می‌رود و تأثیری ماندگار بر گسترش تفکر آزاد و عقلانی در جهان برجای گذاشته است. در این راستا در تاریخ فلسفه و اندیشه ایران، برخی از متفکران و فیلسوفان ایرانی نیز به نقد و نفی دگماتیسم (جزم‌اندیشی) پرداخته‌اند. هرچند ممکن است آنها به طور مستقیم از واژه «دگماتیسم» استفاده نکرده باشند، اما آثار و نظریاتشان به‌طور ضمنی یا آشکارا با این مفهوم مرتبط است:

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

مولانا در اشعار خود بارها به نقد تعصب و جزم‌اندیشی پرداخته است. یکی از نمونه‌های برجسته این نقد، داستان «فیل در تاریکی» در مثنوی معنوی است که به طور نمادین ناتوانی انسان‌ها در درک کامل حقیقت را به تصویر می‌کشد. این شعر به طور ضمنی خطرات تعصب فکری و دگماتیسم را به تصویر می‌کشد و اهمیت گشودگی ذهنی برای پذیرش دیدگاه‌های مختلف و رسیدن به حقیقت را برجسته می‌کند. مولانا به طور غیرمستقیم به انسان‌ها یادآوری می‌کند که تنها با پذیرش تنوع دیدگاه‌ها و پرهیز از جزم‌اندیشی می‌توان به حقیقت نزدیک‌تر شد.

ابوعلی سینا

ابوعلی سینا، فیلسوف و پزشک برجسته ایرانی، نیز در آثار فلسفی خود مانند «شفا» و «اشارات و تنبیهات» از اهمیت شک‌گرایی موقت در روش تحقیق علمی سخن گفته است. او معتقد بود که حقیقت از طریق تعقل و جست‌وجوی علمی به دست می‌آید، نه از طریق پذیرش کورکورانه اصول. ابن‌سینا در این بخش به‌طور غیرمستقیم نقدهایی را به جزم‌گرایی یا تعصب فکری وارد می‌کند. او تاکید دارد که برای رسیدن به درک بالاتر و حقیقت‌های متعالی، لازم است از محدودیت‌های عقل صِرف عبور کرد و به معرفت شهودی و عرفانی رسید. این به نوعی به چالش کشیدن تعصبات عقلانی و نقد جزم‌گرایی است، که به‌ویژه در مباحث فلسفی و عرفانی اهمیت دارد.

امام محمد غزالی

هرچند غزالی به طور کلی به عنوان یک متفکر سنتی شناخته می‌شود، اما در کتاب «المنقذ من الضلال» به تجربه شخصی خود از شک‌گرایی اشاره کرده و توضیح می‌دهد که چگونه شک و تحقیق او را از جزم‌اندیشی رهایی بخشیده است. در بخش آغازین کتاب، غزالی به تحلیل ضعف‌های علم کلام پرداخته و بیان می‌کند که متکلمان بیش از آنکه به دنبال کشف حقیقت باشند، بر دفاع از آموزه‌های موروثی تأکید می‌ورزند. او در این بخش، جزم‌اندیشی آنها را در تکیه بر استدلال‌هایی که صرفاً برای حمایت از باورهای از پیش‌پذیرفته طراحی شده‌اند، به چالش می‌کشد.

ویل دورانت نیز در مجموعه‌کتاب تاریخ تمدن به موضوع دگماتیسم و تاثیرات آن بر جامعه و فرهنگ‌های مختلف پرداخته است. او به طور خاص چگونگی نفوذ دگماتیسم در حوزه‌های فلسفه، دین، و سیاست را بررسی کرده و نشان داده که این نوع تفکر چگونه می‌تواند مانعی برای پیشرفت علمی و فرهنگی باشد. در جلدهای مختلف این مجموعه، دورانت نقدی عمیق بر دگماتیسم در زمینه‌های مذهبی و سیاسی ارایه می‌دهد، به‌ویژه در دوران‌هایی همچون قرون وسطی و رنسانس. او تاثیرات دگماتیسم بر اندیشه‌های روشنفکران، جنبش‌های مذهبی و تحولات اجتماعی را تحلیل کرده و استدلال می‌کند که دگماتیسم اغلب به عنوان یک مانع جدی بر سر راه پیشرفت و شکوفایی تفکر انتقادی عمل کرده است. ویل دورانت در آثار خود بر اهمیت تفکر انتقادی و عقلانی تاکید دارد و دگماتیسم را به عنوان یکی از عوامل کلیدی رکود فکری و فرهنگی به نقد می‌کشد. او با نگاه تاریخی خود نشان می‌دهد که عبور از جزم‌اندیشی و پذیرش رویکردهای بازاندیشانه، چگونه می‌تواند مسیر پیشرفت جوامع را هموار کند.

دگماتیسم

در سده بیستم

پس از جنگ جهانی دوم و در جریان جنگ سرد، دگماتیسم در امریکا به عنوان یک معضل اجتماعی و روانی مطرح شد. از آنجا که دگماتیسم و محدوداندیشی اغلب به جوامع اقتدارگرا و تمامیت‌خواه، مانند رژیم‌های فاشیستی و کمونیستی نسبت داده می‌شد، جوامع دموکراتیک غربی، به‌ویژه ایالات‌متحده، بر آن شدند تا با تقویت «ذهن‌های باز» ارزش‌های دموکراتیک را ترویج کنند. این تلاش‌ها بر پایه آموزه‌های فیلسوفانی چون جان دیویی استوار بود که روش‌های علمی و تفکر انتقادی را لازمه جوامع دموکراتیک می‌دانستند. آنان بر این باور بودند که گسترش چنین ارزش‌هایی می‌تواند مانع از بازتولید الگوهای فکری اقتدارگرایانه شده و به پویایی و پیشرفت جامعه کمک کند.

آدولف هیتلر و ایدئولوژی نازیسم که او رهبری آن را برعهده داشت، به‌طور کلی به عنوان نمونه‌ای از دگماتیسم شناخته می‌شوند. این ایدئولوژی انعطاف‌ناپذیر بر پایه نژادپرستی، ملی‌گرایی افراطی و باور به برتری نژاد آریایی بنا شده بود. هیتلر به‌شدت با هر نوع تفکر انتقادی یا شک‌گرایی مخالف بود و مخالفان سیاسی، فکری و فرهنگی خود را با خشونت سرکوب می‌کرد. هرگونه انتقاد از نظام نازی به عنوان خیانت بزرگ تلقی می‌شد و رژیم نازی با سرکوب و خشونت، هر نوع ناهم‌سویی با حزب را در نطفه خفه می‌کرد. حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی نیز نمونه‌ای برجسته از دگماتیسم در قرن بیستم به شمار می‌رود. این حزب براساس ایدئولوژی مارکسیستی-لنینیستی بنا نهاده شده بود و به‌طور غیرقابل انعطاف به اصول و مبانی خاص خود پایبند بود. ایدئولوژی شوروی به گونه‌ای طراحی شده بود که هیچ‌گونه شک یا تردیدی در مورد آرمان‌های آن پذیرفته نمی‌شد و هرگونه انتقاد به‌شدت سرکوب می‌گردید. باید توجه داشت که؛ دگماتیسم با تمرکز بر جزم‌اندیشی و انکار دیدگاه‌های متفاوت، زمینه‌ساز چالش‌های زیر می‌شود:

۱- محدودیت در

پیشرفت و یادگیری: دگماتیسم با نپذیرفتن دیدگاه‌ها و شواهد جدید، مانع از یادگیری و بهره‌گیری از تجربیات دیگران می‌شود. این نوع تفکر افراد را وادار می‌کند به باورهای قدیمی خود پایبند بمانند، حتی اگر این باورها ناکارآمد یا منسوخ باشند.

۲- کاهش خلاقیت و نوآوری: از آنجا که دگماتیسم در برابر ایده‌های جدید مقاومت می‌کند، توانایی نوآوری و خلق روش‌های جدید را کاهش می‌دهد. افراد در این چارچوب معمولاً به روش‌های سنتی و تکراری بسنده می‌کنند و از تفکر خلاقانه بازمی‌مانند.

۳- تضاد با علم و روش علمی: تفکر دگماتیک اغلب با اصول علمی ناسازگار است، زیرا علم به‌طور مداوم در حال بازبینی و اصلاح نظریات خود است. دگماتیسم با انکار شواهد علمی و کشفیات نوین، روند پیشرفت علمی را محدود می‌کند.

۴- ترویج تعصب و درگیری: دگماتیسم به دلیل جزم‌اندیشی و عدم تحمل دیدگاه‌های مخالف، زمینه‌ساز تعصب و ستیز می‌شود. افراد دگماتیک تمایل به گفت‌وگوهای سازنده ندارند و این امر به ایجاد شکاف‌های عمیق در جوامع می‌انجامد.

۵- عدم انعطاف‌پذیری در مواجهه با تغییرات: در دنیای امروز که با تغییرات سریع مواجه است، انعطاف‌پذیری یک ضرورت است. تفکر دگماتیک مانع سازگاری فرد یا جامعه با شرایط جدید می‌شود و زمینه‌ساز عقب‌ماندگی در برابر تغییرات می‌گردد.

به این دلایل، دگماتیسم رویکردی ناکارآمد و کهنه به شمار می‌رود که به جای پیشرفت، موجب رکود فکری و اجتماعی می‌شود. تفکر باز و پذیرش دیدگاه‌های متنوع، راه‌حلی موثر برای جلوگیری از پیامدهای منفی این نوع نگرش است.

دگماتیسم در ادبیات

باتوجه به اینکه دگماتیسم در زمینه‌های مختلف اجتماعی و سیاسی همواره حضور داشته است، متأسفانه ادبیات و هنر نیز از این انجماد فکری بی‌تأثیر نمانده‌اند. دگماتیسم در ادبیات معمولاً به شکل سانسور، محدودیت‌های محتوایی، و نگارش در چارچوب‌های متعصبانه بروز یافته است. در دوره‌های مختلف تاریخی، این رویکرد با تاثیرگذاری بر محتوای آثار و پیام‌های منتقل‌شده، سعی در تثبیت باورهای خاص یا ایدئولوژی‌های معین داشته است.

در بسیاری از موارد، حکومت‌ها و نهادهای ایدئولوژیک از دگماتیسم برای سرکوب اندیشه‌های نوآورانه یا منتقدانه بهره برده‌اند. این اقدامات به‌وضوح نشان‌دهنده تلاش برای خاموش کردن صدای تفکر انتقادی و تحمیل دیدگاه‌های محدود و تک‌بعدی بوده است. دگماتیسم گاهی به محدود کردن مضامین و سبک‌های ادبی نیز منجر شده است. به عنوان مثال، در دوره‌های کلاسیک و سنتی، قواعد و الگوهای خاصی بر ادبیات حاکم بود و از نویسندگان انتظار می‌رفت که آثار خود را براساس این الگوها تولید کنند و از چارچوب‌های از پیش تعیین‌شده خارج نشوند.

در سده هجدهم، نویسندگانی مانند ولتر و دیدرو در فرانسه از ادبیات به عنوان ابزاری برای مقابله با باورهای دگماتیک و ترویج اندیشه‌های روشنگری بهره بردند. این آثار، اغلب با نگاهی طنزآمیز و انتقادی، به نقد نهادهای دگماتیک اجتماعی و دینی پرداخته و ارزش‌هایی چون عقلانیت و آزادی فردی را مطرح کردند.

در دوران معاصر نیز، نویسندگانی همچون جورج اورول در کتاب ۱۹۸۴ و فرانتس کافکا در کتاب محاکمه، دگماتیسم سیاسی و سرکوب فردیت را به نقد کشیده‌اند. همچنین، آلبر کامو در آثاری مانند طاعون، به بررسی دگماتیسم و پوچ‌گرایی پرداخته و خوانندگان را به تأمل درباره آزادی و مسوولیت انسانی دعوت کرده است. به طور کلی، ادبیات همواره عرصه‌ای برای مبارزه با دگماتیسم بوده و در بسیاری از موارد با نقد جزم‌اندیشی و ترویج آگاهی، نقشی موثر در روشنفکری جامعه ایفا کرده است.

دگماتیسم در هنر

دگماتیسم هنری به معنای پایبندی سخت‌گیرانه به اصول یا سبک‌های خاص و مقاومت در برابر نوآوری‌ها است. این نگرش می‌تواند خلاقیت هنری را محدود کرده و هنرمندان را به تکرار الگوهای تثبیت‌شده سوق دهد. دگماتیسم هنری در زمینه‌های مختلف هنر، ازجمله نقاشی، موسیقی، عکاسی و… قابل مشاهده است. در نقاشی، هنرمندان ممکن است از تکنیک‌های کلاسیک پیروی کنند و از تجربیات مدرن خودداری کنند. در موسیقی نیز برخی هنرمندان به سبک‌های خاصی پایبند می‌مانند و از تجربه کردن فرم‌های جدید پرهیز می‌کنند. در عکاسی، «حقیقت» و «واقعیت» مفاهیم پیچیده‌ای هستند که در طول زمان دستخوش تحولات زیادی شده‌اند. در گذشته، عکاسی به عنوان ابزاری برای ثبت واقعیت و نشان دادن حقیقت به‌طور مستند شناخته می‌شد. دوربین به طور شهودی قادر به ثبت لحظات واقعی و دقیق از دنیای پیرامون بود، و بسیاری بر این باور بودند که عکاسی می‌تواند حقیقت را به‌طور کامل و بی‌هیچ تغییری به تصویر بکشد. این دیدگاه از عکاسی به عنوان یک «مدیوم حقیقت» نشأت می‌گرفت. اما با گذشت زمان، عکاسان معاصر این باور را به چالش کشیدند و نشان دادند که عکاسی نه تنها یک فرآیند بی‌طرفانه و مستند نیست، بلکه یک انتخاب و ساختار است. هر عکسی تحت تاثیر انتخاب‌های هنری، تکنیکی و فرهنگی قرار می‌گیرد، ازجمله انتخاب زاویه دید، نورپردازی، استفاده از فیلترها، و حتی ویرایش پس از تصویر. به همین دلیل، عکاسی دیگر به طور مطلق نمی‌تواند واقعیت را در قالبی بدون تغییر نشان دهد؛ بلکه این فرآیند شامل تفسیری از واقعیت است که ازسوی عکاس شکل می‌گیرد. در این راستا، «حقیقت» در عکاسی به چیزی فراتر از یک گزارش ساده از واقعیت تبدیل می‌شود. حقیقت عکاسی به شیوه‌ای متفاوت و پیچیده از مواجهه با واقعیت است. عکاسان معاصر به جای پیروی از یک نسخه ثابت از حقیقت، از عکاسی به عنوان ابزاری برای بیان ایده‌های انتقادی، اجتماعی و فرهنگی استفاده می‌کنند. آن‌ها می‌توانند با به چالش کشیدن قالب‌های سنتی و دستکاری تصاویر، دیدگاه‌های متفاوتی از جهان پیرامون خود ارایه دهند. به‌این‌ترتیب، عکاسی تبدیل به یک ابزار برای پرسش و جست‌وجو درباره حقیقت‌های مختلف می‌شود، نه فقط یک بازنمایی ساده و بی‌طرف از واقعیت. بنابراین، در عکاسی معاصر، حقیقت و واقعیت نه تنها به عنوان مفاهیم ثابت و قطعی نگریسته نمی‌شوند، بلکه از طریق انتخاب‌های هنری و تفسیری که در هر تصویر نهفته است، شکل می‌گیرند. این رویکرد موجب می‌شود عکاسی به ابزاری برای نقد و تحلیل جامعه، فرهنگ و حتی ایدئولوژی‌ها تبدیل شود. این رویکردها به کاهش دگماتیسم کمک کرده و بر تنوع و تفسیرهای مختلف تاکید دارند. در سده بیستم، مدرنیسم و پست‌مدرنیسم تحولاتی عمده در تعاریف سنتی از هنر ایجاد کردند و عکاسان به طور انتقادی به بازنگری مفاهیم قدیمی پرداختند. بنابر این دگماتیسم هنری می‌تواند مانعی جدی برای پیشرفت و نوآوری باشد، درحالی که آزادی خلاق و تنوع سبک‌ها به رشد و غنای هنر کمک می‌کند. هنرمندان می‌توانند با روش‌های مختلف از دگماتیسم پرهیز کنند: ۱- با پیشرفت درون‌زا، یعنی به طور طبیعی در سبک و تکنیک‌های خود رشد کنند، بدون نیاز به تغییرات اساسی. ۲- با آزمایش و تجربه، که هنرمند را از تکرار و یکنواختی دور می‌کند. ۳- با بازنگری انتقادی در آثار گذشته خود و جست‌وجوی رویکردهای جدید. ۴- با توجه به زمینه‌های فرهنگی و اجتماعی و انعکاس تجربیات روز در آثارشان. تعامل با دیگر هنرمندان و مشارکت در بحث‌های هنری نیز می‌تواند به گسترش افق‌های فکری هنرمند کمک کرده و او را از دگماتیسم دور سازد. رسانه‌های اجتماعی نیز نقش مهمی در ترویج تنوع و به چالش کشیدن ایده‌های تثبیت‌شده دارند.

دگماتیسم و فرهنگ

اما چگونه می‌توان زنجیرهای دگماتیسم فرهنگی را از پای یک جامعه گشود و مسیر تحول و پویایی را هموار ساخت؟

برای گشودن زنجیرهای دگماتیسم فرهنگی و هموار ساختن مسیر تحول و پویایی در جامعه، نیاز به فرآیندی چندوجهی و زمان‌بر داریم که همکاری و تلاش مستمر تمامی اعضای جامعه را می‌طلبد. در این راستا، برخی از راهکارهای موثر عبارتند از:

۱- ترویج تفکر انتقادی: آموزش مهارت‌های تحلیل و پرسشگری در مدارس و دانشگاه‌ها می‌تواند افراد را به ارزیابی اصول و باورهای خود وادار کرده، از پذیرش بی‌چون‌وچرا جلوگیری کند.

۲- گسترش تنوع فرهنگی: آشنایی با ایده‌ها، فرهنگ‌ها و دیدگاه‌های مختلف از طریق برنامه‌های آموزشی و رسانه‌ها می‌تواند به پذیرش تفاوت‌ها و تقویت همزیستی فرهنگی کمک کند.

۳- ایجاد فضا برای گفت‌وگو: برگزاری نشست‌ها، کارگاه‌ها و سمینارهایی که فرصت تبادل نظر در مورد مسائل اجتماعی و فرهنگی را فراهم کنند، می‌تواند به تضعیف جزم‌اندیشی و تشویق به تفکر باز کمک کند.

۴- استفاده از هنر به عنوان ابزار تغییر: هنرمندان با خلق آثار خلاقانه و انتقادی قادرند ایده‌های تثبیت‌شده را به چالش کشیده و پذیرش تنوع را در جامعه ترویج دهند.

۵- نقش رسانه‌های اجتماعی: انتشار محتوای متنوع در رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی می‌تواند تفکرات قالبی را به چالش کشیده و دیدگاه‌های جدید را ترویج کند.

۶- حمایت از نوآوری: ایجاد فضاهای خلاق در حوزه‌های هنری، علمی و فرهنگی می‌تواند به گسترش ایده‌های تازه و کاهش مقاومت در برابر تغییر کمک کند.

۷- ترویج پذیرش ریسک و شکست: آموزش افراد برای آزمودن ایده‌های جدید و پذیرش شکست به عنوان بخشی از فرآیند یادگیری، می‌تواند ذهنیت جامعه را به تغییر بازتر کند.

۸- سیاست‌گذاری حمایتی: تدوین و اجرای سیاست‌هایی که از تنوع فرهنگی، آزادی اندیشه و نوآوری حمایت کنند، نقش مهمی در تضعیف دگماتیسم فرهنگی ایفا خواهد کرد.

۹- تحقیق و مطالعه درباره دگماتیسم: انجام پژوهش‌های علمی به منظور شناسایی ریشه‌های دگماتیسم و ارایه راهکارهای مبتنی بر شواهد می‌تواند در کاهش این مشکل موثر باشد.

ترکیب این اقدامات به تدریج بستر لازم را فراهم می‌کند تا جامعه از جزم‌اندیشی فاصله گرفته و به سوی پذیرش تنوع، خلاقیت و نوآوری حرکت کند. اگرچه تغییر دگماتیسم فرهنگی چالش‌برانگیز است، اما با گام‌های موثر و پایدار، می‌توان به آن دست یافت. درنهایت، باید اذعان داشت که با وجود پیشرفت‌های سریع علم و تکنولوژی، مسوولیت ما این است که با تقویت تفکر انتقادی، از انجماد ذهنی و جزم‌اندیشی در جوامع خود جلوگیری کنیم. دگماتیسم با ماهیت سخت‌گیرانه و تغییرناپذیر خود می‌تواند پیامدهایی جدی به همراه داشته باشد، از جمله مقاومت در برابر نوآوری، تعمیق شکاف‌های اجتماعی، گسترش تعصب و ناکارآمدی در مواجهه با چالش‌ها. در بلندمدت، این نگرش می‌تواند به ناپایداری و رکود منتهی شود. با این حال، باورهای قوی و اصولی که قابلیت انعطاف و بازنگری دارند، می‌توانند به رشد و پویایی جامعه کمک کنند. تفکر انتقادی به ما این امکان را می‌دهد که از پیش‌فرض‌ها رها شویم و به چالش کشیدن باورهای غلط را ادامه دهیم. بدین‌ترتیب، جامعه‌ای پویا، خلاق و پیشرفته‌ای خواهیم ساخت که در برابر خطرات جزم‌اندیشی مقاوم باشند و به سوی آینده‌ای روشن‌تر حرکت کنند.

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  شاید همگی به هوموساکر بدل شده‌ایم

پیشنهاد کتاب‌خوانی رؤیا دستغیب

  بله، ممکن است!

پیشنهاد کتاب‌‌خوانی مریم نصراصفهانی

  از علم هرمنوتیک تا مامان و معنای زندگی

پیشنهاد کتاب‌خوانی شیما بحرینی

  روزگارمان با داستان‌ها نو می‌شود

پیشنهاد کتاب‌خوانی گیتی صفرزاده

  از شازده کوچولو تا پورداوود

پیشنهاد کتاب‌خوانی آناهید خزیر