img
img
img
img
img
دیدن در تاریکی

با دردهای خود چه می‌کنیم؟

مریم ساحلی

مرور:

جهان آدمی را از رنج گریزی نیست. ما اما با  دردهای خود چه می‌کنیم؟

کسی نیست که رعد وبرق خشم را در آسمانِ درون خویش ندیده باشد و  یک وقت‌هایی در مواجهه با سایهٔ سنگین‌اندوه حیران نمانده باشد. واقعیت این است که هر یک از ما کم یا زیاد در برهه‌هایی کوتاه یا بلند از زندگی خویش با افسردگی، اضطراب، سوگ و خشم دست به گریبان بوده‌ایم و برای فائق آمدن بر هجوم این احساسات سراسر رنج، تدابیری اندیشیده‌ایم. مراجعه به روان درمانگرها، بهره‌مند شدن از تأثیر دارو و  تمرکز بر توصیه‌های خودیاری معمولاً مسیرهایی است که در این وادی طی می‌کنیم. در این میان چه بسا کوشیده‌ایم که اندوه و خشم یا اضطراب خویش را پنهان کنیم تا در کسوت انسانی قوی در خانواده یا جامعه حضور یابیم. کسوتی که  بارها و بارها در خلوت‌مان فروریخته است و ما مانده‌ایم و رنج‌هایمان. رنجی که سخن گفتن ازآن برایمان اغلب آسان نیست و گاه دچار بودن به آن را در هیاهوی مثبت‌اندیشی، مایهٔ شرمساری خویش تلقی می‌کنیم. و البته باید گفت ما در بسیاری ازمواقع، فراموش می‌کنیم که با اندیشیدن صحیح به این رنج‌ها و اصلاح زاویهٔ نگاه خود می‌توانیم، کیفیت زندگی خویش را بهبود ببخشیم.

چنانکه «ماریانا اِلساندری» فیلسوف اگزیستانسیالیست در کتاب «دیدن در تاریکی» ما را به رویاروییِ متفاوتی با رنج‌ها در زیستن‌مان فرا می‌خواند.

این استاد دانشگاه با شرح مثال‌ها و روایت‌هایی ازمواجههٔ برخی فلاسفه ونویسندگان با دردهایشان می‌کوشد، با مخاطبانش ازتعمق در رنج‌ها و شرمگین نبودن بابت وجود این دردها و پذیرش آنها بعنوان بخشی از زندگی انسانی سخن بگوید.

وی کتاب «دیدن در تاریکی» را در ۵ فصل  با عناوین «پذیرفتن حقیقت خشم»، «رنج می‌کشم، پس هستم»، «سوگواری، بی‌هیچ تعارفی»، «رنگی تازه به افسردگی زدن» و «شناخت اضطراب» نوشته است. او همچنین برای این اثر خویش  مقدمه‌ای تحت عنوان «تردید در نور» به رشتهٔ تحریر درآورده است.

از تاریکی نگریزیم

«لعنت به کتاب‌های خودیاری: شما نمی‌توانید روی ویرانه‌ها، ذهنیتی مثبت ازخودتان بسازید. نمی‌توانید تلخ‌کامی‌هایتان را در نور ببینید وبه نتایج دلگرم‌کننده‌ای برسید.»

این جملات برگرفته از مقدمهٔ کتاب «دیدن در تاریکی» است که نویسنده‌اش معتقد است، پرسش‌های اصلی کتابش اینهاست: «چه می‌شود اگر حقیقت، خوبی وزیبایی نه فقط در نور، بلکه در ظلمت هم یافت شوند؟ اگر باور به چیزی جز این، اشتباهی بزرگ باشد چطور؟»

«ماریانا اِلساندری» بر اهمیت شناخت خشم و دریافتن سطح آن تأکید می‌کند و یادمان می‌اندازد که خشم از ابزارهای جنگیدن برای عدالت است. در واقع خشم ابزاری شخصی و مدنی است که می‌توانیم آن را اهلی کنیم و یا این که از عواقب اهلی نکردنش در رنج باشیم.

این فیلسوف ایتالیایی- آمریکایی در شرح پذیرش خشم از دوران همه‌گیری کرونا و تغییراتی که  در زندگی انسان‌ها به وجود آورد، یاد کرده و پس از پرداختن به نظرات برخی فلاسفه  نوشته است: «تجربه‌ام از خشم دوران قرنطینه مرا بین دو نور گیرانداخته بود: رواقی‌ها که می‌گفتند نباید بگذارم خشمگین شوم و ارسطو که می‌گفت مادامی که از روی خشم کار نکنم می‌توانم خشمگین شوم.»

وی در پایان فصل اول کتاب ما را با این دریافت خویش مواجه می‌سازد که وقتی از فلسفهٔ لرد و هوکس کمک گرفت تا به جای ارسطو و رواقیون درکی ازخشمش بدست آورد، فهمید نباید پیش از آنکه خشمش را خوب بشناسد، درباره‌اش قضاوت می‌کرد. همچنین دریافته است که  باید به خشمش گوش فرا دهد و وتلخ‌کامی‌اش را به چشم یار و همراهی ببیند که می‌خواهد چیزی به او بگوید.

«ماریانا اِلساندری» در فصل دومش کتاب تأکید می‌کند: «اندوه را باید درک  و ابراز کرد، نه سرکوب یا تهییج. درد نشانه‌ای از زنده بودن است و پذیرفتنش چشم‌مان را باز می‌کند تا وقتی سر میزشام روبه‌روی‌مان نشسته درکش کنیم. آدم‌های دردمند، معیوب نیستند. فقط درد دارند.»

وی در فصل سوم که عنوان «سوگواری، بی‌هیچ تعارفی» را بر پیشانی خود دارد به نکاتی بسیار ارزنده پرداخته و در بخشی از آن نوشته است که «سوگ به معنی آماده نبودن یا واکنش اشتباه‌مان به مرگ نیست. سوگ ما را با حقیقتی  اساسی مواجه می‌کند: اینکه زنده‌ماندن دردناک است. راه‌های زیادی برای سوگواری وجود دارد و نباید سوگ را به چشم مسئله‌ای ببینیم که نیازمند رفع یا  آسیب‌شناسی است.»

نویسنده پس از  سوگ به افسردگی پرداخته و در فصل چهارم کتاب، مخاطبانش را دعوت می‌کند تا از دریچه‌ای نو به افسردگی بنگرند. در سطوری از این فصل چنین آمده است: «اگر رفته رفته روایت‌های‌مان از افسردگی را تنوع بدهیم، می‌توانیم جامعه‌ای بسازیم که در آن چپ دست‌های روحی احساس کنند انسان‌اند، نه موجوداتی که می‌شود اصلاحشان کرد.»  و سرانجام اِلساندری در پنجمین فصل از کتابش به اوضاع و احوال اضطراب در جهان امروزمی‌پردازد و یادآور می‌شود که دچار بودن به اضطراب نباید موجب خجالت باشد.

وی بر این باور است: «وقتی می‌گوید ۳۰ درصد ما به اختلال اضطرابی دچاریم، مرز میان «عادی» و «اختلال» جابه‌جا می‌شود. ممکن است یک نفر ازهر سه نفر اکثریت نباشد، اما آن قدر زیاد هست که عادی به حساب بیاید.»

این فیلسوف به ما می‌گوید که روایت معیوبیت به ما آسیب می‌زند و در این حین اضطراب‌مان را هم بیشتر می‌کند. همچنین نقل قولی از کی‌یر کگور دارد که در اواخر عمرش نوشت: «کسی که یاد بگیرد درست مضطرب باشد، درس غایی را آموخته.»

«ماریانا اِلساندری» به ما توصیه می‌کند: «اگر قرار باشد طوری زندگی کنیم که انگار فاصله‌ای با مرگ نداریم، اگر می‌خواهیم عمیق و سرسختانه عشق بورزیم و صادقانه با درد وفقدان روبه‌رو شویم، حدی از اضطراب لازم است. یادگیری شیوه صحیح اضطراب مستلزم پیداکردن یک درمانگر خوب و مصرف دارو است، تا زمانی که حجم صداهای درونمان به سطح معقولی برسد. آن وقت می‌توانیم به اضطرابمان گوش کنیم و از آن برای برقراری ارتباط با عزیزانمان استفاده کنیم، پیش از آنکه در بستر مرگ ببینیمشان.»

در پایان باید گفت، «ماریانا اِلساندری» در این کتاب تلاش کرده است تا به ما بیاموزد، رنجی که به دنبال پدیده‌هایی چون افسردگی، سوگ، خشم و اضطراب بر جان ما نشسته است، موجب معیوب بودن ما نیست و نباید از این درد شرمگین باشیم بلکه در کنار بهره‌مند شدن از امکانات پزشکی امروز باید بدانیم این رنج بخشی از احساسات، لطافت وهوشمندی ماست که می‌توانیم با تعمق و تفکر آن را بشناسیم و اهلی‌اش کنیم.

گفتنی است «دیدن در تاریکی» نوشتهٔ «ماریانا اِلساندری» با ترجمهٔ «احسان سنایی اردکانی» در ۲۵۱ صفحه به همت نشر بیدگل منتشر و روانهٔ بازار کتاب ایران شده است.

كلیدواژه‌های مطلب:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  با دردهای خود چه می‌کنیم؟

کتابی برای اهلی کردن رنج‌ها

  وقتی مادری زیر سؤال می‌رود

بزرگ‌ترین نقطه قوت این کتاب، صداقت بی‌پرده و شجاعت نویسنده در بیان احساسات و تجربیات دشواری است که اغلب در گفت‌وگوهای مربوط به مادری نادیده گرفته می‌شوند.

  توده‌ای‌ها کافکا نمی‌خواندند…

گفت‌وگوهای غیررسمی و صمیمی اغلب فرصت بازخوانی تاریخ‌اند و زاویه‌های دیگری از تاریخ را نشان می‌دهند که در روایت‌های رسمی کمتر دیده می‌شود.

  جایی برای از خود رانده شدن

«بیگانگی از خود» شایدمحوری‌ترین مؤلفه‌ا است که در آثار توماس برنهارد به چشم‌ می‌خورد.

  به موسم بهار سراغ ما را بگیرید

معرفی کتاب «چهار سرباز» نوشته‌ی اوبر مینگارللی