اطلاعات: در روزهای نزدیک به انتهای آبانماه که روز آخر را حکمت و فلسفه نامیدهاند، مقالهای از دکتر رضا داوری اردکانی خواندم که حکم شوریدن بر خویش است و نیز لایحه ای در دفاع از تنزه و بی ارتکابی در سالهای رفته با عنوان «من شکست خوردهام و این شکست را میپذیرم». در گذار میان روز فلسفه و حکمت و نیز نوشتار جناب داوری بودم که این کلمات برقلم آمد و اینک مقابل چشمان شما رژه سکونی از جنس خودبسندگی و ندیدن معنای زیستن در دویدن را بر تن کاغذ عرضه داشتهاند.
دکتر احسان اقبال سعید: انسان به مدد امکان اندیشیدن و فرارفتن از غریزه توانی فراتر از جماد و آن دیگر جانداران مییابد و همین توان افزون اسباب تفاخر و گاه مدعاهای گزافی است که میان حقیقت و لگام بر غریزه به ذهن این فانی و خیال پرداز میرسد. آدم با مدد اندیشه زوال خویش و مرگ دردآگین و دهشتناک را دریافت و با مزمزه نمودن رنج خواست تا معنای بودن و نمودن و نیز شدن خود را دریابد. این جهد انسان تحلیلمند و جویا به گمانم عامل تولد فلسفه و حکمت بود تا بشر تنها نانی و آوازی به کف و محبوبی در کنار به سان عقاب یا زاغی،کمی فراتر و فروتر زندگی را بدرود نگوید.
نوشتار دکتر داوری اما حکایتی دگر بود. انگار مردی استاده در آستانه 90 سالگی لایحهای در دفاع از خود صادر میکند تا بگوید «آی جماعت! من دیگر حوصله ندارم! به خوب امید و از بد گله ندارم». داوری میگوید در آنچه بر جان و روان آدمهای این ملک رفته، نقش و حضوری تصمیم ساز نداشته و اگر بودنی بوده، فقط در حاشیه و کاری از جنس کتابت و قلم بوده است.
انگار جماعتی چنان ترکه بازخواست کلامی و نگاهی بر تن مرد حکیم نواختهاند و گاه پایش در چاله کوچه لغزیده است که میخواهد بگوید من نبودم و رهایم کنید. و دیگر میخواهد اتهام یا داعی تئوریزه نمودن خشونت و غرب ستیزی را از دامن خود بزداید و منزه دامن و ستوده از این «مهمانخانه مهمان کش شامش تاریک درگذرد» اما میتوان چند نکته را در این باب بازگفت: انسان به طبع زیستن در میان مناسباتی بقا محور، دانسته یا نادانسته در پی برآوردن 4 حاجت است «ثروت، قدرت، شهوت و دفع حسادت» و دیگر حاجت ها صرفاً روکش و نمایهای برای پنهان نمودن همان چهارگانهی پیداست.
اهل قدرت و راهبری عموماً به قدرت سخت و توان سخن اتکا دارند و انگار برای زربفت نمودن جامه و نمودن خودی با پیشینه و آمده از درازنای اصالت و اساطیر نیاز دارند تا اهل حکمت و فلسفه هم بر آنچه کردند بینه بنگارد و نظر بپراکند پس چنین میکنند.
معنی سخن این نیست که اگر نبودن اهل حکمت و فلسفه جماعت سیاست کار خود نمیکردند و خر خود نمیراندند. براستی نبودن صلاح بیطار و میشل عفلق و صدام و آن دیگر جراران بعثی را نادم و شاعر می کرد؟ و دیگر انتظار ماست، ما جماعت انسانی که البته حکیم و فیلسوف هم خود بر آن دامن میزند و چنان جامه را سترگ میکند که شانههای نحیف و بیچاره به حکم انسان و مبتلا بودن، توان حمل آن را ندارد!
فیسلوف نه پیامبر است که علم الهی بداند و معجزه در گریبان داشته باشد و نه صوفی صافی که از همه متاع دنیا چشم بپوشد و روی برگرداند. او نیز چون دگر آدمیان است و تنها کلمه میداند و به حکم زیست در جهان ترازو محور باید برای تداوم حیات کلمهای بفروشد و همه ما فروشندهایم! در گیتی کسی را یافتهاید که باد بنوشد و کوه نشخوار کند؟
امان از ادعاهای گزاف که گاه خودمان هم باورمان میآید و در نبودن و نشدن یا عتاب و خطاب احساس غبن و هزیمتت میکنیم و میپنداریم بهرام چوبینیم از قفای نبرد قادسیه و یا میتوانستیم پطرس وار به سوراخی راهی سد کنیم تا جماعت و جهانی چنین و چنان نشود!
انتهای کلام اینکه جناب داوری! شما در میان و میانه نبرد گلادیاتورها یا جدالی دگر نبودهاید تا شکست خورده باشید، جهان را مسابقه و جدل نبینید تا لاجرم برنده و بازنده و مقبون و منتقم نخواهد و بر غریزه و انتحار و انتقام بیهوده نیفزاییم. شما برای پرسشهای اساسی انسان جهد کردید و از رواق منظر پیشینه و باورتان برای یافت پاسخ کوشیدید و به سان رسم انسانی حوائج و لرزشهایی هم داشتهاید و کیست که بتواند جز این باشد، مگر مجنون یا جلوه فروش و گندم نمای جو فروش؟ انسان به حکم غریزه و اضطرار به راه خود میرود و با و بی ، چکش خود را بر سندان میکوبد، بی هوده برای مجازات خویش نکوشیم و بی دادگاه تفتیش عقاید و از هراس غضبان و غلیانها گناه شیطان را عهده نشویم، همین و هیچ!
سیندخت حمیدیان درگذشت.
برگزیدهی ششمین دورهی جایزهی دکتر مجتبایی درگذشت.
رمان مشهور «دراکولا» اثری بود که پس از انتشارش در آخرین سالهای قرن نوزدهم، به آغازی برای ژانر ادبیات «خونآشامی» تبدیل شد.
این سخنان مخالف صریح آموزههای اسلامی در زمینه صلح، همزیستی انسانی و همبستگی بشری است.
بدون تمرین نقد صحیح، زندگی بر همه تلخ میشود.