احمدرضا بهرامپورعمران
یادآوریِ مطالبِ کتابهای دورانِ تحصیلی (بهویژه دبستان) همواره حسّ نوستالژیک و خاطراتِ مبهم و رازآلود را در آدمی برمیانگیزد. خوشبختانه سالهای اخیر بسیاری از آن کتابها بهگونهای طبقهبندیشده منتشرشدهاست. بهگمانم از میانِ آن کتابها کتابهای فارسی، بهسببِ مشتملبودن بر اشعارِ لطیف و حکایات و روایاتِ بهیاد ماندنی، برای همگان خاطرهانگیزتر است. مرادم نمونههایی است همچون «صد دانه یاقوت»، «یکی روبهی دید…»، «ای مرغکِ خُرد ز آشیانه…»، مادرِ موسی چو موسی را…» و … .
برخی از جذّابترین و روانترین شعرهای کتابهای دبستانیِ همنسلانِ من (متولّدینِ دههٔ پنجاه و اوایلِ دههٔ شصت) سرودهٔ عباسِ یمینیِ شریف بود. «من یار مهربانم»، «ما گلهای خندانیم» و «به دستِ خود درختی مینشانم» از آن زمره است. برخی از این نمونهها هنوز نیز زمزمهٔ کودکانِ ایرانی است.
شعرِ «درختکاریِ» یمینیِ شریف چهبسا نگاهِ هزاران دانشآموز را به درخت و گلوگیاه، مهربانانهتر و انسانیتر گرداندهباشد.
و نکتهای بهگمانم در بیتِ دومِ این شعرِ زیبا نهفته؛ آنجا که میخوانیم:
کمی تخمِ چمن بر روی خاکش
برای «یادگاری» میفشانم
(نمیدانم چرا از همان کودکی «بر روی خاکش» را، بهصورتِ «در زیرِ پایش» بهخاطر سپردم!)
بهگمانم شاعر از روی تصادف واژهٔ «یادگاری» را در بیت ننشاندهاست. در روزگارِ کودکی و نوجوانیِ من عادتِ یادگاری نوشتن (نامِ خود، مادر یا محبوب و …) بر تنهٔ درختان بهشدّت و بسی بیشتر از امروز، مرسوم بودهاست. حال که شاعرِ باریکاندیش در ستایشِ از درخت و ترویجِ درختکاری شعری سروده، گویا با این نکته میخواسته بگوید: بهجای آنکه «بهیادگار» بر تنِ درختِ بینوا زخمیبزنم، اندکی بذرِ چمن را بهرسمِ «یادگاری» زیرِ پایش یا همان روی خاکش میافشانم.
حالکه سخن از شعرهای دبستانی بهمیانآمده، یادِ شعری دیگر افتادم و نکتهای. در آغازِ سدهٔ چهاردهمِ شمسی افسانهای فرنگی اثرِ لافونتن را بهاقتراح گذاشتند که ماحصلِ آن، دههها است احساسِ کودکانِ این آبوخاک را سرشار کرده و میکند. مرادم قطعهٔ بینظیرِ «روباه و زاغ» بازسرودهٔ حبیبِ یغمایی است. باآنکه ایرج میرزای شیرینسخن نیز این قطعه را بازآفرینی کرده اما شعرِ او هرگز با شعرِ روانِ یغمایی قابلِ سنجش نیست. آن مثنوی اینگونه آغاز میشود:
زاغکی قالبِ پنیری دید
به دهان برگرفت و زود پرید…
بهیاد دارم وقتی آموزگارمان داشت این قطعه را میخواند و توضیحمیداد (حتماً اجازه خواستم و) گفتم «دهان» اینجا واژهٔ مناسبی نیست. و منظورم این بود که برای پرنده باید واژههایی همچون «منقار» و یا «نُک» را بهکاربرد. بهاحتمالِ فراوان حبیبِ یغمایی که ادیبِ برجستهای بود، خود به این نکته اندیشیدهبود اما در تنگنای بیت و وزنِ شعر، به این تسامحِ کوچک تندردادهبود. البته توجیهِ دیگر شاید آن باشد که در منطقِ زبانِ شعرِ کودکانه همان دهان روانتر از هر کلمهی دیگری است.
معلمِ عزیزِ من بههمین مناسبت کتابی دربارهٔ انشانویسی به شاگردش هدیهداد. امروز که میاندیشم میبینم چه یادگارِ ارجمندی بوده از چه انسانِ بزرگی! درست است که این مطلب برمیگردد به حدود ۳۵ سالِ پیش اما منِ قدرناشناس نه تنها اکنون نامِ عزیزِ آن استاد را بهدرستی بهیاد نمیآورم، که یادگاریاش را نیز گُموگور کردهام، «کاش که اونو میداشتم!».
تأثیرِ نظایرِ همینگونه تشویقهای ظاهراً کوچک و بهمعنی بزرگ بوده که امروز بهاصطلاح «ادبیاتی» هستم. هرکجا هست خدایا به سلامت دارش
سیندخت حمیدیان درگذشت.
برگزیدهی ششمین دورهی جایزهی دکتر مجتبایی درگذشت.
رمان مشهور «دراکولا» اثری بود که پس از انتشارش در آخرین سالهای قرن نوزدهم، به آغازی برای ژانر ادبیات «خونآشامی» تبدیل شد.
این سخنان مخالف صریح آموزههای اسلامی در زمینه صلح، همزیستی انسانی و همبستگی بشری است.
بدون تمرین نقد صحیح، زندگی بر همه تلخ میشود.