نخستین نشست از سلسله نشستهای معرفی تازههای انتشارات اطلاعات، در مؤسسه اطلاعات برگزار شد.
رضا رفیع گفت: «دریچه کتاب» عنوان سلسله نشستهایی است که بعد از این درباره معرفی و بررسی تازههای انتشارات اطلاعات برگزار خواهد شد و از قضا نام خیلی بامسمایی هم دارد که گره میخورد به ستون «دریچه» در روزنامه اطلاعات دهه هشتاد که اگرچه نامی جدی داشت ولی در عمل ادامهدهنده طنز اجتماعی و سیاسی و ادبی ستون «دوکلمه حرف حساب» گلآقا (کیومرث صابری) در دهه شصت بود. ستون دریچه از اواخر سال ۸۴ شروع شد و سال ۸۸ وقتی که به تعبیر خود نویسنده (جلال رفیع) فضای سیاسی جامعه کمی گردوخاکی شد، بهناچار دریچه را بست، با ذکر این شوخی که ما دریچه را باز کردیم هوایی بخوریم، اما این گردوخاک برخاسته برای ریه ما خوب نیست!
کتاب «طنزهای بیاجازه» در حقیقت همان طنزهای ستون «بااجازه» روزنامه کیهان در دهه شصت و دربردارنده مجموعهای از طنزهای کوتاه و بلند نظم و نثر است. توأمانی حضور نظم و نثر در جریان طنز نویسی ژورنالیستی و روزنامهنگاری، در همه آثار طنزنویسان ژورنالیست اتفاق نیفتاده است. خود کیومرث صابری از زمره افرادی بود که طنز نثر مینوشت، اما در جای خودش از شعر، چه بهصورت خودسروده و چه به نقل از دیگر شاعران و طنزپردازان استفاده میکرد و این همزمانی نظم و نثر در آثارش حضور داشت. در آثار دهخدا هم به شکل دیگری این همزمانی نظم و نثر وجود دارد.
در این طنزهای بیاجازه هم این توأمانی دیده میشود؛ یعنی هرجا که نویسنده احساس میکند که میشود حتی کل طنز آن شماره را به شعر اختصاص دهد، دریغ نمیکردهاست. هرچند برخی معتقدند که طنز ژورنالیستی تاریخ انقضا و مصرف دارد (مثل بعضی از محصولات) اما این درجه ادبیبودن و فرازمانیبودن آن نوع طنزهاست که میتواند یک مقداری این قاعده را با استثنا مواجه کند و اگرچه در کسوت طنز ژورنالیستی قرار میگیرد، اما بازهم در دهههای بعدی احساس میکنیم که این طنزها قابل خوانش است و این طوری نیست که بگوییم مختص یک مقطع زمانی و سیاسی و اجتماعی خاصی بوده است و الان با ازبینرفتن حالوهوای آن اخباری که در ذیل و حاشیهاش طنزپردازی شده، دیگر آن طنز، خواندنی نیست.
ما با خواندن این طنزها به این نگاه نزدیکتر میشویم که میشود جوری به بعضی از خبرهای روز پرداخت که از آن حالت تاریخ انقضاییاش دربیاید و در آینده هم نهتنها قابل خواندن باشد، بلکه بهعنوان یک منبع و مرجع تاریخی برای بررسی سیر حوادث اجتماعی و سیاسی یک جامعه بتوان به آن مراجعه کرد و بهعنوان یک آرشیو از آن بهره برد.
جلال رفیع در این نشست گفت: قدری از مطالب درباره کتاب «طنزهای بیاجازه» را آقارضا رفیع که البته ایشان استاد ادبیات طنز هستند، بیان کردند. بله؛ الان ۳۵ سال از نوشتن این طنزها میگذرد و جالب این که وقتی بعد این مدت آنها را ورق میزنم، میبینم که هنوز بخش زیادی از همان دردها و مشکلات سرجایشان ماندهاند و حتی در بعضی مواضع سنگینتر و بدتر هم شدهاند.
خیلی از آن مشکلات اقتصادی، فرهنگی و سیاسی جامعه و حتی بحثهایی درباره قانون اساسی و همچنین نامههایی که خوانندگان برای ستون طنز «آقا جمال» میفرستادند، بعد گذشت ۳۵ سال، اما متأسفانه هنوز مانند زخم تازه، زنده و قابل مطرحشدن هستند. مثلاً فراوان از آقا جمال میپرسیدند که قانون اساسی اشکال دارد یا ما اشکال داریم؟ چون در قانون اساسی تحصیلات رایگان ذکر شده، پس این پدیده مدارس غیرانتفاعی چیست؟
و از خود پدیده، اسمش عجیبتر است؛ زیرا مدرسه غیرانتفاعی بیشترین پول را از اولیای دانشآموزان دریافت میکند. این هم از اختراعاتی است که در کشورمان با آن مواجه شدهایم و من ندیدم در جایی، به این شکل اختراعی شده باشد که اسمش مدرسه غیرانتفاعی باشد ولی از همهجا بیشتر پول بگیرند و کمکم این مرض سرایت کند به مدارس دولتی و عمومی که آنها هم به عناوین مختلف شروع کنند به گرفتن پول.
۳۵ سال گذشته و هنوز اندر خم یک کوچه هستیم و هنوز آن بحثها ادامه دارد.
من در روزنامه کیهان سال ۶۷ ستون طنز «بااجازه» که بعد شد «بیاجازه» را مینوشتم؛ البته آن موقع مراد من بااجازه از خوانندگان بود، یعنی خوانندگان! ما از امروز بااجازهتان وارد میشویم اما این سوء تفاهم ایجاد شده بود که انگار من از مقامات اجازه گرفتهام این ستون را باز کنم، در صورتیکه هیچیک از مقامات کشوری در این رابطه، در جریان نبودند و حتی یکییکی جا خوردند و مرتب از آقای دکتر اصغری که آن موقع سرپرست کیهان بودند در اینباره سؤال میکردند.
قضیه طنزهای بیاجازه در کیهان این بود که زمانی صفحهای به اسم «ادب و هنر» در کیهان چاپ میشد. مسئولان این صفحه از جمله آقای یوسفعلی میرشکاک، با مرحوم استاد علیاصغر بهاری مصاحبه کرده و آن را در صفحه کامل روزنامه چاپ کرده بودند. آقای میرشکاک در صدر این مصاحبه نوشته بود: «استاد علیاصغر بهاری، روح سلحشوری کمانچه را به صدا درآورده بود.» ظاهراً کمانچه را با آرش کمانگیر اشتباه گرفته بودند.
از آن طرف چهار سال میگذشت از زمانی که مرحوم کیومرث صابری به اصرار بنده در اطلاعات طنز مینوشت و قضیه این بود که من با اصرار بسیار، ایشان را وادار کرده بودم طنز بنویسد. چون آقای صابری آن زمان مشاور شهید رجایی بود و من هرچه اصرار میکردم که به روزنامه اطلاعات بیاید و یک ستون طنز در این روزنامه باز کند، نمیآمد و با آن لهجه رشتیاش میگفت: جلال! میخواهی من را دم تیغ ببری! میگفتم: چرا؟ میگفت: آخر با این اوضاع جنگی مملکت و این ترورها، من چه بنویسم؟ اگر راست میگویی چرا خودت نمینویسی؟ گفتم: آقای دعایی از من نوشته غیرطنز و جدی میخواهد. گفت: تو که در لابهلای همان نوشتههای جدی هم از طنز استفاده میکنی. گفتم: بههرحال، محتوای ستون من جدی است و فرصت نیست که من با یک دست جدی بنویسم و با دست دیگر طنز بنویسم. البته برادرم، مرحوم مهندس جواد رفیع، با هردو دست مینوشت؛ هم با راست و هم با چپ، ولی من راستنویس بودم متأسفانه، جزو جناح راست بودم و البته چپ هم میزدم.
خلاصه چهار سال میگذشت از زمانی که ما قبولانده بودیم به کیومرث صابری که به روزنامه اطلاعات بیاید و ستون طنزی بنویسد. کیومرث صابری هم طنزهایش را با اسم «عریضهنویس» ارائه میداد. حتی آقای دعایی از من پرسیدند که این چه کسی است و من گفتم مشاور شهید رجایی با این اسم مستعار مینویسد.
آقای دعایی هم، انصافاً در دفاع از او سنگ تمام گذاشت و هرچه از دستش بر میآمد، در حمایت از او انجام میداد.
همزمان با چاپ آن مصاحبه در کیهان، کیومرث از این عبارت «روح سلحشور کمانچه»، حسن سوءاستفاده را به عمل آورد و در اطلاعات به طنز نوشت: والا از کمانچه، همهجوره دیده بودیم جز روح سلحشوری. آقای میرشکاک هم ناراحت شد و بلافاصله فردایش در کیهان نوشت که جناب آقای صابری، اگر خودت جرأت نمیکنی بیایی، آن شاغلام یا آن غضنفر را بفرست سر به ما بزند و ما آنها را ببریم به جایی و روح سلحشوری کمانچه را به آنها نشان بدهیم. خودت هم اگر اهلش هستی، بیا تا روح سلحشوری کمانچه را به تو هم نشان بدهیم.
این مطلب در کیهان چاپ شد. کیومرث صابری بهشدت از این طنز کیهان ناراحت شد و ارتباطش را با آقای دکتر اصغری قطع کرد. تصورش این بود که دکتر اصغری در جریان بوده است، اما ایشان اصلاً از این نوشته آقای میرشکاک اطلاع نداشت.
وقتی آقای اصغری از آقای دعایی شنید که صابری بهشدت ناراحت شده، به سراغ من آمد و گفت تو که با صابری رفیق هستی، واسطه شو بین کیهان و کیومرث صابری و آنها را آشتی بده.
من نزد کیومرث صابری رفتم و اصرار کردم که جوابی بنویس تا در کیهان چاپ شود. او گفت روز روشن به من فحش دادند، لذا روز روشن باید بیایند در سر گذر کیهان و بگویند غلط کردیم، وگرنه آشتی نمیکنم. خلاصه هر چه تلاش کردیم، نشد و بین کیومرث و کیهان شکرآب شد.
مدتی گذشت. یکروز آقای دکتر اصغری که نماینده مجلس بود، در مجلس از کمبود کاغذ گلایه کرد و گفت چرا کاغذ به نرخ دولتی به روزنامهها کم میدهند. صابری که مدتی از ناراحتیاش گذشته بود، دوباره سر شوق آمد و در اطلاعات، ضمن نقل حرف آقای اصغری نوشت: چه فایده ! به شما کاغذ بدهند که دوباره در آن از روح سلحشوری کمانچه بنویسید.
سرانجام آقای دکتر اصغری و تا حدودی آقای مهدی نصیری به من گفتند که شما بیا و طنزی بنویس و بین صابری و کیهان را آشتی بده. من هم شروع کردم به نوشتن یکی دو تا طنز تمرینی، فقط در این حد که صابری را یواشیواش آشتی بدهیم با کیهان. و این کار من همان و افتادن مسئولیت ستون طنز جدید به گردن من، همان. من ابتدا از ایرجمیرزا بهره بردم و استمداد جستم از آن شعر معروفش (داشت عباسقلیخان پسری/ پسر بیادب بیهنری) و به اسم پسر عباسقلیخان شروع کردم به نوشتن بعضی مطالب، در خلال زمان، تدریجاً ذهنم رفت به این سمت که اسمش را عوض کنم و کمکم شد «آقا جمال».
وقتی ستون آقا جمال باز شد، آقای دکتر اصغری که سرپرست وقت کیهان بود. دنباله کار را حمایت کرد و همراه من آمد و مسئولان هم اگر چه بعضاً ناراحت میشدند ولی در مواقعی، تحمل میکردند، از جمله وقتی آقای میرحسین موسوی در اواخر نخست وزیریاش، در دیدار با روحانیون گلایه کرده بود که دولت زور و توانایی ندارد و از خیلی اتفاقات بیخبر است و گفته بود که دولت حتی در تبلیغ خودش هم دچار لکنت زبان است، من خیلی کوتاه نوشتم: میرحسین موسوی، نخست وزیر: دولت دچار لکنت زبان است. بعد زیرش نوشتم: خدا شـ شـ شـ شفا ب ب ب دهد آقاجان!
خوب ایشان ناراحت شد و به آقای اصغری زنگ زد و گلایه کرد.
رویا صدر در این نشست گفت: من ابتدا تبریک میگویم انتشار این دو کتاب آقا جلال را هم به مؤسسه اطلاعات که زمینه انتشار آنها را فراهم آورده، هم به اهالی طنز و طنزنویسان و اهالی ادب و فرهنگ و هنر. کتاب طنزهای بیاجازه و کتاب طنز در چالش با ممنوعات. من وقتی این دو کتاب را خواندم، احساس کردم این دو کتاب مکمل هم هستند و تشابهاتی دارند.
شباهت اول این دو کتاب این است که هر دو بخشی از تاریخ طنز معاصر را بازگو میکنند. در ضمن بهنوعی آینه شرایط فکری و فرهنگی دورهای از تاریخ معاصر ما هستند، به این صورت که در آینه «طنزهای بیاجازه» میتوان بخش مهمی از مسائل سیاسی و اجتماعی ایران را مشاهده کرد.
در کتاب «طنز در چالش با ممنوعات» هم عکسالعمل بخش قابل توجهی از متدینین در برابر طنز و محدوده حرکت آن را میبینیم.
آقای رفیع در کتاب شرح میدهند که چطور وقتی واژه «خسر» در آیه «ان الانسان لفی خسر» را به «قصر» تبدیل کردند (در مجله گلآقا)، این امر زمینهساز اعتراض روزنامه رسالت به آن شد.
یا انتشار مقاله « آیا استفاده طنزآمیز از آیات و روایات مجاز است؟» در سالنامه سال ۱۳۷۳ گلآقا و تشریح طنز خود در ارتباط با موضوع، مجدداً با واکنش مواجه شد و کار به نوشتن نامه و استفتاء گرفتن در نقد آن مقاله رسید.
یکی دیگر از مشابهات این دو کتاب، برخاسته از توانایی آقای جلال رفیع در تبیین محدوده خط قرمزهای طنز است. ایشان درک عمیق نسبت به مبانی فکری و عقیدتی و فرهنگی انقلاب اسلامی و آشنایی نزدیکی با حساسیتهای فکری و سیاسی جامعه ما دارند.
در کتاب «طنز در چالش با ممنوعات» این توانایی به صورت نظری و در قالب ترسیم و تبیین محدوده مجاز برخورد طنزآمیز با مسائل دینی متجلی شدهاست.
در کتاب «طنزهای بیاجازه» این توانایی در خدمت ورود طنزآمیز به حیطه مناقشات فکری و سیاسی و محدوده مسائل اقتصادی درآمده، بیآنکه حرمتشکنی شود.
نقطه اشتراک سوم این دو کتاب، نواندیشی و نوآوری است. طنزهایی که در کتاب «طنزهای بیاجازه» گردآمده، با گذشت چند دهه، همچنان یکه و بیمانند است؛ یعنی علاوه بر توجه به ارزشهای هنری اثر و استفاده از ظرفیتهای ادبی زبان فارسی، طنزهای ایشان پر از بازیهای زبانی و واژگانی است که از طریق بازی با فنون ادبی فارسی، متون مذهبی یا زبان مردم حاصل میشوند، به بیان دیگر ساختن عبارات و واژهها، ابیات عربی و فارسی مغلوط، دستکاری در اشعار، غلطنویسی تعمدی و آفرینشهایی جدید برای واژهها و تغییر شوخطبعانه متون دینی.
این از ویژگیهای مهم و منحصربهفرد قلم ایشان است و متکی است بر تعریفی از طنز که در کتاب «طنز در چالش با ممنوعات» آمدهاست. همچنین بهدلیل سابقه و موقعیتشان در عرصه فرهنگ و سیاست، نوع نگاه و مضمون آثارشان عمیق است که این هم یکی دیگر از ویژگیهای منحصربهفرد ایشان است.
در این میان، نوعی چندلایگی در طنزهای ایشان هست که در عین جلب رضایت مخاطب عام، بازیهای زبانیای دارد که مخاطب خاص درمییابد؛ طوریکه در همین کتاب، برای دستیابی صددرصد مخاطب به مفهوم اثر، پانوشتهای متعددی آورده شده. همین نوآوری و نواندیشی را در فرم دیگری در کتاب طنز در چالش با ممنوعات میبینیم. ایشان در این کتاب، چه در مقام تعریف طنز و جایگاه آن در دین و نزد متدینین و چه در ترسیم محدوده مجاز طنز دینی، ایدههای نویی را مطرح کردهاند که بسیار قابل توجه است.
جلال رفیع در مقاله سالنامه گلآقا این نکته را مطرح کردهبود که مقدسات را هدف طنز قراردادن، چیزی است و استفاده تلمیحی از متون مقدس در لابهلای مطالب برای غنیتر کردن آن، چیز دیگری است.
این مدعا در مطلب با شواهد متعددی از متون دینی و نوشتهها و گفتههای متدییین و آثار ادبی همراه شده بود. این مطلب از این نظر که هم توسط کسی نوشته شده بود که خود متدین بود و نگاه دینی داشت و هم برداشت جدیدی را از برخورد طنزآمیز با متون دینی ارائه میداد، متمایز و بینظیر بود.
من همان موقع که این مقاله را ابتدا در کتاب «پاتنوری» و بعد در سالنامه گلآقا خواندم، احساس کردم تا به حال کسی جرأت، سواد و آگاهی پرداختن به این موضوع را نداشتهاست و برای شخص من که به طور حرفهای کار طنز را دنبال میکردم، مباحثش بسیار راهگشا بود.
در حقیقت، کتاب حاضر را میتوانیم کاملشده همان مقاله بدانیم که مبتنی بر همان نگاه و تحلیل است اما به اقتضای یک کتاب پژوهشی مستقل، با شواهد و ادله و نمونهها و مثالهای متعددی همراه شدهاست که هم مجموعه را کاملتر میکند و هم به روشنترشدن بحث کمک میکند.
من کتاب دیگری سراغ ندارم که به موضوع طنز با مقدسات و محدوده آن پرداخته باشد، آن هم با این دقت و ظرافت و گستردگی؛ پس این هم تمایز دیگری است برای این کتاب و یکی دیگر از مسائل بسیار مهمی که ایشان در طنز به آن متکی شدند و آن را علت العلل بسیاری از برخوردهای ناصواب برخی متدینین دانستهاند، مستحدث بودن طنز است.
اسماعیل امینی در این نشست گفت: برای اینکه بگویم که درباره چه مطلب و بحثی میخواهم صحبت کنم، بخشی از نوشته یکی از معترضان نسبت به پرسش آقای رفیع را میخوانم تا متوجه شوید که این دیدگاه چه تصوری از آدم مؤمن برجای میگذارد و اساساً چه تصوری از طنز دارد: «عالمان و اهل دانش و فرهنگ از نظر قرآن کریم، کسانی هستند که واکنش قرآن در آنان گریه و سجده و خشوع در برابر خداوند است و گریه موجب افزایش ایمان میشود. طنز هرچند خوب و شیرین باشد بالاخره همخانواده با مسخرهگری است! یعنی هر طنز مساوی با مسخرهگری است و از مسخره و استهزا نشأت میگیرد ولی خشوع و سجود و گریه و فزونی ایمان، از مفاهیم عالیه معنوی و الهی است.»
این همان احوالی است که هر وقت تلویزیون را روشن میکنید حتی در ایام عید، گریه و زاری در آن ظاهر میشود.
فرض کنید استاد جلال رفیع به جای پرسش «آیا استفاده از مطالب طنزآمیز در آیات مجاز است؟»، میپرسیدند: «آیا مدرک دانشگاهیگرفتن بدون درس خواندن مجاز است؟» مسلماً هیچ حساسیتی در برخی از آدمها ایجاد نمیشد چون تصور میکنند موضوع حقوق انسانها و عدالت، ربطی به دین ندارد و دین برای موارد محدودی است و در عوض تفکیک دانشجویان دختر و پسر از یکدیگر، مربوط به دین است.
این گونه تصورات از دین و این که برخی بدون تخصص و اهلیت، عصبانی میشوند، پدیده جدیدی نیست و در طول تاریخ ما بوده است.
کتاب طنز در چالش با ممنوعات، نگاه علمی و تحقیقی بسیار جامع و دقیقی نسبت به ماجرای طنز و مواجهه آن با حریم ممنوع دارد و به گفته خانم صدر، اولین مورد در این حوزه است.
کتاب دیگر، طنزهایی است که در روزنامه کیهان سال ۶۸ ـ ۶۷ چاپ میشدهاند و باید ببینیم چه بهرهای برای امروز ما دارد؟
نظام فکری حاکم بر هر دو کتاب، اندیشه آرمانگرایانه متکی بر اعتقادات دینی است که نظام فکری حاکم بر دیگر نوشتههای آقا جلال است.
از نظر نظام ادبی، متکی به متون معتبر نظم و نثر و علاوه بر آن، متون دینی است که نشان میدهد حاصل یک مطالعه سطحی نیست. جالبتر اینکه ایشان به متون طنز پیش از خود نیز اشراف دارند و در این کتاب مشهود است. مهمتر اینکه هیچ غلط املایی و نوشتاری در این کتاب وجود ندارد. به نظرم ما میتوانیم از طریق کتابهای طنز معتبر مانند چرند و پرند دهخدا، مطالعات اجتماعی داشته باشیم و ببینیم تلقی انقلابیونی که آرمانگرا بودند و سابقه مبارزه سیاسی زیادی هم داشتند و قربانیان ظلم و بیداد استبداد پهلوی بودند، از فرهنگ و آزادی چگونه بود؟
در مجموعه کتابهای آقای رفیع، نوع تعاملات ایشان با این افراد به طور کامل نمایان است.
یکی از مهمترین تعاملات آقا جلال با این افراد این است که تمامی این آدمها یک من بزرگ دارند و خیال میکنند که اگر قرآن کریم و آیات و احادیث برای ما مقدس است، آنها خودشان هم یکی از آن مقدسات هستند و از طرف خداوند مأمور شدهاند تا نگهبان کتاب، دین و ائمه باشند و این کتاب به لحاظ مطالعه آن روزگار بسیار شگفتانگیز است.
مطلب جالب برای نسل امروز این است که دیگر آن نظام فکری آرمانگرای مبتنی بر اندیشه دینی بر نسل جدید حاکم نیست. چنانچه نظام بلاغیای که آن روزگار بر طنز حاکم بوده است نیز دیگر حاکم نیست. یعنی امروز در نوشتههای نسل جدید به کتاب کلیله و دمنه ارجاع داده نمیشود. به همین دلیل اینگونه طنز نوشتن برای نسل جدید تقریباً محال است.
دیگر اینکه با فاصله گرفتن از روزگار گذشته، در شرایطی قرار گرفتهایم که طنز نویس ۳۵ سال پیش به استهزا نسبت به آن هشدار داده و گفته بود مبادا اینگونه بشود، اما شدهاست.
به هرحال آنچه سیاستمداران میگویند و به ما تحمیل میکنند و در واقع اولویت آنان است، باعث تفرقه و نفاق میشود.
زمانی سرودی ساخته بودند که اشکال قافیه و وزن داشت و من هم تذکر دادم؛ اما به دلیل اینکه سرود متعلق به امام زمان را نقد کردم، بلایی به سرم آوردند که مجبور شدم بگویم هیچ سرودی متعلق به امام زمان نیست و متعلق به شاعر است!
در واقع یک نفر باید به این آقایان بگوید که خودتان را با سوادتر، فهمیدهتر و جامعهتر از بقیه ندانید و بهویژه اینکه خودتان را مقدس ندانید! آنچه مقدس است قرآن کریم و ائمه اطهار است. بقیه افراد، آدمهای معمولیای هستند که احترام دارند اما تقدس ندارند.
رضا رفیع گفت: در کنار دو کتاب تألیف آقای جلال رفیع، کتاب دیگری هم باید مورد نقد و بررسی قرار گیرد که گره میخورد با زندگی دکتر محمدعلی باستانی. با این مقدمه که دکتر باستانی پاریزی میگفتند که طنز، نقش وازلین را دارد در تسکین دردهای جامعه و زدودن چرکها و دملهای پیدا و پنهان یک اجتماع انسانی و این تشبیه برای من بسیار جالب بود. بر همین اساس، تمامی آثار، قلم و بیان دکتر باستانی عزیز آمیخته با عنصر طنز بودهاست.
حمید باستانی پاریزی در این نشست گفت: بخشهایی از کتاب «طنزهای باستانی» را خواندهام. به نظرم جداکردن طنز از یک کتاب، کاری بسیار ارزشمند است و با ارزشترین بخش این کتاب، مقدمه جناب جلال رفیع بر کتاب است.
پدر در نوشتههایشان تکبیتها و شعرهای خاصی را انتخاب و به عنوان نقطه عطف و وصل متن بیان میکردند. بعد از فوت ایشان شخصی پیشنهاد کرد که میخواهم تمامی تکبیتهای استاد را جمعآوری و در یک کتاب چاپ کنم. استاد معتقد بود که جای شعر در همان مقاله و کتابی است که چاپ شدهاست و اگر جدا شود شاید اثر و زیبایی خود را از دست بدهد.
در مورد طنز هم باید بگویم که خود انسان، تاریخ طنز بزرگی است. بررسی طنزها در مقاله اصلی شاید ارزش بیشتری پیدا میکند اما به عنوان کسی که در ابتدا بخواهد با طنزها آشنایی پیدا کند، کتابی ارزشمند تلقی میشود که آقای سهرابی آن را انجام دادهاند و بسیار تشکر میکنم. پیشنهاد من این است که اگر قرار شد این کتاب دوباره چاپ شود، در کنار هر طنز و بیت به اصل مطلب نیز اشاره کنند تا خواننده بتواند هر مصداق را در جایگاه اصلی آن بخواند.
استاد باستانی در زندگی شخصی هم خانواده شوخی داشتند ولی حریم آن را رعایت میکردند و چون مادر مدیر خانه بود، پدر احترام ایشان را بسیار نگه میداشتند. در واقع استاد با لطافت و مهربانی به ساحت ممنوعات ورود میکردند.
جلال رفیع گفت: خود استاد شادروان دکتر باستانی پاریزی گفته بودند کسی باید مغز خر خورده باشد که برود پنجاه، شصت هزار صفحه کتابهای مرا را صفحه به صفحه ورق بزند تا طنزهایش را جدا کند.
ملانصرالدین رفت پیش سلمانی و گفت فقط این موهای سفید ریش من را بزن و سیاهها را باقی بگذار. سلمانی شروع کرد به زدن موهای سفید و دید خیلی وقت میبرد. با قیچی کلش را برید و ریخت روی دامن ملا و گفت که من کار دارم، خودت سیاه و سفیدش را از هم جدا کن.
آقای سهرابی واقعا این کار را کرد و سیاه و سفید را جدا کرد و البته نکته مدنظر جناب مهندس باستانی هم صحیح است، زیرا تکبیت در جایگاه خودش باید خوانده شود. وقتی از جایگاه خودش جدا میشود مثل آن است که ما یک رگ یا بخشی از اعضای بدن را از جایگاه خودش با جراحی بیرون بیاوریم و از آن اندامواره جدا شود. البته آنقدر نوشتههای استاد باستانی پاریزی مفید و ارزشمند و پر از نکتههای نغز است که حتی جداشده از متن کتاب هم ارزشمند است.
درباره کتاب «طنز در چالش با ممنوعات» هم بگویم که تمامی حرفهایی که علیه من و علیه مقاله من در جاهای مختلف نوشته شده را تا جایی که من دیدم، در این کتاب آوردهام. فتواهایی هم که از بعضی مراجع بزرگ و بزرگوار گرفته بودند آوردم و حتی مقاله کسانی که از آن فتواها دفاع کردند را. در واقع حرمت مراجع تقلید بزرگوار را ما در این کتاب نه تنها نشکستیم، بلکه کاملا حفظ کردیم. آنچه هم که از قول خودمان نقل کردیم ادعا نکردیم که حرف ما کاملا درست است و جز این نیست.
مسأله را طرح کردیم و گفتیم که این ابهامات و ایهامات وجود دارند؛ مثلا اگر نزدیکشدن در طنز به برخی آیات و روایات یا مقدسات و معتقدات همهجا ممنوع و بد و مضر باشد، خب یک جایی سوال ایجاد میشود که چرا اکثریت علما و فقهای بزرگوار خیلی زیاد به این حریمها نزدیک شدند؟
من حتی نمونه آوردم از امام خمینی در دورهای که ایشان آیتالله خمینی و بلکه حاجآقا روح لله خوانده میشدند و ایشان در سر درس اخلاقشان در این آیه قرآن که میگوید: «إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِی لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ» به تناسب موضوع مورد بحث، دخل و تصرف کرده و نوعی حالت طنز به آن دادند.
امام خمینی به طلبهها گفتند که شما که همه تلاشتان این است که حتما کتاب مغنی و مطول را بخوانید و بعد به آن بنازید که من این کتاب را خواندهام، شما وقتی به نماز میایستید به جای این آیه که ادعای بزرگیست و هرکسی نمیتواند این ادعا را بکند، باید بگویید «إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِی لِلَّمغنی و المطول» یا گفتهاند که بعضی از این بازاریهای نزدیک مدرسه فیضیه که میآیند و نمازشان را دم غروب در این مدرسه یا در مسجد اعظم میخوانند هم باید بگویند«إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِی لِلَّاسکناس».
خب من اینجا سوال کردم که اگر استفاده طنزآمیز از آیات و روایات حرام است، پس چطور ممکن است که خود فقهای مورد قبول و تأیید شما به اینها نزدیک شده باشند؟ یا مثلا آیتالله مهدوی کنی در یک سخنرانی برای تعدادی از دانشجویان دانشگاه امام صادق، در مذمت این برجسازیهایی که شهرداری اجازه آن را میدهد و تهران را به برجهای فراوان تبدیل کرد و جلوی وزش باد و نسیم و اینها را گرفت و یکی از ریشههای آلودگی هوا به قول ایشان برجسازی و مسأله تراکم است، گفته بودند این برجها «فی بیوت اذن الله ان ترفع» نیست. خدا اجازه نداده که این برجها بالا بروند و رفعت پیدا کنند و بروند به آسمان هفتم. باید گفت که «فی بیوت اذن الشهرداری ان ترفع» و این طنز است. یا مثلا در خدمت آیتالله طالقانی بودیم قبل از انقلاب.
ایشان تفسیر پرتوی از قرآن را داشتند که غالبا هم سر تفسیرشان دعوا و منازعه میشد و آقای طالقانی یک مقدار توضیح داد و بعد که میدید قانع نشدند، برمیگشت و برای ختم غائله میگفت که والا این تفسیر به عقل ناقص بنده رسید تا ببینیم به عقل ناقص سایر علما و فقها چه میرسد.
ایشان وقتی آیه « وَلَقَدْ صَدَقَکمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّی إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَعَصَیتُمْ» را تفسیر میکردند میگفتند که این درباره جنگ احد است که مسلمانها رفتند دنبال غنیمت جمعکردن و «حتی اذا فشلتم» و بعد شکست خوردند و بعد آقای طالقانی میخندید و میگفت آدم میخواهد بگوید «حتی اذا فشُلتم»، یعنی چون آمدید که بروید به سراغ غنایم جنگی شل شدید و از حالت جنگندگی در آمدید و رفتید برای غنیمت جمعکردن. ما از این نمونه ها فراوان در این کتاب جمع آوری کردیم یا مثلا یادم هست که مجله زن روز در مصاحبه با آیتالله موسوی بجنوردی مطرح کرده بود که چرا قرآن فرموده است:« اَلرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّسَاءِ». آقای بجنوردی هم گفته بودند که خیلی به ظاهر قضیه نچسبید. فی بطنه بطن.
آیات قرآن هفتاد بطن دارد. بطون مختلف دارد. من اینطوری تفسیر میکنم که آیه «اَلرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّسَاءِ» یعنی الرجال خرحمالون بامور النساء. یعنی مردان در خانواده باید خرحمالی کنند برای خانمها که مدیر خانواده هستند و خانه را میچرخانند و این یک جور طنز است با نزدیک شدن به آیه و روایت. خدا رحمت کند مرحوم مهندس بازرگان را، نخستوزیر شده بود و او را به دانشگاه تهران دعوت کرده بودند که در زمین چمن سخنرانی کند و تازه نخستوزیر انقلاب شده بود و از چپ و راست و از در و دیوار عکاسها و خبرنگارها میریختند برای تهیه عکس و خبر از مهندس بازرگان و ایشان نمیتوانست سخنرانی کند و خطاب به عکاسها گفت: قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ، مَلِک النَّاسِ، إِلَهِ النَّاسِ، مِنْ شَرِّ العکاس الوسواس الْخَنَّاسِ.
خب انصافا این یک لطیفه دلنشین است و شما چطور میتوانید در اینجا قصد مقابله با قرآن و توهین به مقدسات ببینید؟ نکته آخرهم این که کتاب مستطاب رفته بود به وزارت فخیمه ارشاد (حفظهم الله انشالله تعالی). در این کتاب به این گُندگی فقط از شعر کفاش خراسانی که به عنوان یک نمونه از طنز دینی یا شبه دینی نقل کرده بودیم، بررسی این کتاب ایراد گرفته بود و البته با توضیحات ما رفع شد و شرح صدر نشان دادند و از خیر و شر قضیه گذشتند. کفاش خراسانی در عهد قجر سروده:
ز بی حسابی اوباش یا امام رضا
شد آنچه بود نهان، فاش یا امام رضا
شبی برو در مطبخ (جایی که غذای حضرتی میدهند) ببین چسان زوار
کتک خورند عوض آش یا امام رضا
این میتواند به یک معنا توهینآمیز تلقی شود. ولی یک طبع سالم تلقی توهین نمیکند، زیرا فضای کلی این شعر در مقام شکوه به امام رضا است و امام رضا آگاه است و لازم نیست از ضریح به مطبخ برود.
یساول دم مطبخ که بدتر از خولیست
یکی دگر بنشان جاش یا امام رضا
به دیگ، یک، دو منی ماش و یک منی شلتوک
خورند جای پلو ماش یا امام رضا
بسی به دیگ رود استخوان که گوشت ازو
سترده گشته به منقاش یا امام رضا
به توی قرمه سبزی کنند گوشت و لیک
به قدر دانه خشخاش یا امام رضا
به وقت صرف غذا، حرف خادمان این است
که جوجه نیست چرا لاش یا امام رضا؟
ز مفتخوار فراوان که گرد تو جمعند
به فکر گنبد خود باش یا امام رضا
به جای آن که به پای پیاده، کفش کنند
کنند آن چه بود پاش، یا امام رضا
جماعتی شده دربان تو را، بلا نسبت
همه اراذل و اوباش، یا امام رضا
به گرد روضه خلد آشیان تو جمعند
چه روضهخوان؟ همه کلاش یا امام رضا
دیگر بقیهاش را نمیخوانم و همگی شما را به امام رضا میسپارم.
البته همان طور که عرض کردم این شعر در عهد قاجار سروده شده است. شعر ملکالشعرا (بهار) هم نمونهای از طنز دینی است (دیدم به بصره دخترکی اعجمی نسب/روشن نموده شهر به نور جمال خویش…)، تا آنجا که سرانجام میگوید: «گفتم به شیخ راه ضلال این قدر مپوی/کاین شوخ منصرف نشود از خیال خویش/ بهتر همان بود که بمانید هر دوان/ او در دلال خویش و تو اندر ضلال خویش».
سیندخت حمیدیان درگذشت.
برگزیدهی ششمین دورهی جایزهی دکتر مجتبایی درگذشت.
رمان مشهور «دراکولا» اثری بود که پس از انتشارش در آخرین سالهای قرن نوزدهم، به آغازی برای ژانر ادبیات «خونآشامی» تبدیل شد.
این سخنان مخالف صریح آموزههای اسلامی در زمینه صلح، همزیستی انسانی و همبستگی بشری است.
بدون تمرین نقد صحیح، زندگی بر همه تلخ میشود.