گسترش: کتاب «حسد» نوشتهی یوری آلیشا به همت نشر ماهی به چاپ رسیده است. نخستین دههای که پس از انقلاب ۱۹۱۷ فرارسید، ادبیات روسیه را دستخوش تبوتابی بیسابقه کرد. در این دوران، گونهی خاصی از نثر روسی پدید آمد که گویی از ناگفتههای ادبیات روسیه در قرن پیش از خود پرده برمیداشت. دورهی جدید عصر جستوجو و اکتشاف در قلمرو ادبیات بود، عصر ازمیانرفتن مرز میان ژانرها و درهمآمیختن گونههای ادبی. دیگر از شمایل پیشین قالبهایی چون رمان و داستان و داستان بلند و یادداشت کمتر نشانی به چشم میخورد. پیچیدگی موضوع نیز از ویژگیهای برجستهی نثر این سالها به شمار میرود، نثری که کشمکشهای اجتماعی در آن بازتابی زمخت و عریان مییابند. نویسندگان دههی اول انقلاب ترجیح میدهند مختصر بنویسند و ازهمینرو در ادبیات این دوران، مجموعه داستان و نوولا و داستان بلند جلوهای چشمگیرتر از پیش یافتند. از سوی دیگر، خشونت هم در پرداخت این روایتها نقش پررنگتری به عهده گرفت. نقشآفرینی پابرهنگان، قهرمانان بیخانمان، کاربرد فرهنگ عامه و توصیف خشونتهای خیابانی از خصایص بنیادین این داستانهای نو به حساب میآیند. روایاتی که به موضوعات نوپدیدی چون انقلاب و جنگ میهنی و ساختار نظام سوسیالیستی و تربیت نسل جدید شهروندان میپردازند. مفهوم خانواده و پیوند اعضای آن با یکدیگر در چشمانداز تازهای نمود مییابد و قهرمان داستان به دور از بستر خانواده ماجراهای خود را از سر میگذراند. نویسندگان نسل جدید پیوسته فرمهای نوین و متفاوت را جستوجو میکردند و به تمهیداتی چون درهمشکستن مرزهای زمان و مکان و جریان سیال ذهن و داستان در داستان رو میآورند. جایگاه روشنفکر در جامعه و مناسبات این دو با یکدیگر نیز موضوع دیگری است که میتوان آن را از ویژگیهای بارز ادبیات روسیه در دهههای دوم و سوم قرن بیستم شمرد.
کتاب «حسد» از رمانهای شاخص این دوران به شمار میرود، یکی از مهمترین آثار کارنامهی نویسندگان روس در قرن گذشته و نقطهی اوج خلاقیت نویسندهاش. شاید نام این رمان کوتاه و خالق آن چندان برای خوانندهی فارسی زبان آشنا نباشد، اما در روسیه آوازهای بلند دارد.
یوری کارلویچ آلیشا (۱۹۶۰-۱۸۹۹)، نویسنده، شاعر و روزنامهنگار روس، فعالیت خود را از حلقهی ادبی اودسا آغاز کرد و در سال ۱۹۲۲ راهی مسکو شد و به مقالهنویسی و ستوننویسی در روزنامههای پایتخت پرداخت. نوشتههای او عمدتاً در روزنامهی گودوک به چاپ میرسید، روزنامهای که میخائیل بولگاکف و بسیاری از دیگر نویسندگان این دوران نیز آثار خود را در آن منتشر میکردند. آلیشا در سال ۱۹۲۴ اولین داستان بلند خود به نام سه خپله را نوشت، اما تا چهار سال بعد نتوانست آن را به چاپ برساند. در سال ۱۹۲۷، رمان کوتاه وی، «حسد»، در مجلهی کراسنایا نوف انتشار یافت و به نقطهی عطف زندگی ادبی او بدل شد. آلیشا خود دربارهی چگونگی پذیرفته شدن اثرش در این مجله چنین میگوید: «به خودم مسلط شدم، دستنوشتهام را باز کردم و اولین جملهی رمانم را خواندم: صبحها در دستشویی آواز میخواند شروع خوبی است. برخلاف انتظار من، درست همین شروع گزنده بود که سردبیر را سر شوق آورد و حتی باعث شد از رضایت جیغی بزند. باقی کارها درنهایت سادگی پیش رفت… رمان که چاپ شد، از فرط خستگی از هوش رفتم. وقتی از خواب بیدار شدم، دیگر برای خودم شهرتی به هم زده بودم.»
به محض انتشار «حسد» در شمارههای هفتم و هشتم مجلهی کراسنایا نوف (۱۹۲۷)، شخصیتهای گوناگون زبان به تحسینش گشودند. ماکسیم گورکی این داستان را حاصل جسارت ستودنی یک نویسندهی جوان توصیف کرد و گفت آلیشا از آن نویسندگانی است که آثارشان را با اشتیاق و حتی با ولع خواهد خواند. نینا بربروا نیز در کتاب خود، «کجنوشتها از من است»، میگوید رمان «حسد» از نظر ادبی تأثیر بسیار عمیقی بر وی داشته است. به باور او، آلیشا بر لحن، گروتسک، اغراق و چرخش غیرمنتظرهی افکار تسلط کمنظیری دارد.
«حسد»، هم از لحاظ ژانر و هم از نظر سبک نگارش، رمان پیچیدهای است و عناصری از ادبیات پلیسی و قالب نمایشنامه و مضامینی همچون آرمانشهر شکستخورده و حتی نشانههایی از سوررئالیسم نیز بر پیچیدگیهای آن میافزاید. موضوع اصلی «حسد» ستیزهی دنیای کهنه با دنیای نوین است. قهرمان داستان، شاعر و روشنفکر جوان و آوارهای به نام کاوالیرُف، میکوشد جایگاه خود را در آوردگاه این نبرد روشن کند. به نظر میرسد کاوالیرُف از قماش انسانهای اضافی یا به عبارت دقیقتر، از جنس انسانهای زیرزمینی ادبیات روسیه باشد، چنانکه میتوان آقای پارادوکسالیست، قهرمان یادداشتهای زیرزمینی داستایفسکی را سَلَف او به شمار آورد. میان جهانبینی و رفتار و ویژگیهای شخصیتی و روانشناختی این دو شخصیت شباهتهای درخور درنگی دیده میشود.
قسمتی از کتاب حسد اثر یوری آلیشا:
ما در فرودگاه گرد آمده بودیم.
میگویم «ما»! در واقع من همینطور بیخود و بیجهت دنبال آنها راه افتاده بودم. هیچکس با من حرف نمیزد. هیچکس به احوال من اعتنایی نمیکرد. میتوانستم با وجدان آسوده در خانه بمانم.
قرار بود یک هواپیمای جدید ساخت اتحاد شوروی برای اولینبار به پرواز دربیاید. بابیچِف را هم به این مراسم دعوت کرده بودند. مهمانان همگی از حصار ورودی محوطه گذشتند. بابیچِف حتی در آن جمع برگزیده نیز آدم کلهگندهای به حساب میآمد. به محض اینکه با کسی مشغول گفتوگو میشد، جماعتی دورش حلقه میزدند و همه بادقت و توجهی سرشار از احترام به حرفهایش گوش میدادند. با آن کتوشلوار خاکستریاش در آن میان میخرامید و فخر میفروخت. غرق در شکوه و جلال، یک سر و گردن بلندتر از همه، با شانههایی قوسدار به عظمت یک طاق نصرت. دوربین دو چشمی سیاهرنگی هم به گردن داشت که درست روی شکمش آویزان بود. وقتی به حرفهای کسی گوش میسپرد، دستهایش را در جیب میچپاند و پاهایش را به عرض شانه میگشود و آهسته سر جایش تاب میخورد، از پاشنه به پنجه و از پنجه به پاشنهی پا. مدام هم بینیاش را میخاراند. بعد از هربار خاراندن، نوک انگشتانش را به نوک شستش میچسباند و آنها را جلوی چشمانش میگرفت و لحظهای بهشان خیره میشد. شنوندگانش نیز مثل بچهمدرسهایها ناخواسته حرکات او و حالات چهرهاش را تقلید میکردند. آنها هم بینیشان را میخاراندند و خود از این کار به حیرت میافتادند.
خونم به جوش آمده بود. از آنها دور شدم و در بوفه نشستم تا آبجویی بنوشم. نسیم دشت سراپایم را نوازش میداد. همچنان که آبجویم را مزهمزه میکردم، غرق تماشای نسیم شدم که گوشههای رومیزیِ میز پیش رویم را به شکل آرایههای ظریف و زیبایی درمیآورد.
حسد را یلدا بیدختینژاد ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۲۱۵ صفحهی جیبی و با جلد نرم چاپ و روانهی کتابفروشیها شده است.
ورشو چندی پیش داستان بیفضیلتی جنگ است و آسیبهایی که گاه تا نسلهای آتی درمانی ندارد.
معرفی کتاب «زندگی زیر سقف دودی با لب خاموش!»
مروری بر کتاب «اخلاق از دیدگاه سارتر و فروید»
معرفی رمان «کتابخواران»
نگاهی به کتاب «اتومبیل خاکستری» نوشتهی آلکساندر گرین