img
img
img
img
img

مرثیه برای آینده؛ نگاهی به «چکامه گذشته: مرثیه زوال»

مهدی حبیب‌زاده

وینش: نقدها و نوشته‌های شاپور بهیان دربارهٔ ادبیات که گزیده‌ای از آن‌ها در کتاب «چکامه گذشته: مرثیه زوال» گردآوری شده، به قلم منتقدی که فعالیت شاخصی نیز در ترجمهٔ متن‌های نظری داشته، قبل از هر چیز نشان‌دهندهٔ همین تأثیر ترجمه در اندیشیدن به ادبیات است. این نوشته‌ها در راستای غنابخشیدن به تجربهٔ خواندن، نظری به دستاورهای فکری غرب دارند و این خصوصاً برای فرهنگی با سنتی غنی و دیرینه در آفرینش ادبی، اهمیت و ضرورتی دوچندان  دارد.

چکامهٔ گذشته: مرثیهٔ زوال

نویسنده: شاپور بهیان

ناشر: چشمه

نوبت چاپ: ۱

نقدنویسی، یعنی حوزه‌ای از شناخت که برآیند مطالعه در چندین عرصهٔ فکری و مواجهه با چندین چارچوب نظری است، اساسا پدیده‌ای است که به صورت تاریخی در قرن هجدهم و در پیوند با شکل‌های جدید زندگی زاده شد. این حوزه در واقع پاسخی بود به نیازهای فکری تازه‌ای که با پیدایش زیبایی‌شناسی به وجود آمده بود، و معطوف بود به پرورش مخاطبانی که در ادبیات، امکان تازه‌ای برای بیان زندگی و جهان‌شان یافته بودند.

طی بیش از دو قرن به موازات رشد و پیچیده‌ترشدن فرم‌های ادبی و مشخصا رمان (به عنوان فرم ادبی خاص جهان مدرن)، نقدنویسی نیز به عنوان تلاشی عمدتا فردی برای درک و بیان تجربهٔ ادبیات توسعه پیدا کرد، تلاشی که البته از اواسط سدهٔ بیستم به بعد رو به افول گذاشت و جای خود را به نظریه و پژوهش‌های آکادمیک داد.

مطالعهٔ نقد ادبی متضمن روبه‌رو شدن با چیزی است که آن را می‌توان ادبیات جهان نامید. نقد که ماهیتا پدیده‌ای به لحاظ تاریخی اروپایی است و در یک سپهر فکری غربی به وجود آمده، منحصر به چیزی با عنوان ادبیات ملی یا بومی نیست. نقد ادبی حوزه‌ای است مستلزم درکی فراملی از ادبیات و از این لحاظ امکان روبه‌رو شدن با جلوه‌های زندگی و تفکر در غرب را میسر کرده است. نقادی پیش از هر چیز به منزلهٔ راهی برای درون‌نگری و مواجهه با خود، نیازمند پرداختن به ادبیات به عنوان فرم بیان‌گرانه‌ای است که از حدود جغرافیایی و ملیتی فراتر می‌رود. نقدنویسی کاری است که در شرایط انضمامی مشخصی تحقق می‌یابد، اما خطابش متوجه خواننده‌ای جهان‌شمول است.

فرضِ یک ادبیات جهانی، همچنین حاوی امکان‌هایی برای تبادل و وام‌گیری مفاهیم و استفاده از منابع و تجربه‌های بیگانه برای غنابخشیدن به محتواهای تجربیِ بومی است. نقد به این معنا با ترجمه پیوندی ناگسستنی دارد، حتی اگر خودِ منتقد هرگز با کنش ترجمه کردن درگیر نباشد. منتقد جدا از آن که به معنایی استعاری در مقام مترجم عمل می‌کند، در جایی مثل ایران اساسا باید رابطهٔ تنگاتنگی با فرایند ترجمهٔ متون بیگانه داشته باشد. برای او نیز تجربهٔ ادبیات جهان نیازمند شکل‌های مختلف ترجمه و بازتفسیر متن‌های دنیای غرب است.

نقدها و نوشته‌های شاپور بهیان دربارهٔ ادبیات که گزیده‌ای از آن‌ها در کتاب «چکامه گذشته: مرثیه زوال» گردآوری شده، به قلم منتقدی که فعالیت شاخصی نیز در ترجمهٔ متن‌های نظری داشته، قبل از هر چیز نشان‌دهندهٔ همین تأثیر ترجمه در اندیشیدن به ادبیات است. این نوشته‌ها در راستای غنا بخشیدن به تجربهٔ خواندن، نظری به دستاورهای فکری غرب دارند و این خصوصا برای فرهنگی با سنتی غنی و دیرینه در آفرینش ادبی، اهمیت و ضرورتی دوچندان  دارد.

در وهلهٔ نخست ممکن است این رابطه با تفکر غرب، فقط در بخش دوم کتاب که به شرح پاره‌ای از مفاهیم نظریهٔ ادبی (نظیر رئالیسم، آیرونی، رمان تاریخی، ادبیات اقلیت) اختصاص یافته بدیهی فرض شود، اما اگر وجه اشتراک نقد و ترجمه را مواجهه‌ای درونی با تجربه‌ای بیگانه بدانیم، کل فرایند نقد نوشتن نمایان‌گر چنان رابطه‌ای خواهد بود.

البته به نظر می‌رسد تقسیم کتاب به دو بخش که از قرار معلوم بر مبنای تفکیک نقد ادبی و نظریهٔ ادبی صورت گرفته، بیشتر متکی بر دسته‌بندی آثار مورد نقد بر مبنای بومی‌بودن یا بیگانه‌بودن‌شان باشد تا بر حسب رابطه‌شان با نقد و نظریهٔ ادبی. برای مثال برخی از جستارهای مندرج در بخش دوم (نظریه) در واقع بنا بر چارچوب بحث می‌بایست در بخش نخست (نقد) درج شوند که در این کتاب تماما به نقد آثار فارسی‌زبان اختصاص یافته است.

در این بخش نخست، یکی از مضامینی که بارها مورد اشاره قرار می‌گیرد گفتار غرب‌زدگی و نقش آن در شکل‌دادن به جریان‌های فکری و ادبی معاصر ایران است. غرب‌زدگی چنان که از متن کتاب برمی‌آید، جدا از آن که نشان‌دهندهٔ واکنش بخشی از جریان روشنفکری ایران به شرایط جدیدِ حاصل از مدرنیزاسیون آمرانه در دورهٔ پهلوی اول و بعد از آن بود، عملا می‌تواند نامی باشد برای گفتارهایی که بر ضد مدرنیته و در تلاش برای احیای تصویری آرمانی و رمانتیک از سنت شکل گرفتند، سنتی که در دوران جدید در مواجهه با پیامدهای نامأنوس، ناخوشایند و پرتناقض مدرنیته، بحران‌زده شده و رنگ باخته بود.

به طور خلاصه غرب‌زدگی عنوانی است که می‌توان به جریان ضدمدرنیسم در ایران اطلاق کرد که خود به عنوان شکلی از بروز مدرنیته، پاسخی به بحران روزگار جدید بوده است؛ هم‌چنان که نقدهای بهیان به این جریان فکری نیز در واقع حاکی از واکنشی به همین بحران هستند.

آن‌چه در نقدهای ادبی بهیان جلوهٔ بارزی دارد، تأکید بر نحوهٔ درک مدرنیته به عنوان مسأله‌ای اساسی در ماجراهای فکری ایران است. نقد ادبی با تأکید بر اهمیت این مسألهٔ مواجهه با مدرنیته، در اصل وارث نقدِ فرهنگ و جامعهٔ سنتی در تفکر مدرن است؛ خصوصا از آن رو که این تعلق خاطر به سنت و پرشکوه جلوه دادن و تعالی بخشیدن آن غالبا به صورت ضدیت با مدرنیته، پرداخت تصویری ویرانشهری و اهریمنی از دستاوردهای دنیای مدرن و فروکاستن آن به یکی از مظاهر یا تبعاتش بروز یافته است.

نگاه ضدمدرنِ گفتار غرب‌زدگی- که شاخص‌ترین نماینده‌اش در ادبیات معاصر ایران جلال آل‌احمد بوده- دستاوردهای فنی و بوروکراتیک مدرنیته را که تجسم عقلانیت ابزاری هستند به عنوان کلیت جهان مدرن درک می‌کند، بی آن که به پیوندها و تضادهای سازنده‌شان با دیگر جوانب فرهنگی و سیاسیِ مدرنیته چندان توجهی داشته باشد. به این طریق مسألهٔ بحران جهان سنتی در دوران جدید تقلیل پیدا می‌کند به تعارض جهان انسانیِ سنت با جهان ماشینی نوظهوری که مشخصه‌اش رشد بی‌وقفهٔ تکنولوژی و دیوان‌سالاری و اولویت منافع اقتصادی است.

در این‌جا جهان مدرن با همهٔ دستاوردها و تناقض‌هایش صرفا به تصویری از یک تباهی جهان‌شمول و تدریجی فروکاسته می‌شود، تصویری که زاییدهٔ نوعی ساده‌سازی است. رد این تفکر و پیامدهای زیان‌بار آن را در نهادهای فرهنگی شکل‌گرفته در سال‌های بعد از انقلاب نیز می‌توان مشاهده کرد. تجلیل جهان سنتی و تکفیر جهان مدرن که بارزتر از همه در جریان سنت‌گرایی و در تبعات سیاسی و فرهنگی‌اش تبلور یافته، دو وجه لاینفک از یک طرز مواجهه با مدرنیته‌اند که خود- به تعبیر مراد فرهادپور- عارضهٔ گونه‌ای مدرنیسم ناآگاهانه بوده است.

 در طول دویست سال گذشته وقتی به نقش دستاورهای فرهنگی غرب در قوام‌بخشیدن به دموکراسی و الزامات و ارزش‌های آن (برابری، مدارا، مسئولیت‌پذیری در قبال دیگران، رشد فردیت، حضور فعال در عرصهٔ عمومی، و مهم‌تر از همه تجربهٔ آزادی) توجه کنیم، ادبیات و مشخصا فرم ادبی رمان سهم قابل‌توجهی در تحکیم این ارزش‌ها داشته است. همین سبب شد که در سده‌های ۱۹ و ۲۰ ادبیات به یکی از عناصر شکل‌دهنده به مدنیت، تأمل در نفس و خلق‌وخوی شهروندی تبدیل شود.

بر همین اساس، نقد ادبی نیز تا آن‌جا که دعوت به تأمل در این ارزش‌های نوظهور و متزلزل باشد، از یک سو در جهت اعتلای آرمان‌ها و آمال فردی و از سوی دیگر در مسیر بسط دموکراسی و رشد حیات اجتماعی حرکت کرده است؛ در مسیر دفاع از ایده‌ها و تجربه‌هایی که به دشواری حاصل می‌شوند و به سهولت بر باد می‌روند.

نوشته‌های بهیان در نقد و نظریه ادبی نشان می‌دهد که کسب فهمی عمیق‌تر از مدرنیته، علاوه بر تلاش برای تعمیق تجربه‌های زندگی از خلال کنش ادبی، نیازمند مأنوس‌شدن با ماجراهایی فکری و مباحثی نظری است که کمابیش با ترجمه و بازخوانی متون غربی میسر می‌شود.

اما همین پیوند در عین حال می‌تواند سهمی در غنابخشیدن به تجربه‌های ادبی از خلال نقد داشته باشد؛ یعنی آن‌جا که نوشتار ادبی، بی آن که امید نجاتی از جانب گذشته‌اش داشته باشد، و در حالی که تماما نمی‌تواند سویه‌های مدرن آن گذشته را دریابد، خود را در معرض نیروهای واقعیت و تاریخ می‌گذارد، واقعیتی که دیگر به سیاق گذشته فهم‌پذیر نیست و نمی‌تواند با اتکاء به گذشته، چراغ راه آینده باشد.

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  تهوع، توتم و تابو

مروری بر کتاب «اخلاق از دیدگاه سارتر و فروید»

  یک فانتزی بسیار تاریک

معرفی رمان «کتاب‌خواران»

  آن‌ها می‌روند یا آن‌ها را می‌برند؟

نگاهی به کتاب «اتومبیل خاکستری» نوشته‌ی آلکساندر گرین

  تجربه‌ی خیلی شخصی

نگاهی به کتاب «گورهای بی‌سنگ»

  بحران سنت ‌ـ مدرنیته

نگاهی به کتاب «نقطه‌های آغاز در ادبیات روشن‌فکری ایران»