img
img
img
img
img
جزیره سرگردانی

روایتِ هندسی فضیلت و شرافت

نسیم خلیلی

اعتماد:‌ آدم‌های بزرگی درباره هنر سنتی نوشته و پژوهش کرده‌اند. در جهان، رنه گنون، تیتوس بورکهارت و… 
و در ایران کسانی مثل سید حسین نصر، محمدرضا ریخته‌گران و… اما بازتاب هنر سنتی در قالب یک گفتمان رفتاری در ادبیات داستانی بدیع است و از این رو آن نویسندگانی که با نگاهی بومی و ملی و با جزییات و دغدغه‌های فضیلت‌گرایانه به بازتاب هنر سنتی در داستان خود پرداخته‌اند، از دلدادگان راستین این گستره از هنر به شمار می‌روند با رویکردی که در آن هنر نه فقط راهی برای زیبا کردن زیست و جهان که سرفصلی از هویت انسانی و تعالی‌بخشی به آن است، این رویکرد می‌تواند به روشنی ناظر باشد بر آن تعریفی که دهخدا ذیل واژه هنر می‌نویسد: «هنر، علم و معرفت و دانش و فضل و فضیلت و کمال، کیاست، فراست و زیرکی (ست)؛ این کلمه درواقع به معنی آن درجه از کمال آدمی است که هوشیاری و فراست و دانش را دربر دارد و نمود آن صاحب هنر را برتر از دیگران  می‌نماید.»
در میان این داستان‌نویسان که هنر را در روایت خود با همین تعریف آرمانی از کمال انسانی بازتاب داده‌اند، هنری که رسالت هدایت فرهنگی را هم گویی بر دوش دارد، سیمین دانشور را می‌توان نام برد. نویسنده‌ای دلداده هنر اصیل ایرانی که با آن نگاه ژرفانگر دوستدار جزییاتش یکی از بهترین‌ها در قالب چنین نگاهی به هنر در ادبیات است، او که فرهنگ ایرانی را در دل داستان‌هایش می‌گنجاند، وقتی که قهرمانان روایتش از جمله هنرمندانند، دغدغه‌اش آن است که از رویکرد هنری آنها نیز در راستای فهم و تبیین موضوعی کلان‌تر و فراتر از هنر و کاراکتر هنری آنها بهره بگیرد و از همین روست که هنر در این رهیافت روایی، به نوعی نظریه‌پردازی و کنشگری در بستری تاریخی-سیاسی نزدیک می‌شود. از این منظر هنر در چنین گفتمانی فقط توصیف پیشه و مشغله آدم‌های روایت و آثاری که خلق کرده‌اند نیست بلکه کنشگری سیاسی و فکری آنها را نیز در تاریخ معاصر بازنمایی می‌کند؛ برای فهم این نگرش، زیستن در جزیره سرگردانی سیمین دانشور راهگشا خواهد بود. روایتی از عشق و اندیشه در داستان زندگی و روزمرّگی‌های هستی. دختری نقاش و هنرمند در کنار استادانی همچون استاد مانی و خود سیمین که هنر و مباحث آکادمیک مربوط به آن را در این روایت فربه می‌کنند و مراد که عاشق هستی است اما مبارزه و آرمان‌خواهی را بر عشق‌ورزی ترجیح می‌دهد و اتفاقا هم‌اوست که بار نگاه ایدئولوژیک و پیام‌محور هنر را با موضع‌گیری‌های صریح خود در این روایت داستانی بر گرده کشیده است. گویی هنر برای او راهی برای اعتلای انسان در بحران ازخودباختگی و غربزدگی و قدرتمداری است؛ نگرشی که جلال آل‌احمد را فرایاد می‌آورد؛ دربندی که در سطرهای زیر روایت می‌شود، هم توجه به جزییات یکی از هنرهای سنتی ملی ایرانی یعنی طرح و نقش قالی مشهود است و هم مراد را به عنوان یکی از هنرمندان کنشگر در تاریخ معاصر بازنمایی می‌کند: 
«استاد عیسی رو به مراد گفت: غرض از این شورا، انتخاب بهترین نقش قالی است نه شر و ور بافتن و شعار سیاسی دادن. مراد پرسید: چرا به این حد از سیاست می‌ترسید؟ – از سیاست نمی‌ترسم. اما سیاست‌بافی‌های تو آبکی است. مغزهای امثال تو علیل است… استاد مانی عینکش را زد و طرح‌ها را یکی بعد از دیگری از روی میز برمی‌داشت، دور می‌گرفت، نزدیک می‌آورد و به نفر پهلودستی می‌داد و با چه تقدیسی، انگار هر طرحی برگی از کتاب مقدس بود. طرح بهادری اول شد. یک پرنده با پرهای رنگارنگ ترنج وسط قالی را لانه خود ساخته بود. پرنده نه سیمرغ بود، نه طاووس، نه عنقا، نه ققنوس، نه مرغ آمین. بوتیمار که حتما نبود. پرنده‌ای بود از عالم علیین. به ذهن نقاش همچون وحی فرود آمده بود و گفته بود مرا ثبت کن. پرنده آماده پرواز بود اما هستی می‌دانست که تار و پود قالی گیرش می‌اندازد و اسلیمی‌ها و ختایی‌ها و گل‌ها و برگ‌های طراحی شده، منقارها و پاهایش لابه‌لای گل‌ها و برگ‌های حاشیه، گمشده بود. باید می‌گشتی تا پیدای‌شان می‌کردی. در انتخاب طرح دوم مراد تردید برانگیخت. خودش انگشت بر طرح ختایی جواهرنشان صادق گذاشت. خطوط نسبتا کلفت، اشکال هندسی از مثلث و لوزی و ذوزنقه را محدود کرده بود و رنگارنگی شکل‌ها، پنجره مرصع به شیشه‌های رنگین چهل‌ستون اصفهان را به یاد می‌آورد. استاد مانی گفت: رنگ قهوه‌ای ختایی‌ها، رنگ اشکال هندسی را تحت‌الشعاع قرار داده است. مراد گفت: می‌توان به نقاش گفت خطوط ختایی را نازک‌تر بکند. مراد طرح صادق را برای شرکت فرش خرید. طرحی که خود مراد کشیده بود، دوم شد. مراد به طرح خودش رای نداد. دامن دامن ستاره‌های ریز و درشت روی یک متن آبی سیر افشانده شده بود. ستاره‌های دنباله‌دار، هاله‌دار. اشکال گوناگون ماه کلید وحدت طرح بود. همه حالات ماه بررسی شده بود. از هلال ماه به باریکی ابروی یار، تا تربیع و بدر کامل. محاقی نبود. طرح مراد یک شب عمیق پرستاره و ماه بود که ستاره‌ها و ماه‌ها، جاهای خود را خودشان برگزیده بودند. شبی بود از سیاره‌ای دیگر و با کهکشانی دیگر. استاد مانی رو کرد به مراد و گفت: از تو آدم خشن، چنین اثر شاعرانه‌ای بعید است. سهراب گفت: آقای پاکدل، ایده‌آلیسم خود را زیر پرده خشونت پنهان می‌کند. استاد مانی به هستی دستور داد که یادداشتی برای مهندس ساختمان بنویسد تا او بیاید و طرح مراد را ببیند و سقف اتاق ناهارخوری را متناسب با آن طرح تزیین کند. مراد پا شد و طرحش را چنگ زد و داد زد: نگفتم که جهیزیه عروسی یکی از سوگلی‌ها… لب‌هایش می‌لرزید: نمی‌خواهم طرح من زیر پای کسانی بیفتد که نمی‌فهمند… نمی‌فهمند پا روی چه چشم‌ها و دست‌ها و مغزهایی می‌گذارند. نگفتم؟»
چنانچه پیداست مراد در این روایت به درستی نماینده آن نگرش فضیلت‌گرایانه در هنر سنتی، هنر شرقی یا هنر اسلامی است به آن تعبیری که تیتوس بورکهارت تبیینش می‌کند: «هنر بر وفق کلی‌ترین بینش اسلامی از هنر، فقط روشی برای شرافت روحانی دادن به ماده است.» و دقیقا با همین رویکرد است که مراد در قصه سیمین، بیش از آنکه از تکنیک هنری دفاع کند دغدغه خدشه‌دار شدن شرافت هنری آن را دارد. 

كلیدواژه‌های مطلب: /

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  تهوع، توتم و تابو

مروری بر کتاب «اخلاق از دیدگاه سارتر و فروید»

  یک فانتزی بسیار تاریک

معرفی رمان «کتاب‌خواران»

  آن‌ها می‌روند یا آن‌ها را می‌برند؟

نگاهی به کتاب «اتومبیل خاکستری» نوشته‌ی آلکساندر گرین

  تجربه‌ی خیلی شخصی

نگاهی به کتاب «گورهای بی‌سنگ»

  بحران سنت ‌ـ مدرنیته

نگاهی به کتاب «نقطه‌های آغاز در ادبیات روشن‌فکری ایران»