وینش: مسافر مونیخ-تهران، نوشتهای درباره کتابی است شامل خاطرههای دو سفر مهدی حجوانی به آلمان در ده ۸۰ سال شمسی. نوشتهها ترکیبی از سفرنامه و قصهی برداشتهایش از مکان و تجربههای اوست. هر دو سفر به دلیل فرصت مطالعاتی پیشآمده برای نویسنده کتاب روی میدهد؛ او وارد بزرگترین کتابخانه بین الملی ویژهی کودک و نوجوان جهان در شهر مونیخ میشود.
مونیخ به افق تهران
نویسنده: مهدی حجوانی
ناشر: افق
کتاب شامل خاطرههای دو سفر مهدی حجوانی به آلمان در سالهای ۱۳۸۴ و ۱۳۸۷ است. نوشتهها ترکیبی از سفرنامه و قصهی برداشتهایش از مکان و تجربههای اوست. هر دو سفر به دلیل فرصت مطالعاتی پیشآمده برای نویسنده کتاب روی میدهد؛ او وارد بزرگترین کتابخانه بین الملی ویژهی کودک و نوجوان جهان در شهر مونیخ میشود.
ساختمان کتابخانه، قلعهای قدیمی و محل زندگی یک خانواده ثروتمند بود که بانویش به دلیل خرافات و اندیشه ضد زن در نیمه قرن ۱۹ به قتل رسید. این بنا بعد از جنگ جهانی دوم پناهگاه زنان و بچهها و تعلیم و تربیتشان توسط بانویی دیگر به نام یلا لپمن شد و در حال حاضر مرکزی مهم برای تبادل فرهنگ و ادبیات کودک و نوجوان است.
مهدی حجوانی نخستین بار به خاطر کامل شدن تحقیقاتش برای ارائهی تز دکتری در موضوع «زیباشناسی ادبیات کودک» از دانشگاه تربیت مدرس تهران روانه این سفر شد. او در کنار تدریس، سرویراستاری، نویسندگی و مشاور نشر بودن، یکی از بنیانگذاران انجمن نویسندگان کودک و نوجوان و فصلنامه پژوهشنامه ادبیات کودک و نوجوان است.
در کنار کسب تجربه زندگی جدید و یافتن دوستانی در جهان برای رد و بدل شدن فرهنگ ادبیاتی کودک، حاصل سفرها اضافه شدن ۷ مقالهاش به انگلیسی به فهرست مقالات کتابخانه بود و البته نوشتن سفرنامهاش. طبق برنامه کتابخانه دو جلسه برای معرفی ایران و یکی از کتابهای کودک ایرانی در دو کلاس درس کودکان مونیخ برگزار کرد.
از کتاب به عنوان راهنمای سفر جامع و رایج برای شناخت شهر، جاذبهها و دیدنیهای مونیخ نمیتوان استفاده کرد. در هر دو بخش کتاب، حجوانی هرآنچه انجام میدهد و هر کجا که میرود، در حال همذاتپنداری خود با آن مکان و تجربه است، پیوسته نوشتهها بازگوی حس و حال او در آن لحظه و مقایسهاش با حال و روز وطن است، به قول خودش مونیخ به افق تهران.
از لحظهای که وارد کشور آلمان میشود و تا لحظه خروج، همه چی طبق برنامههای دقیق و منظم و از پیش تعیین شده مسئولین کتابخانه و بدون فوت وقت پیش میرود. نگران امور روزانه شامل محل سکونت، خورد و خوراک وهزینههای مرتبط و امکانات لازم برای تحقیق و پژوهش از میز مخصوصش گرفته تا اینترنت پرسرعت و نامحدود، غذای باب میل و… نیست. او که تجربه دوچرخهسواری در کودکی را نداشته، آنجا فرصت دوچرخه سواری را از دست نمیدهد و وقتی به دوچرخهسواری در تهران فکر میکند، ناسالمی هوا و اختلاف سطح زیاد شهر منصرفش میکند.
از آنجا که خود یک منتقد است، همه رفتارها و اتفاقهای اطرافش را به دقت نظاره و بررسی میکند و روزنوشتهایش را آخر وقت با لپتاپی قرضی ثبت میکند. به قول خودش نوشتههایش حالت چهل تکهدوزی دارد و از هر چمن گلی.
فرصت تماشای بازی فوتبال تیم محبوبش-بایرن مونیخ- و صد البته بازیکن مشهور و محبوبش -علی کریمی- در ورزشگاه را از دست نمیدهد. علاوه بر تماشای بازی، رصد رفتار تماشاچیان و برخورد برگزارکنندگان مسابقه هم زیر ذرهبین اوست.
مدام در حال مقایسه، راستیآزمایی و تجربهکردن است و به طبع با چالشهای مختلف و حتی خودخوانده روبه رو میشود. تجربه مقایسههای مداومش، من را به یاد اولین سفرم به شهر ونیز انداخت. محل اقامت را به خاطر صرفه جویی در هزینه بیرون شهر ونیز و در کمپسایتی رزرو کرده بودیم. اولین روزی که میخواستیم به خود شهر برویم، روبروی محل کمپ ایستگاه اتوبوسی بود که فقط یک تابلو داشت.
در محلی دور از خیابانهای شهری زیر یک تابلو اتوبوس زنگزده ایستاده بودیم و با همسرم بحث میکردیم که یعنی ممکن است اتوبوس سر همان ساعتهایی که روی تابلو رنگ و رو رفته نوشته شده بیاید! برای همین است که این بخش نوشته حجوانی را خیلی خوب درک میکنم: «یک دقیقه از ساعت نوشته شده گذشت و داشتیم به همدیگه میگفتیم که دیدی… همچین هم اروپا نظم و ترتیب دقیقی که گفته میشه نداره که سر و کله اتوبوس پیدا شد….». شاید هم ویژگی ذاتی انسان مقایسه و راستیآزمایی است.
در خیابانها قدم میزند و معماری خانهها، فضای سبز و امکاناتشان را با امکانات خانههای ایران و دقت در ساختشان اندازه میگیرد. افسوسهای زیادی را تجربه میکند: کاش مصرف آب در ایران با درایت بیشتری انجام شود، کاش مردم ایران بیشتر کار کنند، کاش غرفههای ایرانی حاضر در نمایشگاه منسجمتر و با چیدمان بهتری بودند، کاش فروشگاه ایرانی در مونیخ تمیزتر بود و دقت و نظم فروشگاههای آلمانی را داشت، کاش و کاش و کاش…
مونیخ را در سه کلمه خلاصه میکند: آزادی، رفاه و امنیت. حجوانی معتقد است که آلمانیها بر خلاف فرانسویها، نان بازویشان را میخورند. راستش من هم با نظر او درباره آلمانیها موافقم، اولینبار وقتی به دیدار سرنگتی* -دشتهای بی نظیر آفریقا در ارتفاعات- در حوالی شهر آروشا، قلب کشور تانزانیا رفتم و متوجه شدم یکی از جاذبههای شهر، قلعه آلمانها نام دارد، بههمین نتیجه رسیدم. آلمان در ۱۸۸۴ سومین امپراطوری بزرگ استعماری دنیا را بعد از بریتانیا و فرانسه داشت. از نظر زمانی این اتفاقها به قبل از جنگ جهانی اول برمیگردد و بعدها در جنگ جهانی دوم فرصت و موقعیت بیشتری پیدا نکرد.
تجربه مشابهی از حضور در مونیخ و دیدن کلیساها و موزههایش دارم، وقتی در اکتبر ۲۰۱۸ مهمان یک زوج جهانگرد ایرانی-آلمانی مقیم مونیخ شدم. آشنایی ما از زنگبار شروع شد، زمانی که در حال گوش دادن به آهنگ همایون شجریان بودم که توجه او را جلب کرد و باب آشنایی و سفری به مونیخ را گشود.
من هم در همان خیابانهای قدیمی مرکز شهر، کلیسای لودویگ و موزههایی که حجوانی نام میبرد پیادهروی و عکاسی کردم. مانند او شانس شرکت در *جشن اکتبر October Fest را داشتم، جشن مهم و معروفی که بیشتر مردم با لباسهای محلی مشغول بازی و سرگرمی و آشامیدن نوشیدنیهای معروف منطقه هستند.
حجوانی از امکانات رفاهی شهر برای بازدید موزهها (به طور مثال موزه نقاشی Alte Pinakothek و مقایسه ورودیهاش که کمتر از قیمت مترو و اتوبوس است) میگوید. از رفتار حرفهای خانم مسن صاحبخانهاش-باربارا-، داستانهایش با همخانهاش، تجدید خاطرات با دخترخاله و همسرش، کمک مالی مبلغین مذهبی شهر به دانشجوها، زندگی بچهگی قبل انقلاب، برادر مهاجر به کلن و ماجراهای خانوادهاش هم مینویسد.
او حیران و اندیشناک از نظم و برنامهریزی روز دوم حضورش در شهر که با مراسم تجلیل از تصویرگری آلمانی مصادف است، میگوید. از دقیق بودن و کمک کردن برای ریزترینکارها که محال است در ایران بشود تجربه کرد. در نمایشگاه کتاب فرانکفورت به عنوان گروه مجری غرفه کتابخانه مونیخ شرکت میکند و همکاران را به غرفه ایران میبرد، تنها کشوری که غرفههایش متمرکز نیستند. همان رویه و ناهماهنگیای را شاهد است که در سال ۱۳۶۹ در نمایشگاه کتاب بولونیا تجربه کرد.
فرصت را غنیمت شمرده و در یک آخر هفته به کمک دوستی آلمانی -چون متاسفانه بدون کارت اعتباری تهیه بلیط یک معضل بزرگ سفر است- به بارسلون سفر میکند. به دیدار خواهران ایرانی میرود که یکی از آن دو قربانی اسیدپاشی است و برای درمان بهتر به اسپانیا آمده، و امانتی از تهران را تحویلشان میدهد. در آن فرصت کوتاه، چشمانش را به زیباییهای بارسلون دعوت میکند. سال ۱۳۸۴ از زشتی و زیبایی آن شهر مینویسد. از ایرادهایی میگوید که درسفر آبان ۱۴۰۰ ما اثری از آنها نمیبینم. فرودگاه بسیار تمیز و با کمک نقشه گوگل مسیرها به آسانی قابل دستیابی است، البته گاهی هم google translate به عنوان دستیار هوشمند به کمک می آید.
وقتی میهمان منزل مسئول بورس کتابخانه میشود مانند هر ایرانی دیگر مورد سوال دوستان و همکاران از وضعیت داخل ایران، شرایط خانمها…و نحوه تعامل ایران با کشورهای همسایه و جهان قرار میگیرد. این شرایط را هر ایرانی که سفری به خارج از ایران داشته درک میکند؛ دست به دامان چه نشانههایی باید شد تا با زبان غیرمادری توضیحی قابل فهم به افراد غیرشرقی داد تا بفهمند که شرایط به آن سختی که آنها میگویند نیست و هر کسی هر آنچه از دستش برمیآید انجام میدهد ولی …
در دورهمی دوم پایان دوره به ضعفهای فردگرا بودن جامعه و بی تفاوتی این کشور در برابر استعمار و استثمار دیگر کشورها و فروش اسلحه و ایجاد ناامنی در خاورمیانه و …اشاره میکند.
رضی هیرمندی، مترجم کهنهکار ادبیات کودک هم بورس این کتابخانه را میگیرد و زمانی که از تجربه سفر حجوانی میپرسد دلیلی میشود تا شمارههایی از فصلنامه پژوهشنامه ادبیات کودک و نوجوان را با خود به مونیخ ببرد. همین اتفاق منجر به اعطای بورس دوم به حجوانی از طرف مدیر کتابخانه میشود. اینبار واردتر از قبل با مقالههایی جمعآوری شده حاصل سالها نوشتن برای انتشار به کتابخانه میرود.
در سفر دوم به جشنواره فیلم مونیخ میرود، مسابقات جام ملتهای اروپا را در کافی شاپ و کتابخانه تماشا میکند، سری به کتابخانه ملی بایرن و دانشگاه مونیخ میزند و در مراسم چهارصدمین سال تاسیس آن شرکت میکند. اولین دانشگاه اروپا ۸۰۰ سال بعد از اولین دانشگاه ایران -جندی شاپور- تاسیس شد در حالی که دانشگاه تهران حدود ۷۰ سال عمر دارد. اولین کتابخانه اروپا در ایتالیا ۷۰۰ سال بعد از اولین چاپخانه ایران تاسیس شد. خود بخوانید حدیث مفصل از این آمار.
علیرغم همه این افسوسها، شبها زمان یادآوری خاطراتش با آقاجون است(پدر نویسنده) وآخر هفتهها فیلش یاد هندوستان کرده و مدام دلتنگ تهران دودزده، زندگی کاری شلوغ و خانوادهاش میشود. از غم غربت و مهاجرت میگوید و در تب و تاب برگشتن به وطن لحظهشماری میکند هر چند میداند که چند روز پس از برگشتن به وطن دوباره باید برای وضع کشور غصه بخورد.
طرح روی جلد به طور کلی یادآور اروپاست و علامتهای خاص شهر مونیخ را تداعی نمیکند. در صفحات ابتدایی و انتهایی کتاب دو عکس زیبا از کتابخانه و نمایشگاه کتاب فرانکفورت وجود دارد. ای کاش کتاب عکسهای بیشتری داشت.
مروری بر کتاب «اخلاق از دیدگاه سارتر و فروید»
معرفی رمان «کتابخواران»
نگاهی به کتاب «اتومبیل خاکستری» نوشتهی آلکساندر گرین
نگاهی به کتاب «گورهای بیسنگ»
نگاهی به کتاب «نقطههای آغاز در ادبیات روشنفکری ایران»