شرق: در کتاب «من سرگذشتِ یأسم و امید»، پل روگات لوب جستارهایی را گردآوری کرده است در باب امید سیاسی. او بیش از چهل سال درباره مسئولیت شهروندی و اهمیت توانمندسازی افراد پژوهش کرده و مطالب بسیاری درباره تعهد اجتماعی نوشته است. در این کتاب، روگات لوب به سراغ جستار نویسندگان نامآشنایی رفته که هریک از نگاه خود تجربهای از «تاریخ انسانبودن» را روایت میکند که مترجم آنها را «روایتهایی حقیقی از امید و ناامیدی» میخواند: «شهامت و هراس و صد البته مقاومت؛ هر آنچه در زمانه بیم، در تاریکنای زمهریر یأس قلبمان را روشن میکند و یادمان میآورد چه بسیار آدمیانی که در طول این تاریخ پر از نقطههای سیاه و سفید و سرخ و خاکستری مثل ما رنج بسیار به جان کشیدهاند؛ اما پا پس نکشیدهاند در پاسداری از آزادی و برابری تمامی انسانها از هر نژاد و قوم و مذهبی که هستند، در مراقبت از شأن انسان و احقاق حق طبیعت، گیاه و آب و خاک و هر آنچه جان دارد…». جستار اول را نلسون ماندلا نوشته است، با عنوان «سالهای سیاه» که تجربه زندان سیاسی خود را روایت کرده است: «چالش پیشروی هر زندانی، بهخصوص زندانی سیاسی، این است که از زندان جان سالم به در ببرد؛ همانطور که وارد زندان شده بیهیچ کموکاست از آن خارج شود و حتی راسختر از پیش بر سر باورهایش بماند. برای نیل به چنین هدفی، نخست باید دوامآوردن را بهدرستی یاد بگیرد». جستار بعدی نوشته واسلاو هاول، «سمتوسوی دل» نیز به تجربه زندان مرتبط است: «امیدی که من اغلب بدان میاندیشم (بهخصوص در موقعیتهای مطلقا ناامید، همچون زندان) برایم بیشتر حکم وضعیتی ذهنی دارد تا امری مربوط به دنیای پیرامون. در وجودمان امید داریم یا نداریم… امید پیشگویی نیست، موضعگیری روح است، سمتوسوی دل است. امید از جهانی که آدمی در همان دم تجربه میکند، فراتر میرود و آن سوی افقهای این جهان لنگر میافکند». در این مجموعه، آریل دورفمن هم جستاری با عنوان «سیاهچاله» دارد که با این جملات آغاز میشود: «انسان نمیتواند در این جهان زندگی کند، مگر آنکه باور داشته باشد امیدی هست. این است اصل هستیبخش من». او به روایت خاطرات خود از ۴ نوامبر ۱۹۷۰ میپردازد، روزی که سالوادور آلنده رسما رئیسجمهوری شیلی شد و سه سال بعد از آنکه جتهای بریتانیایی تحت فرمان ژنرال پینوشه در ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ به کاخ حمله کردند. دورفمن آن دوران آلنده را رؤیایی میخواند که چنان پابرجا به نظر میرسید که کسی به فکرش هم خطور نمیکرد ویرانی عظیمی در پیش است. «آن لحظه نقطه عطفی در تاریخ بود، نخستین انقلاب صلحآمیز و دموکراتیکی که جهان به خود دیده بود» و در ادامه او از تصاویر باشکوه روزهای انقلاب شیلی میگوید که در ذهن او چنان پررنگ و پرشورند که حتی بعد از چهل سال میتواند آنها را پیش چشمش مجسم کند؛ تصاویری که دوام پیدا نمیکند: «وقتی ژنرال پینوشه مسیر انقلاب را سد کرد، من خوشاقبال بودم که به تبعید محکوم شدم، نه به اعدام یا حبس ابد در زندان». در مطلب بعدی با نامهای از زندان بیرمنگام نوشته مارتین لوترکینگ مواجهیم که در بخشی از آن مینویسد: «صادقانه بگویم، هرگز در هیچ جنبش عملگرایی شرکت نداشتهام که مطابق با جدول زمانی کسانی که به ناروا در رنج و عذاب نیستند، «بهموقع» بوده باشد و سالهای سال این جمله را شنیدهام که «صبر کنید!» این جمله برای هر سیاهپوستی بهشدت آشناست. «صبر کنید» برای ما یعنی «هرگز». ما هم باید به حرف قانونگذار برجسته دیروز برسیم که گفت: به تأخیر انداختن بیش از حد عدالت انکار عدالت است». جستار کوتاه «امید علیه امید» نوشته نادژدا ماندلشتام با این پرسش به آخر میرسد که «آیا درست است وقتی کتک میخوری و زیر پا لگدکوب میشوی، فریاد بکشی؟ بهتر نیست با غروری خبیثانه با شکنجهگران خود روبهرو شوی و با سکوتی تحقیرآمیز به آنان پاسخ دهی؟ تصمیم من به فریادکشیدن بود. این صدای جگرسوز که گاهی خدا میداند چطور به دوردستترین سلولهای زندان میرسد، چکیده آخرین نشانۀ شأن انسانی است. این شیوه آدمی است برای آنکه ردی از خود باقی بگذارد، به آدمها بگوید چگونه زیسته و جان داده است و او با فریادهایش مدعی حق زندگیاش میشود، به جهان بیرون پیام میفرستد، کمک میطلبد و از آنها میخواهد مقاومت کنند. آن زمان که هیچ چیز باقی نمانده باشد، باید که فریاد کشید. سکوت بهواقع جرمی است علیه انسانیت». جستار «فقط عدالت میتواند راه بر نفرین بربندد» یکی از جستارهای خواندنی این کتاب به قلمِ آلیس واکر است که معتقد است «نمیتوانیم کاری اساسی برای تغییر مسیرمان، این مسیر ویرانگر، در این سیاره انجام دهیم؛ مگر اینکه برخیزیم، تکتکمان و سنگهای کوچک و ناقص خود را کنار سنگهای دیگر بگذاریم».
مروری بر کتاب «اخلاق از دیدگاه سارتر و فروید»
معرفی رمان «کتابخواران»
نگاهی به کتاب «اتومبیل خاکستری» نوشتهی آلکساندر گرین
نگاهی به کتاب «گورهای بیسنگ»
نگاهی به کتاب «نقطههای آغاز در ادبیات روشنفکری ایران»