img
img
img
img
img
دانش قصه‌گویی

داستان است که از ما انسان می‌سازد

گسترش: «دانش قصه‌گویی» کتابی است نوشته‌ی ویل استور که انتشارات سانی آن را به چاپ رسانده است. این داستان است که از ما انسان می‌سازد. تحقیقات اخیر نشان می‌دهد که زبان بیشتر برای مبادله‌ی اطلاعات اجتماعی هنگامی‌‎که اجداد ما در عصر حجر زندگی می‌کردند، تکامل یافته است. به عبارت دیگر، ما غیبت می‌کنیم، ما درباره‌ی حقوق و خطاهای اخلاقی دیگران داستان‌سرایی می‌کنیم، رفتار بد را مجازات می‌کنیم، به خوبی‌ها پاداش می‌دهیم و این‌چنین همه را به همکاری و مهار قبیله وامی‌داریم. برای حفظ بقای انسان، داستان‌سرایی درباره‌ی قهرمانی یا شرارت مردم و جهت دادن به احساس شادی و خشم آنان، بسیار مهم بوده است. ما برای لذت‌ بردن از آن‌ها برنامه‌ریزی شده‌ایم.

برخی محققان بر این باورند که پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها نقشی حیاتی در چنین قبیله‌هایی داشته‌اند: قدیمی‌ترها قصه‌های گوناگونی تعریف می‌کردند؛ از پهلوانان باستانی گرفته تا ماجراجویی‌های هیجان‌انگیز و ارواح و جادو که به کودکان کمک می‌کرد تا در دنیای فیزیکی، معنوی و اخلاقی‌شان پیش بروند. از دل این قصه‌ها فرهنگ پیچیده‌ی بشری پدیدار شده است. هنگامی‌که کشاورزی و دامداری را شروع کردیم و قبایلمان یکجانشین و به‌آرامی در یکدیگر ادغام شدند، همان قصه‌هایی که پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها شب‌هنگام دور آتش تعریف می‌کردند، تبدیل به باورهای بزرگی شد که توانایی نگه داشتن و ایجاد اتحاد بین تعداد زیادی از انسان‌ها را داشت. امروزه‌روز ملت‌های مدرن هنوز بیشتر با داستان‌هایی که درباره‌ی خودشان می‌گویند تعریف می‌شوند: پیروزی‌ها و شکست‌ها، قهرمانان و دشمنان، ارزش‌ها و روش‌های خاصِ خود، که همه‌شان رموزی هستند نهفته در داستان‌هایی که نقل می‌کنیم و از آن‌ها لذت می‌بریم.

ما زندگی روزمره‌مان را در حالتی داستان‌گونه تجربه می‌کنیم، مغز دنیایی از آدم‌خوب‌ها و آدم‌بدها، و خودی‌ها و غیرخودی‌ها برای ما خلق می‌کند و ما در آن دنیا زیست می‌کنیم؛ مغز هرج‌ومرج و تاریکی واقعیت را به داستانی ساده و امیدوارکننده بدل می‌کند و در مرکز آن، ستاره‌ی این داستان یعنی منِ شگفت‌انگیز و گران‌بها را قرار می‌دهدکه روی مجموعه‌ای از اهداف تمرکز کرده و همین اهداف پیرنگ‌های زندگی ما را تشکیل می‌دهند. قصه، نتیجه‌ی کاری است که مغز انجام می‌دهد. پروفسور روان‌شناس جاناتان هایت می‌گوید که مغز پردازش‌گر داستان است نه پردازش‌گر منطق. داستان همان‌قدر طبیعی از ذهن انسان تراوش می‌کند که آدمی می‌تواند از میان لب‌هایش نفس بکشد. برای تسلط بر آن لازم نیست نابغه باشید. شما همین الان هم انجامش می‌دهید. برای بهتر شدن و پیشرفت در قصه‌گویی خیلی ساده به درون خود نگاه کنید، به ذهنتان رجوع کنید و ببینید چگونه این کار را انجام می‌دهد.

روند این کتاب خیلی معمول نیست؛ چون براساس یک دوره‌ی داستان‌‌نویسی است و همان دوره هم براساس تحقیقاتی بنا شده که از کتاب‌های مختلف به دست آمده است. نویسنده می‌گوید: علاقه‌ی من به دانشِ قصه‌گویی به حدود یک دهه‌ی پیش برمی‌گردد، زمانی‌که روی دومین کتابم به نام قانع‌ناشدنی‌ها کار می‌کردم، که تحقیقی در مورد روان‌شناسیِ باور بود، می‌خواستم بدانم که چطور افراد باهوش چیزهای دیوانه‌وار را درنهایت باور می‌کنند. پاسخی که یافتم این بود: اگر از نظر روانی سالم باشیم، مغز این احساس را به ما می‌دهدکه گویی قهرمانی اخلاق‌مدار در میانه‌ی توطئه‌های آشکار زندگی‌مان هستیم و هر واقعیتی که مغز با آن مواجه شود، تابع همان داستان است. اگر این واقعیت‌ها موجب می‌شود تا ما از این حس قهرمانانه سرمست شویم جدا از اینکه چقدر باهوشیم به احتمال زیاد آن‌ها را با زودباوری می‌پذیریم و اگر چنین نشود، مغز ما به دنبال راهی برای ردِ آن‌ها خواهد بود. کتاب قانع‌ناشدنی‌ها، دیباچه‌ی من با ایده‌ی مغز به‌عنوان یک قصه‌گو بود که نه‌تنها دید من را نسبت به خودم تغییر داد، بلکه نگرشم را نسبت به جهان عوض کرد.

این کتاب در پنج فصل تنظیم شده که هر فصل به بررسی لایه‌های متفاوتی از قصه‌گویی می‌پردازد. در آغاز، بررسی شده که چگونه قصه‌گوها و مغز انسان، جهان‌های زنده‌ای را که در درونشان وجود دارد خلق می‌کنند. سپس، با قهرمان نقص‌دار در مرکز آن جهان مواجه خواهیم شد. بعد در ضمیر ناخودآگاه آن شخص عمیق می‌شویم، داستان‌هایی قانع‌کننده، نامنتظره و احساسی در مورد مبارزات و اراده‌های پنهانی که زندگی انسان را بسیار عجیب و دشوار می‌کند. درنهایت، معنا و هدف داستان بررسی شده و به پیرنگ‌ها و پایان‌ها نگاهی انداخته شده است.

قسمتی از کتاب دانش قصه‌گویی:

«گرسنه» اثر کنوت هامسون، تلاش قهرمان بی‌نامش را برای زنده‌ماندن ذهنی و جسمی درحالی‌که تقلا می‌کند به‌عنوان نویسنده کسب درآمد کند، دنبال می‌کند. این کتاب که در سال ۱۸۹۰ منتشر شد، یک کاوش خیره‌کننده از شناخت انسان است. شخصیت اصلی که با تأسف خود را با عنوان «هیچ‌چیز، جز میدان نبردی از برای نیروهای نامرئی» توصیف می‌کند، بی‌امان بین دو سطح علت‌ومعلولی در نوسان است. او با دیدن یک زن جذاب، «میل عجیبی پیدا می‌کند» تا او را بترساند و «شکلک‌های احمقانه» پشت سر او درآورد: «هر چقدر به خودم نهیب زدم که دارم احمقانه رفتار می‌کنم، فایده‌ای نداشت.»

یک روز صبح، به دلایلی ناشناخته، سروصدای خیابان روحیه‌ی او را بالا می‌برد. «من چون یک غول قدرتمند بودم و می‌توانستم یک واگن را با شانه‌هایم متوقف کنم… از شادی زیاد و بی‌دلیل شروع کردم به زمزمه‌ کردن.» او در ناامیدی سعی می‌کند یک پتوی پاره را گرو بگذارد و زمانی‌که گروگیر او را می‌فرستد برود پی کارش، تحقیر می‌شود. پس از بازگرداندن آن به خانه: «طوری رفتار کردم که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده، پتو را دوباره روی تخت پهن کردم، چین و چروک‌هایش را مثل همیشه صاف کردم و سعی کردم هر اثری از آخرین اقدامم را پاک کنم. زمانی‌که تصمیم گرفتم این ترفند کثیف را امتحان کنم، به احتمال زیاد نمی‌توانستم ذهنم را درست جمع کنم. هرچه بیشتر به آن فکر می‌کردم، غیرمنطقی‌تر به نظر می‌رسید. به احتمال زیاد این نارسایی انرژی در درون من بوده که مرا غافل‌گیر کرده بود.»

نسل‌ها قبل از فراگیر شدن علم، هامسون نشان داد که ما چگونه چندشخصیتی و پیچیده و غریب هستیم؛ روی یخ نازک عقل پاتیناژ می‌کنیم و همه‌ی ما میدان نبردی برای نیروهای نامرئی ضمیر ناخودآگاه خودمان هستیم.

كلیدواژه‌های مطلب:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  تهوع، توتم و تابو

مروری بر کتاب «اخلاق از دیدگاه سارتر و فروید»

  یک فانتزی بسیار تاریک

معرفی رمان «کتاب‌خواران»

  آن‌ها می‌روند یا آن‌ها را می‌برند؟

نگاهی به کتاب «اتومبیل خاکستری» نوشته‌ی آلکساندر گرین

  تجربه‌ی خیلی شخصی

نگاهی به کتاب «گورهای بی‌سنگ»

  بحران سنت ‌ـ مدرنیته

نگاهی به کتاب «نقطه‌های آغاز در ادبیات روشن‌فکری ایران»