گسترش:«هیچکس نامه نمینویسد» کتابی است نوشتهی جانگ یون جین که انتشارات دانشآفرین آن را به چاپ رسانده است. هیچکس نامه نمینویسد رمانی پرکشش و تکاندهنده دربارهی سفر مردی جوان به همراه سگش در کره جنوبی است. مرد جوانی به نام جیحون با سگش واجو در یک سری از شهرهای بینام در کره سفر میکند و هرشب در متلها اقامت میکند. جیحون در هر اقامتگاه نامهای به کسی که او را در طول سفرش ملاقات کرده یا به یکی از اعضای خانوادهاش مینویسد، سپس در کف اتاق گزارش مختصری از اقامت خود در آنجا مینویسد و به متل دیگری میرود. گاهی اوقات یک متل از پذیرش سگ خودداری میکند، برای دور زدن این موضوع، جیحون عینک تیره میزند و وانمود میکند که نابیناست و میگوید واجو سگ راهنمای اوست. (در حقیقت، این سگ است که نابینا است.) او با افرادی که ملاقات میکند، به نامشان اشاره نمیکند، بلکه به آنها شماره میدهد. وقتی رمان شروع میشود، جیحون به ۷۵۰ میرسد. سپس یک روز در مترو، با زنی ملاقات میکند که رمانی به نام «خمیردندان و صابون» را میفروشد. نام این زن هرگز بیان نمیشود، اما به عنوان ۷۵۱ شناخته میشود.
نویسندهیِ هیچکس نامه نمینویسد، در نمایش ثمرههای فرهنگی کره جنوبی کاری فراتر از حد معمول انجام میدهد. این، داستانِ ازخودبیگانگی است که به شیوهای عجیب و غریب روایت میشود. در یک نقطه راوی سعی میکند خود را با بند کفشش حلقآویز کند، اما سگش او را نجات میدهد. «بند کفشهایی که نزدیک بود خفهام کند دوباره روی کفشهای کتانیام بستم و روز بعد متل را ترک کردم. چیزی که پوشیده بودم کفش ورزشی نبود، بلکه یک جفت مرگ بود. هر وقت فکر میکردم دو مرگ در کنار هم سنگین است، روی پاهایم میل به راهرفتن بیشتر میشد. احساس میکردم با هر قدمی که برمیدارم از مرگ دورتر و دورتر میشوم.»
جانگ یون جین شیوهی بسیار خوبی برای تقسیم اطلاعات در نقاط استراتژیک دارد. هر چه رمان به پیش میرود، سوالهای بیشتری در مورد رفتارهای عجیب جیحون در ذهن خواننده شکل میگیرد. کتاب همچنین دارای آن حس خوشایند و شبحگونهی تنیدن در خود است. این رمان همچنین دارای ویژگیهای آوانگارد بسیاری است. این اثری است که شما را مبهوت میکند و به احتمال بسیار زیاد آن را دوست خواهید داشت.
قسمتی از کتاب هیچکس نامه نمینویسد:
اعداد را دوست دارم چون حداقل آنها دروغ نمیگویند. آنها یک جواب مشخص و قطعی دارند و جای شک باقی نمیگذارند. به همین دلیل است که عادت دارم همه چیز را به عدد تبدیل کنم و با عدد به خاطر بسپارم. چیزی که به عدد محدود میشود، هرگز فراموششدنی نیست و چیزهایی که فراموش نمیشوند، دروغ نمیگویند و خیانت نمیکنند، حداقل نه تا وقتی که فراموشنشدنی هستند. اگر مردم بتوانند همه چیز را با عدد خطاب کنند و با عدد توضیح دهند، هیچ سوءتفاهم و سوءبرداشتی اتفاق نمیافتد. اگر برای همه پدر ۱ و مادر ۲ بود، اگر برادر بزرگ ۳ و خواهر بزرگ ۴ نام میگرفت، هیچکس جز این اعداد از آنها انتظار و درخواستی نمیداشت. اما چون ۱ و ۲ای وجود ندارد، هیچ پاسخ مشخصی هم در کار نیست. بنابراین حتی اگر تمام عمر با آنها زندگی کنی، نمیتوانی آنها را درک کنی و آنها هم به تو جواب واضحی نمیدهند. احتمالا اوضاع در آینده هم تغییری نخواهد کرد زیرا آنها نمیتوانند با شماره خطاب شوند و حتی چنین چیزی نمیخواهند.
زن میگوید: «یاد حرف یه فیزیکدان افتادم که میگفت اگه کل یه کتابو با عدد بنویسن، همش حقیقت از آب درمیاد. اگه حرف تو درست باشه و میز، شماره ۱۲ باشه و گربه مثلا ۴۵، به زبان دیگه احتیاجی نیست. درسته؟»
«نه اینکه احتیاجی بهش نباشه. منظورم اینه اعداد خودشون یه زبان رو تشکیل میدن. یه زبان جهانی.»
«تو این سه سال، فقط ۷۵۱ نفر رو ملاقات کردی؟»
«منظورت از فقط چیه؟ برای من اندازه ستارهها، پرتعدادن. من به هرکسی شماره نمیدم.»
«برای شماره گرفتن، چجور آدمی باید باشن؟»
«باید آدرسشون رو بهم بدن.»
اگر تمام کسانی را که ملاقات کردهام، شمارهگذاری میکردم، شاید الان عددی سه یا چهار برابر بیشتر از ۷۵۱ داشتم. از بین تمام این افراد، فقط ۷۵۱ نفر در لحظه آخر به من آدرس دادند. وقتی از مردم آدرسشان را میپرسیدم، اول مشکوک میشدند و بعد کمکم گارد میگرفتند. حتی کسانی که فکر میکردم با صحبتکردن شناختهام، وقتی پای آدرسدادن وسط میآمد به آدمهای کاملا متفاوتی تبدیل میشدند. انگار میترسیدند که من یک روز به خانهشان بروم و آنها را اذیت کنم یا مزاحمشان شوم و یا پنهانی چیزی بدزدم. حتی اگر به من آدرس میدادند، همیشه این احتمال وجود داشت که آدرس تقلبی باشد. اما فعلا مجبورم باور کنم آدرسها الکی نبودند.
زن میگوید: «یعنی تو هفتصد و پنجاه نفر رو از شمارهشون به خاطر داری؟ این فوقالعادهست.»
با احساس رضایت، شانههایم را صاف میکنم. دانای پیری یکبار گفت که دادن معنای تاریخی و فرهنگی به یک عدد بیمعنی، ماجراهای غیرقابل انتظاری را بهوجود میآورد. اعدادی که من میشناختم هم هریک ماجرای خاص خود را داشتند. وقتی به زن میگویم که براساس شماره میتوانم داستان هرفرد را نیز بازگو کنم، چشمان او از شگفتی گرد میشوند.
مروری بر کتاب «اخلاق از دیدگاه سارتر و فروید»
معرفی رمان «کتابخواران»
نگاهی به کتاب «اتومبیل خاکستری» نوشتهی آلکساندر گرین
نگاهی به کتاب «گورهای بیسنگ»
نگاهی به کتاب «نقطههای آغاز در ادبیات روشنفکری ایران»