img
img
img
img
img
ضد روشنگری

زشت و زیبای جهان

فرزاد نعمتی

هم‌میهن: «عصر روشنگری» یا عصر «روشن‌اندیشی»، به دوره‌ای خاص در تاریخ اروپا (۱۷۸۹ـ ۱۶۵۰ میلادی) اطلاق می‌شود که طی آن در عبور از اندیشه‌های قرون وسطی و عصر کلاسیک، جنبشی فکری و فلسفی در غرب با محوریت اندیشمندانی چون دیدرو، ولتر، مونتسکیو و… پدید آمد که می‌کوشید در نظریه شناخت به عقل‌گرایی و تجربه‌گرایی ارجحیت بخشد، در فلسفه اخلاق، خودآیینی انسان را توجیه کند و در زمینه اندیشه سیاسی، براساس اصالت فرد و ضرورت رعایت حقوق بشر، الگویی از زیست سیاسی لیبرال و دموکراتیک را به‌عنوان شکل برتر نظام‌های سیاسی توصیه کند. تقارن این جنبش فکری و فلسفی با انقلاب کبیر فرانسه موجب شد که همواره در میان عموم تحلیلگران تاریخ اندیشه‌ها این تصور غلبه کند که اگر بخواهیم مهمترین پیامد و نمونه‌ترین الگوی بیانگر آنچه را متفکران عصر روشنگری در پی آن بودند، در یک رخداد تاریخی خلاصه کنیم، باید به انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه اشاره کرد. با وقوع این انقلاب در کنار معدود تردیدهایی که در حقانیت و مطلوبیت انقلاب مطرح شد، عموم متفکران با خوش‌بینی روشنگری نسبت به امکان گذار از وضعیت عقب‌مانده پیشین و صعود به قله‌های پیشرفت و ترقی همراه شدند و این باور پروریده شد که انسان‌ها با استمداد از قوه عقل و با بهره‌گیری از یافته‌های علمی و در نظام‌هایی تحت حکومت حاکمان خیرخواه و روشن‌بین، می‌توانند به تعالی فردی و سعادت اجتماعی برسند و از اوهام، خرافات و ستم کلیسا رهایی پیدا کنند.
با وجود این خوش‌بینی‌ها اما برخی رخدادها در پس انقلاب فرانسه باعث شد کفه منتقدان انقلابیگری که بسیاری از نقدهای آنان، آموزه‌های اصلی روشنگری را نیز مردود می‌شمرد، اندک‌اندک از سنگرهای خود خروج کنند و به‌طرزی علنی به مخالفت با عصر روشنگری که مرکز آن فرانسه دانسته می‌شد، بپردازند. بعدتر این جریان طی قرون نوزدهم و بیستم به‌طرزی قدرتمندتر از پیش در عرصه اندیشه و میدان منازعه‌های فکری و روشنفکری اعلام حضور کرد و به‌این‌ترتیب هنگامی که دهه‌های پایانی قرن بیستم، متفکر بزرگ تاریخ اندیشه‌ها، آیزایا برلین، از جریان «ضدروشنگری» سخن به‌میان آورد، مضمون متون آن برای خوانندگان چندان غریب نبود. مضمون مشابه کلی مندرج در اندیشه جریان ضدروشنگری این سخن بود که تمدن غرب برخلاف آن رویابافی‌های روشنگری، نه‌تنها در مسیر پیشرفت و ترقی در جریان نبوده است، بلکه ازقضا مصائب هولناکی چون دو جنگ‌جهانی ویرانگر با آن حجم از تخریب و کشتار، نشان می‌دهد سیر حرکت تاریخ بشر در قرون گذشته، بیشتر قهقرایی بوده است تا تکاملی و بدتر از آن، اتفاقا همان عرصه‌هایی که روشنگری گمان می‌برد مایه رستگاری بشر خواهند شد، فاجعه رخ داده است و برای نمونه از بطن آن ستایش‌ها که نثار علم شد، سنخی علم‌پرستی پدید آمد که محصول اعلای آن بمب اتمی شده است. به تعبیر والتر بنیامین: «هیچ سندی از تمدن نیست که همزمان سند بربریت نباشد.»
کتاب «ضدروشنگری: از قرن هجدهم تا امروز» نوشته گریم جرارد، استاد نظریه سیاسی و اندیشه اروپایی در دانشگاه کاردیف ولز، مروری بر همین افکار و متفکران مخالف جنبش روشنگری طی سه‌قرن گذشته است. مترجم کتاب، فرهاد سلیمان‌نژاد نیز البته مقدمه‌ای بسیار مفصل (۵۰صفحه) درباره «دو برداشت از مفهوم پیشرفت در اندیشه روشنگری» در آغاز کتاب آورده است که از باب آشنایی با مواضع اصلی مخالفت با جریان روشنگری و محوریت تمام این مخالفت‌ها با مفهوم «پیشرفت» حائزاهمیت است زیرا نشان می‌دهد برداشتی نادرست از مفهوم پیشرفت که این مقوله را امری اجتناب‌ناپذیر و حتمی می‌داند، باعث شده است آن درک درست از پیشرفت که معتقد بود، می‌توان امیدوار بود انسان با بهره‌گیری از قابلیت‌های عقلی، اخلاقی، علمی، اصلاحات سیاسی و اجتماعی ره ترقی در پیش بگیرد و در این مسیر هیچ موجبیت و ضرورت تاریخی‌ای وجود ندارد، به محاق فراموشی برود.
ازنظر جرارد، مخالفان جریان روشنگری را می‌توان در ۵گروه جای داد که عبارتند از: کاتولیسیسم محافظه‌کار، رمانتیسم آلمانی، نومارکسیسم، محیط‌زیست‌گرایی افراطی و پست‌مدرنیسم. مترجم البته در مقدمه خود اگزیستانسیالیسم، سنت‌گرایی و فاشیسم را نیز بر این فهرست می‌افزاید که البته افزودنی بی‌مناسبت نیز نیست. در نیمه نخست کتاب، مخالفان اولیه روشنگری در نیمه‌دوم قرن ۱۸ و اوایل قرن ۱۹ موردتوجه قرار می‌گیرند و در نیمه‌دوم کتاب، به دشمنان قرن بیستمی روشنگری پرداخته شده است. ازنظر جرارد، نخستین کسی که اولین گلوله را در جنگ علیه روشنگری به این جریان شلیک کرد، ژان ژاک روسو بود و بعدازآن، سردمداری این جنگ را یوهان گیئورگ هامان برعهده گرفت که به این نبرد وجهی ملی نیز بخشید؛ چونانکه آیزایا برلین آن را «ضدحمله آلمانی‌ها علیه فرانسوی‌ها» قلمداد کرده است. پس از انقلاب فرانسه، کسانی چون ادموند برک از بریتانیا و ژوزف دومستر فرانسوی، علیه روشنگری خروشیدند و انقلاب فرانسه را به‌عنوان پیامد آن نکوهش کردند. بعدازاین، جرارد سراغ نویسندگان رمانتیک مخالف روشنگری چون نوالیس، کولریج و شاتو بریان می‌رود و به این نکته اشاره می‌کند که ازمنظر جنبش رمانتیسیسم فیلوزوف‌های طرفدار روشنگری، به ساختن جهانی عاری از زیبایی، تخیل و روح متهم بودند. این نویسندگان در برابر این وضعیت بر معنویت، درون‌نگری و مرکزیت عاطفه در حیات ذهنی انسان تاکید می‌کردند و معتقد بودند در برابر تحقیر نظام‌مند این مقوله‌ها در قرن هجدهم، باید جانانه ایستاد.
در ادامه جرارد اما سراغ منتقدان قرن بیستمی جریان روشنگری می‌رود که بسیاری از آنها با بهره‌گیری از آرای نیچه نقدهای بنیان‌برافکن خود را بر تمدن غربی و عصر روشنگری ابراز داشته‌اند. ازنظر جرارد، البته برای نیچه، روشنگری هرگز آن مرکزیتی را نداشت که برای مقلدان قرن بیستمی او پیدا کرد و او حتی در ادواری از این جنبش شورمندانه حمایت می‌کرد و شاخص‌ترین متفکر آن، ولتر را می‌ستود و تنها در اواخر حیات فلسفی خود بود که به جنگ علیه کل قرن ۱۸ رفت که شاخص‌ترین جریان فکری آن، روشنگری بود. در زمینه مقلدان قرن بیستمی نیچه، جرارد سراغ متفکران مکتب فرانکفورت چون آدورنو و هورکهایمر می‌رود که در کتاب «دیالکتیک روشنگری» این ایده را طرح کردند که برداشت خاصی از روشنگری از جهان باستان تاکنون گرایش‌های توتالیتر داشته و عصر روشنگری نیز نه‌تنها از این قاعده مستثنی نیست، بلکه مظهر آن است، بنابراین اگر قرن بیستم «از درخشش ظفرمند فاجعه تابناک است»، باید در میان مقصران آن، بیش‌ازهمه، یقه افکار روشنگرانه را گرفت. این نقد به جریان روشنگری متاثر از نیچه و مشابه فرانکفورتی‌ها از زبان متفکران پست‌مدرن و کسانی چون میشل فوکو نیز تکرار شد و متاثر از آنها، فمینیست‌ها نیز در این ردیه‌نویسی‌ها محملی برای ابراز این عقیده پیدا کردند که روشنگری شکلی از نرینه‌محوری است که تفاوت‌های حیاتی جنسی را سرکوب می‌کند و در خدمت منافع مردانه است. در کنار اینها، جهان‌سوم‌گرایان و جریان‌های ضدامپریالیستی نیز حضور داشتند که از منظری چپ‌گرایانه، منتقد روشنگری بودند.
بااین‌همه، جریان چپ تنها منتقد روشنگری نبود و جریان راست نیز در مخالفت با روشنگری ید طولایی داشت؛ چه زمانی که به‌عنوان سلطنت‌طلبی مخالف انقلاب فرانسه بود، چه آنگاه که در صورت محافظه‌کاری متفکرانی چون برک و بعدتر در قرن بیستم، مایکل اوکشات، عقل‌گرایی روشنگری را انتزاعی و مخرب قلمداد کردند و چه وقتی که فاشیسم به‌صراحت یکی از علل وجودی خود را مخالفت با روشنگری معرفی کرد، چونانکه به‌هنگام فتح پاریس به دست ارتش نازی، مجسمه ولتر پایین کشیده شد و یوزف گوبلز، وزیر تبلیغات رایش در سخنرانی خود گفت: «۱۷۸۹ از تاریخ ریشه‌کن شد»؛ پیش‌بینی‌ای که البته به‌دلایلی مختلف تحقق پیدا کرد تا گریم جرارد مقدمه کتاب خود را با این جمله آغاز کند: «خوش‌مان بیاید یا نه، غرب امروز (و نه صرفاً غرب)، میراث آن چیزی است که در انگلیسی با نام «روشنگری» شناخته می‌شود… ازاین‌رو، این ادعای میشل فوکو که «روشنگری» «دست‌کم تا حدی، تعیین‌کننده ماهیت، افکار و افعال امروز ماست»، فراتر از یک بحث جدلی است.» فصل پایانی کتاب جرارد در مقام بررسی نقدهای وارده بر روشنگری نشان می‌دهد که بسیاری از نقدها بر آن، «کاملاً بی‌مورد و بی‌دلیل بوده‌اند»، بنابراین شاید میان آن سخن آدورنو: «پس از آشویتس کل فرهنگ… زباله‌ای بیش نیست» و آن ادعای کارل پوپر که از بزرگترین مدافعان قرن بیستمی عصر روشنگری بود: «بزرگنمایی زشتی و پلشتی عالم یک جنایت است» زیرا «عالم زشت است اما در عین حال بسیار زیباست؛ غیرانسانی است و درعین‌حال بسیار انسانی»، نگاه جرارد به پوپر نزدیک‌تر باشد.

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  یک اطلس اخلاق کاربردی

مروری بر کتاب «مسائل اخلاقی معاصر»

  راهنمای عملی نمایش‌نامه‌نویسی

نگاهی به کتاب «نوشتن برای صحنه»

  مضامین نهفته‌ی دست تاریک، دست روشن

نگاهی به داستانِ کوتاهِ «دست تاریک، دست روشن»

  تو آزادی، برای همین است که گم شده‌ای!

نگاهی به کتاب کتاب «تعقیب هومر»

  اگر ما بودیم چه می‌کردیم؟

مروری بر رمان «دود»