اعتماد: زمانی که جنگ جهانی دوم تمام شد، گوستاو مارک گیلبرت جوانی ۳۴ ساله بود با مدرک دکترای روانشناسی از دانشگاه کلمبیا امریکا. اما جنگ جهانی دوم برای او تمام نشده بود. گیلبرت در طول جنگ به واسطه مقالههای تحقیقی خود پیرامون مقامات آلمان نازی، درجه ستوان یکم گرفته بود و پس از پایان جنگ جهانی دوم (۱۹۴۵ میلادی) کار او تازه شروع شد. او به «نورنبرگ» محل تولد حزب نازی فرستاده شد تا تاریخ جنگ و آنهایی را بنویسد که دست به خشونتآمیزترین روشهای کشتار جمعی زده بودند. «نورنبرگ» جایی بود که پس از دو شهر دیگر «لوکزامبورگ» و «لایپزیگ» کاندیدای محل محاکمه سران حزب نازی شد که «زنده» به چنگ متفقین افتاده بودند. ۲۴ تن از متهمان جنایات جنگ جهانی دوم، از ۱۹ نوامبر ۱۹۴۵ تقریبا یک ماه پس از پایان گرفتن جنگ، در مجموعه دادگاههای نظامی دادگاه نورنبرگ، حاضر شدند تا از خود دفاع کنند. از چهار کشور امریکا، بریتانیا، فرانسه و شوروی، ۴ قاضی و ۴ دادستان در دادگاه حضور داشتند و دادستانها توانستند پیشینه رویدادهای منجر به جنگ و آتشافروزی حزب نازی را آشکار کنند. از جمع ۲۴ نفره متهمان، ۱۲ نفر به اعدام محکوم شدند و ۷ نفر به زندانهای بالای ۱۰ سال. ۵ نفر هم تبرئه شدند. هر چند، دو نفر از محکومان به اعدام پیش از مرگ یا دست به خودکشی زدند (هرمان گورینگ) یا اصلا در دادگاه نبودند و غیابی حکم آنها صادر شد. (مارتین بورمن) .
درباره دادگاه نورنبرگ و متهمان آن، چندین کتاب نوشته شده. «لویی سورل» کتابی با نام «دادرسی بزرگ» در این باره دارد که با ترجمه امیرهوشنگ کاوسی منتشر شده است. این کتاب به صورت مصور، دادگاه نورنبرگ و «اتاق ۶۰۰» تالار دادگستری نورنبرگ که متهمان در آن محاکمه شدند را روایت میکند. «لئون گلدنزون»، روانشناس امریکایی نیز با متهمان و شماری از گواهان گفتوگو کرده و یادداشتهایی جمعآوری کرد. اما پیش از آنکه بتواند آنها را منظم کند در سال ۱۹۶۱ درگذشت. کار او توسط برادرش «الی» و روانشناس بازنشستهای به نام «رابرت گالاتلی» ادامه پیدا کرد تا مجموعه این یادداشتها، در سال ۲۰۰۴ در کتابی به نام «یادداشتهای نورنبرگ، گفتوگوی یک روانشناس امریکایی با متهمان و شاهدان دادگاه» منتشر شود. البته این کتاب در ایران منتشر نشده و خود آقای گلدنزون هم چندان در منابع فارسی شناخته شده نیست. بنابراین به نظر میرسد که کتاب دکتر «گیلبرت» با نام «خاطرات نورنبرگ» یکی از منابع مهم شناخت دوره پس از جنگ جهانی دوم باشد که به فارسی ترجمه شده است.
ارتباط نزدیک
اما درباره کتاب، پیش از هر چیز باید گفت که یک «دفتر خاطرات» پیچیده و انبوه است. به دکتر گیلبرت گفته شده بود که ارتباط نزدیک با زندانیان را حفظ کند تا فرمانده زندان سرهنگ «بی.سی. اندروز» را از وضعیت روحی آنها آگاه نگه دارد و با هر راهی که شده آنها را برای حضور در دادگاه و صحبت درباره آنچه کردهاند، راضی نگه دارد. شاید باید گفت که او به بهترین شکل ممکن از پس این کار برآمده است. او دست به نوشتن «خاطرات روزانه» خود میزند و به جرات میشود گفت که این دفتر خاطرات به «شهادت» نازیهای سابق بدل میشود. بخشهای مهمی از تاریخ ورق میخورد و تحلیلی درخشان از روند خشک و رسمی محاکمه نورنبرگ ارایه میشود. او هیچ چیز را از قلم نمیاندازد. حتی گفتوگوهای کوتاه روی پلههای تالار دادگستری نورنبرگ یا بد و بیراه متهمان به آلمان نازی حین خوردن وعده ناهار.
رویکرد دکتر گیلبرت در نشان دادن رخدادهای دادگاه نورنبرگ مبتنی بر یک «مکالمه معمولی» بین دو آدم است. او به سادگی به سلول فرد زندانی میرود، با او صحبت میکند و با حافظه یک روانشناس برجسته، بعدا در دفتر خاطرات خود یادداشت میکند. نکته جالب اینکه او هرگز در مقابل متهمان یادداشتبرداری نکرده است. چه بسا اگر جلوی آنها دست به قلم میشد، لام تا کام حرف نمیزدند. اما به محض خروج از سلولها، اتاق دادگاه یا اتاق ناهار همه چیز را یادداشت و از سوابق خود برای بررسی سیستم نازی و معماران آن استفاده میکرد.
روایتهای بینظیر
خاطرات نورنبرگ، اثری درخشان و ماندگار است، چون نویسنده آن، دکتر روانشناسی است که تصمیم میگیرد به متهمان اجازه دهد آزادانه برای خودشان صحبت کنند. آنها او را «هِر دکتر» (آقای دکتر به زبان آلمانی) صدا میکنند و در حالی که چای و قهوه مینوشند یا سر میز ناهار به صورت گروهی نشستهاند، حرف میزنند. مجادله میکنند و گاه به شخص هیتلر هم دشنام میدهند. در مقابل، دکتر گیلبرت اظهاراتشان را به صورت انبوهی از نقلقولها ارایه کرده و به ندرت خودش را وارد تصویر میکند. گاه یکی، دو سوال میپرسد اما بیشتر شنونده است. بنابراین خواننده این دفتر خاطرات با احساس شوم اما در عین حال فریبنده گفتوگوی واقعی با آنهایی طرف است که به چنگ متفقین افتاده و در لوکزامبورگ زندانی شده بودند. جز پیشوا و هیلمر وزیر تبلیغات او، بقیه اینجا هستند. هرمان گورینگ نفر دوم حزب نازی، هانس فرانک فرماندار لهستان، یوآخیم فن ریبنتروپ وزیر خارجه آلمان نازی یا مارتین نورمن جانشین دبیر حزب نازی و کارل دونیتس فرمانده نیروی دریایی ارتش نازی و چندین نفر دیگر و چه حیف که رودلف لی، رییس جبهه کار آلمان در آغاز کتاب در سلول خود دست به خودکشی میزند.
روایتهایی که توسط دکتر گیلبرت در این دفتر خاطرات ارایه میشود، دست اول و بینظیرند. هرمان گورینگ، رایش مارشال و فرمانده لوفت وافه (نیروی هوایی آلمان نازی) را میبینیم با فرمول بدبینانه همیشگیاش که میگوید: «طرف پیروز جنگ همیشه قاضی خواهد بود و طرف شکست خورده در جایگاه متهم مینشیند.» یواخیم فون ریبنتروپ، وزیر خارجه آلمان نازی، روح سرگردان و رنگ پریدهای است که با روحیه دیپلماتگونه خود سرسختانه معتقد است که «کیفرخواست علیه نازیها اشتباهی صادر شده است.» و با نگرانی دفاعیات خود را در سلول خود مینویسد.
منطقیسازی و توجیه
بخش زیادی از گفتوگوی نازیها با دکتر گیلبرت یا حتی با خودشان، صرف منطقیسازی، توجیه خود و سرزنش هیملر (رییس اساس) میشود؛ اما در پسزمینه گفتوگوها، دکتر گیلبرت به روایت دگرگونی تدریجی زندانیها در زندان نورنبرگ میپردازد. اکثر متهمان در شروع به کار دادگاه، تقریبا به هرمان گورینگ چسبیدهاند؛ او با شخصیتی ذوب در پیشوا، رهبر خودخوانده گروه متهمان نازی است که متوهمانه افتخار میکند که خدمت به هیتلر و آلمان نازی را تا انتها حفظ کرده است. اما خیلی زود حتی در میان این متهمان رده بالای حزب نازی، دستهبندیها شکل میگیرد و دکتر گیلبرت مقاومت در برابر رییس لوفت وافه را به تصویر میکشد که در پس پرده نشان از تمایل نازیها برای نجات جان خود دارد. برای مثال، آلبرت اسپیر، وزیر تسلیحات رایش، در دادگاه فاش میکند که او قرار بود در فوریه ۱۹۴۵ اقدام به ترور هیتلر و تحویل هیملر به دشمن کند. آنها یکییکی همه چیز را تقصیر هیتلر و هیملر میاندازند یا از این هم فراتر میروند و میگویند که «از همان اول هم میدانستند که هیتلر یک دیوانه است.» هنگامی که دکتر گیلبرت از فون پاپن (معاون صدراعظم) میپرسد که «اگر به نیت تهاجمی پیشوا پس از پیمان مونیخ پی برده بود، چرا از نازیها دوری نکرد؟» فون پاپن پاسخ میدهد: «من چه کاری میتوانستم انجام دهم؟ یا باید کشور را ترک و در خارج از آلمان مخفیانه زندگی میکردم که خب من این را نمیخواستم یا باید به عنوان یک افسر عالیرتبه به جبهه میرفتم که خب من خیلی پیر بودم و به هر حال تیراندازی در خون من نیست. هرچند محکوم کردن هیتلر به معنای ایستادن در مقابل دیوار و تیراندازی است. اینجا هم چیزی را تغییر ندادهاند.» خب بله او واقعا چه میتوانست بکند؟ به پول و قدرتی که به او پیشنهاد شده دست رد بزند؟ امکان نداشت چنین اتفاقی بیفتد.
وارونهسازی حقیقت
خاطرات دکتر گیلبرت راوی احساس قربانی شدن در بین متهمان هم هست. یکی از آنها این ادعا را مطرح میکند که «همان داستان قدیمی رهبران نازی؛ آنها این بلبشو را به راه انداختند و نظامیانی که جز انجام وظیفه کاری نکردند، اینجا گیر انداختند.» بسیاری از آنها دیگران را متهم میکنند که جلوی هیتلر، تجاوز او به کشورها یا اردوگاههای مرگ را نگرفتهاند. عده کمی از اردوگاههای کار اجباری پشیمان و وحشتزده هستند یا ادعا میکنند که هیتلر آنقدر کاریزماتیک بود که حتی اکنون که مرده است، هنوز از انتقاد از او میترسند. همه آنها دفاعیههای مفصلی نوشتهاند که ریشه در جامعهستیزی، بزدلی، ترس، بداخلاقی، نفرت، تعصب یا ترکیبی از همه آنها دارد. نگاه کنید به هرمان گورینگ که در طول صحبتهای خود با دکتر گیلبرت بیشتر نگران این است که چگونه هموطنانش با وارونه کردن بزدلانه آنچه او «حقیقت» میخواند، آلمان و شخص او را شرمنده کردند. او در طول دادگاه، متهمان را مسخره میکرد و سر میز ناهار با آنها به مشاجره میپرداخت.
یا در مکالمهای دیگر با دکتر گیلبرت… او (گورینگ) شانه بالا انداخت: «البته که مردم جنگ نمیخواهند. چرا فلان مزرعهدار باید جان خود را در جنگ به خطر بیندازد در حالی که بهترین چیزی که میتواند گیرش بیاید، بازگشت به مزرعه است. طبیعتا مردم عادی جنگ را نمیخواهند؛ نه اینجا، نه در روسیه، نه در انگلیس، نه در امریکا و نه در آلمان، این قابل درک است. در دموکراسی یا دیکتاتوری فاشیستی یا سیستم پارلمانی یا یک دیکتاتوری کمونیستی فرقی ندارد.» دکتر گیلبرت پاسخ میدهد که «یک تفاوت وجود دارد. در دموکراسی، مردم از طریق نمایندگان منتخب خود در این مورد نظر میدهند و در ایالات متحده تنها کنگره میتواند اعلان جنگ کند.» و گورینگ پاسخ میدهد: «اوه، چقدر خوب، اما، با صدا یا بیصدا، مردم را همیشه میتوان به خواست رهبران آورد. این کار آسانی است. تنها کاری که باید انجام دهید، این است که به آنها بگویید به شما حمله شده و صلحطلبان را محکوم کنید که میهنپرست نیستند و کشور در خطر است. هر کشوری به همین صورت عمل میکند.»
در برابر تصاویر هولناک
یکی از کوبندهترین و تکاندهندهترین خاطرات دکتر گیلبرت، جایی است که تصاویری هولناک و منزجرکننده از اردوگاههای مرگ در دادگاه پخش میشود. (این تصاویر توسط نیروهای امریکایی گرفته شده و همین الان هم در فضای اینترنت موجود است.) دکتر گیلبرت به هنگام پخش این تصاویر در گوشهای نشسته و همزمان متهمان را در جایگاهی که نشستهاند، زیر نظر گرفته. او ریز به ریز جزییات تصاویر را در خاطرات خود میآورد و بلافاصله واکنش متهمان را به این تصاویر مینویسد. در این بخش، گیلبرت و همکارش «کلی» ژستها و عکسالعملهای متهمان را با کلمات ضبط کردهاند تا در دفتر خاطرات ثبت شوند. دکتر گیلبرت به همین بسنده نمیکند و سپس سراغ متهمان در سلولهای خودشان میرود و تصویری بیواسطه از واکنش آنها ساعتها بعد از پخش این تصاویر به خواننده ارایه میکند: «کتل به پیشانیاش دست میکشد… هس به پرده خیره شده… حدقه چشمهایش خالی مینماید… ریبنتروپ چشمهایش را میبندد و رویش را برمیگرداند… فریتشه با ابروهای گره خورده به دقت نگاه میکند، حالا اشک فونک جاری شده و فین میکند و چشمهایش را پاک میکند… فون پاپک دستش را روی چشمهایش گرفته و پایین را نگاه میکند… گورینگ به نظر غمگین میآید و روی یک بازو تکیه کرده… موقع نمایش تصویری از کوره مرده سوزی بوخنوالد و آباژورهایی که از پوست انسان ساخته شدهاند، زاوکل به خود میلرزد و استرایخر میگوید باورم نمیشود….»
تکاندهنده، ساده و صادق
ترجمه کاوه باسمنجی از خاطرات دکتر گیلبرت با شیوایی خاص و با دستهبندی اسامی که در بالای هر فصل آورده کار را ساده میکند. اما خواندن این کتاب به طرز غیرقابل تصوری سخت است. از آن جهت که خواننده نمیداند با چه چیزی روبهرو است؟ آنهایی که به ظاهر پشیمانند یا هیولاهایی که سرسختانه بر مواضع خود ماندهاند. اما بیگمان با کتابی مهم، تکاندهنده، ساده و صادق طرفیم که به شومترین زوایای ذهن انسان میپردازد. شاید بتوان این کتاب را با خاطرات «پریمو لوی» شیمیدان ایتالیایی مقایسه کرد که از تورین ایتالیا توسط نیروهای فاشیست ربوده و به آشویتس برده شد و در آنجا شنیعترین جنایات را دید و در کتاب خود «اگر این نیز انسان است…» به تصویر کشید. کتاب آقای پریمو لوی، با نتیجهگیری «قدرت ذهن بشر» و «تخریبناپذیری آن» ارایه میشود؛ حال آنکه کتاب دکتر گیلبرت با روانشناسی بدیع و خلاقانه به دنبال کشف نقاط تاریک ذهن کسانی است که سیستم نازی و اردوگاههای مرگ را طراحی و از آن دفاع کردهاند. کتاب دکتر گیلبرت در واقع نقطه پایانی تکاندهنده زندگی رهبران نازی را به تصویر میکشد که میتوان در لابهلای صحبتهای متهمان دید.
دکتر گیلبرت با نوشتن خاطرات خود، اثری ماندگار خلق کرده است. زیر پوست کتاب او، خشونت محض و هیولاهای عاشق جنگ هم نشستهاند. آنهایی که عاشق پارادایم «یهودستیزی» بودند. با احساسی توام با غرور و خودخواهی از «شجاعت» خود دم میزنند و به خود میبالند که بهتر از آنهایی هستند که سعی در توجیه خود داشتند یا حتی پشیمانند. آنها میدانستند که قرار است بمیرند، اما برایشان مهم بود که نظرشان را هم بگویند. برخی میخواستند دادگاه باور کند که آنها در جنایات خود فریب خوردهاند، چراکه چیزی درباره «نسلکشی» یهودیان نمیدانستند. برخی دیگر فرهنگ آلمانی را به خاطر پیروی از دستورات سرزنش میکنند. اما در پایان، مهم نبود که آنها چگونه میکوشند موضوعات را چارچوببندی کنند. اکثر آنها به دار آویخته شده یا به حبس طولانی محکوم شدند.
نگاهی به کتاب «نقطههای آغاز در ادبیات روشنفکری ایران»
معرفی کتاب «دربارهی رنج بشر»
کتابی درباره دوستی و عشق در دوران مدرن.
نگاهی به کتاب «شاهنشاهیهای جهان روا»
معرفی کتاب «اخلاق و دین»