گسترش: کتاب «تربیت احساسات»، نوشتهی گوستاو فلوبر، به همت انتشارات نگاه به چاپ رسیده است. تربیت احساسات که بیتردید اثربخشترین و بهزعم بسیاری بزرگترین کتاب داستان فرانسوی قرن نوزدهم به شمار میرود، در روز یکشنبه شانزدهم ماه مه ۱۸۶۹ و پس از حدود پنج سال کار مداوم به پایان رسید. در خلال این دوران، فلوبر اغلب یادآور میشد که براثر تلاش فکری شدید و نگرانی ناشی از تقبل نوشتن این داستان سنگین و نامعلوم بودن ارزشهای زیباشناختی داستانی که موردنظر او بوده است خود را خسته و درمانده مییافته است. با وجود این، حتی لحظهای از تصور کلی اثری که در اکتبر سال ۱۸۶۴ طی نامهای به مادموازل لرویر دوشانتپی خبر نوشتن آن را داده بود غافل نشد. «در این چند ماه گذشته سخت سرگرم نوشتن داستانی دربارهی زندگی نوین در پاریس بودهام. من میخواهم تاریخ اخلاقی یا بهتر است بگویم تاریخ احساسی انسانهای نسل خودم را بنویسم.»
آرزوی کشیدن تصویر چهرهی اخلاقی یک نسل تمام برای فلوبر تازگی داشت. از سوی دیگر موضوع بنیانی و شخصی عشق رمانتیک یک جوان نسبت به زنی کهنسالتر از خود چیز تازهای نبود. پیش از این فلوبر در سه اثر نخستین خود: «خاطرات یک دیوانه» (۱۸۳۷)، «نوامبر» (۱۸۴۲) و «پیشنویس تربیت احساسات» (۱۸۴۵) -یعنی آثاری که از شور و احساسات جوانی و بایرونگونه آکنده بود و نویسندهی پختهی دیگر آن را رها کرد- پارههای مختلف زندگیاش را به رشتهی تحریر درآورده بود. فلوبر در تروویل به سال ۱۸۳۶ و در چهاردهسالگی الیزا شلزینگر، همسر ۲۶ساله، گندمگون و زیبای ناشر سرشناسی به نام موریس شلزینگر را دیده و بیدرنگ به عشق وی گرفتار آمده بود. در طی چند سال بعدی چنین مینماید آن عشق به سردی گرایید؛ ولی در دههی ۱۸۴۰، که برای تحصیل حقوق به پاریس آمد و با خانوادهی شلزینگر دوست شد، دوباره شعلهور گشت. شلزینگر که مثل آرنو یکی از شخصیتهای کتاب «تربیت احساسات»، در یک رشته سفتهبازیهای فاجعهآمیز گرفتار آمده بود تدریجاً دست زن و بچه را گرفت و راهی آلمان شد و در شهر بادن اقامت گزید. فلوبر تماس با مادام موریس را که در سال ۱۸۶۲ به مدت هفده ماه در آسایشگاهی روانی نزدیک مانهایم بستری شده بود همچنان نگه داشت. در سالهای پس از آن، یعنی سالهایی که فلوبر سرگرم نوشتن تربیت احساسات بود، این دو شاید یکدیگر را چندینبار دیده بودند و تردیدی نیست که دیدار دوبارهی فردریک با مادام آرنوی سپیدموی، در فصل ماقبل آخر همین داستان، رویدادی کاملاً واقعی است. در دههی ۱۸۷۰ مادام شلزینگر دوباره در آسایشگاهی روانی بستری شد. اینبار در ایلنو، در همانجایی که در حال دیوانگی و درست هشت سال پس از مرگ خود فلوبر، به سال ۱۸۸۸ از دنیا رفت.
در سال ۱۸۶۹، هنگامیکه این داستان منتشر شد، منتقدانی چون ادمون شرر آن را بهعنوان «مجموعهای از تصاویر» نادیده گرفتند و نتوانستند از پروراندن ماهرانهی زمان یا توازن هوشمندانهی بین بورژواها و انقلابیون یا الگوی تکراری ماجراهای فردریک در سیاست، امور مالی و عشق را ارزیابی کنند. نسل جوانتر نویسندگان ناتورالیست، از سوی دیگر، داستان تربیت احساسات را بزرگترین داستان در ادبیات فرانسه دانستهاند -هویسمن آن را انجیل خوانده است و هنری سئار و دیگران تمامی داستان را به یاد سپردهاند- اما در کار تحسین غیرانتقادی از این اثر نتوانستهاند هنری را که در آفرینش آن به کار گرفته شده است تشخیص دهند و بعضی از آنها داستانهای طولانی و خالی از رویدادی که شامل تابلوهای غیرمرتبط بود به وجود آوردند. به این امید سادهدلانه که نتیجه بتواند با شاهکار فلوبر قابل قیاس باشد.
قسمتی از کتاب تربیت احساسات:
نابود، غارتزده و ورشکسته شده بود. مثل کسی که با ضربهای ناگهانی مات و متحیر شده باشد روی نیمکت نشسته بود. به سرنوشت ناسزا میگفت و دلش میخواست با یک نفر گلاویز شود و درحالیکه نومیدیاش رو به فزونی مینهاد نوعی حقارت یا بیشرفی بر وجودش سنگینی میکرد؛ زیرا فردریک همیشه تصور کرده بود که روزی ارثیهاش به سالی پانزده هزار فرانک خواهد رسید و همیشه همینها را به آرنوها گفته بود. اکنون او را حقهبازی لافزن به شمار خواهند آورد. کلاهبرداری بیارزش که به امید اینکه بتواند از آنها کلاهبرداری کند خود را به میان آنها جا زده است و به خانهشان راه یافته است. حالا چگونه برود و بار دیگر با اخم آرنو روبهرو شود؟
در هر صورت این دیگر عملی نیست، با فقط سالی سه هزار فرانک. او نمیتوانست همیشه در طبقهی چهارم زندگی کند و از وجود سرایدار به عنوان نوکر خود استفاده نماید، با آن دستکش سیاه کهنهاش که سرانگشتانش کبود شدهاند، با آن کلاه چرب و چیلی یا همان کت فراکی که سالهاست آن را میپوشید باید به دیدار آشنایان برود. نه، نه، هیچوقت با وجود این، زندگی بی وجود آن زن قابل تحمل نیست. بسیار هستند کسانی که بدون پول زیاد هم موفق شدهاند -مثلاً همین دلاوریه- او خودش را بهخاطر این بزدلی و اهمیت دادن به این چیزهای کوچک و پیشپاافتاده سرزنش کرد. شاید همین نداری و محرومیت استعداد و تواناییاش را یک صد برابر کند. وقتی به مردان بزرگی اندیشید که در بیغولهها کار میکردهاند هیجانزده شد. آدمی چون مادام آرنوبا با دیدن افرادی چون او تکان میخورد و احساساتش به جوش میآید. بنابراین این بدبیاری واقعاً خود گونهای بخت و اقبال به شمار میآید. درست مثل زمینلرزههایی که گنجهای پنهان و مدفون را از دل زمین بالا میآورند، او هم از وجود ثروتهای پنهانی طبیعت خودش آگاه شده بود؛ اما در تمامی این دنیا فقط در یک جا میتوانست روی آنها حساب کند، در پاریس؛ زیرا به عقیدهی وی هنر و دانش و عشق -به قول پلرن-این سه چهرهی خداوند منحصراً با پایتخت پیوند یافتهاند.
تربیت احساسات با ترجمهی عبدالحسین شریفیان در ۶۰۰ صفحهی رقعی با جلد سخت چاپ و روانهی کتابفروشیها شده است.
نگاهی به کتاب «نقطههای آغاز در ادبیات روشنفکری ایران»
معرفی کتاب «دربارهی رنج بشر»
کتابی درباره دوستی و عشق در دوران مدرن.
نگاهی به کتاب «شاهنشاهیهای جهان روا»
معرفی کتاب «اخلاق و دین»