وینش: بیماری معشوق، رنگپریدگی او، میل او به سمت مرگ به این عشق رمانتیک حالتی شاعرانه و فرازمینی میبخشند. عشق رمانتیک اصولاً عشق سالم و سرزنده و توام با تندرستی نیست، عشقی ناظر به زندگی و به آینده نیست، بلکه رنجآور است و زیباییاش بیش از هر چیز ناشی از آمیختگیاش رنج است. و البته این گونه عشق متاعی نیست که امروز خریدار زیادی داشته باشد. از این منظر رمان پولین یک داستان رمانتیک نمونهوار است واجد بسیاری از خصوصیات دیگر این نوع ادبیات در سدهٔ نوزدهم.
نویسنده: آلکساندر دوما
مترجم: محمود گودرزی
ناشر: افقسرنوشت پولین، زن جوانی که نخستین رمان آلکساندر دوما عنوان خود را از نام او گرفته، توسط سه راوی اول شخص تعریف میشود: یک داستان تودرتوی واقعی است.
کتاب با روایت آلکساندر که همان نویسندهٔ کتاب باشد شروع میشود. فصل اول ماجرای دیدار اوست با آلفرد دو نروال در جلسه آموزش شمشیربازی. او در این فصل عنوان میکند که آلفرد را چند بار با زنی، با زن زیبا و رنگپریدهای، دیده است که به او عشق میورزد.
در فصل ۲ این آلفرد دو نروال شروع میکند به تعریف کردن ماجرای رابطهاش با پولین و اینکه چطور اتفاقی او را از دخمهای که در آن محبوسش کرده بودند تا بمیرد نجات داده است.
در فصلهای ۷ تا ۱۳ پولین داستان چگونگی ازدواجش با کنت هوراس دو بوزوال و آشنایی با تبهکاریهای او و دو دوستش را روایت میکند. در این فصلها همهٔ پاراگرافها با «[گیومه و بعد نشانهٔ نقل قول مستقیم] شروع میشوند. گیومه به این معنا که آلفرد دو نروال ماجرایش را برای دوستش آلکساندر تعریف میکند و علامت نقل قول به این معنا که آنچه او تعریف میکند چیزی است که پولین برای او تعریف کرده است. (من فرانسه نمیدانم، اما توانستم متن فرانسهٔ کتاب را نگاه کنم و به گمانم در متن اصلی نشانی از این نشانهها نیست.)
از فصل ۱۴ ادامهٔ روایت آلفرد دو نروال است که سفرش با پولین به لندن و سپس به اسکاتلند را برای آلکساندر شرح میدهد.
در اواخر فصل آخر آلکساندر باز در چند سطر چیزهایی دربارهٔ حضور بر سر مزار پولین میگوید.
این ساختار تودرتو به نظر پیچیده میآید، اما نگران نباشید. آلکساندر دوما قصهگوی قهاری است و طور ماجرا را پیش میبرد که هیچ گیج نمیشوید و خوب میتوانید رویدادها و روابط آدمها را دنبال کنید. روایت راوی نخست یک قاب روایی بیشتر نیست و اهمیت چندانی ندارد.
اما ماجراهای آلفرد و ورود اتفاقی او به قلعهای نیمهمخروبه و رویارویی با زنی که در دخمهای به حال مرگ افتاده است، بعد روایت آن زن که پولین قهرمان اصلی داستان باشد در این باره که چطور سر از این دخمه در آورده و سرانجام موقعیت این دو بعد از رهایی پولین از مرگ، هریک برای خود موقعیت جدیدی هستند با پرسشهای جدیدی که خواننده به دنبال یافتن پاسخی برای آن است در حالی که دیگر پاسخ پرسش اصلی قسمت پیشین را میداند.
در قسمتی که به ورود اتفاقی آلفرد به قلعه مربوط میشود، پرسش این است که چه اتفاقی در این قلعه میافتد؛ وقتی پولین داستان خود را تعریف میکند. این پرسش پاسخ داده شده و حالا میخواهیم از دید قربانی آن رویدادها بدانیم تبهکارانی که او را زندانی کردهاند دقیقاً که هستند و انگیزههایشان چیست و در فصلهای پایانی در پی این هستیم که سرانجام رابطهٔ آلفرد و پولین به کجا ختم میشود.
توانایی دیگر نویسنده توصیف دقیق حالتهای روحی قهرمانانش است. برای نمونه آنجا که چهرهٔ خونسرد کنت هوراس دو بوزوال را توصیف میکند که گاه کنترلش را از دست میدهد اما فوری خونسردیاش را باز مییابد یا جایی که حالات روحی پولین را طی روزهایی که در دخمهای تاریک در انتظار مرگ نشسته است و به تماشای نوری که از ترک کوچکی در دیوار به درون میافتد دل خوش میکند، به دقت توصیف میکند.
شرح ریزِ حالتهای بیم و هراس دختر جوان و معصومی که با مردی رابطه نداشته است به هنگام بیداری نخستین احساسات جنسی در رویارویی با جنس مقابل و بسیاری از صحنههای دیگر داستان از همین توانایی نویسنده حکایت میکنند.
میتوان گفت ماجرای اصلی رمان رابطهٔ آلفرد دو نروال با پولین است. رابطهٔ عجیبی که خود آلفرد برای پزشکی چنین توصیف میکند:
«… نه، او خواهرم نیست؛ نه، او همسرم نیست؛ نه، او معشوقهام نیست: او فرشتهای است که من بیش از هر چیز دوستش دارم اما نمیتوانم خوشبختش کنم. موجودی که با تاج پاکی و شهادت در آغوشم خواهد مرد.» (ص ۱۷۴)
امروز ما به راحتی میتوانیم این رابطهٔ پیچیده را یک جور بیان کشش جنسی ارضانشده در قالب داستان تلقی کنیم. در این میان بیماری معشوق، رنگپریدگی او، میل او به سمت مرگ به این عشق رمانتیک حالتی شاعرانه و فرازمینی میبخشند. عشق رمانتیک اصولاً عشق سالم و سرزنده و توام با تندرستی نیست، عشقی ناظر به زندگی و به آینده نیست، بلکه رنجآور است و زیباییاش بیش از هر چیز ناشی از آمیختگیاش رنج است. و البته این گونه عشق متاعی نیست که امروز خریدار زیادی داشته باشد. از این منظر رمان پولین یک داستان رمانتیک نمونهوار است واجد بسیاری از خصوصیات دیگر این نوع ادبیات در سدهٔ نوزدهم.
دنیای پولین و آلفرد دنیایی است به شدت سنتی. مذهبی است، مردسالار است (توجه کنید به رابطهٔ آلفرد با مادر و خواهرش و نقش حمایتآمیز او از پولین)، اشرافی است (آلفرد ثروتمند است و نیازی به کار کردن ندارد)، شاعرانه است (مناظر طبیعی اسکاتلند و سوئیس)، بناهای هراسانگیز در آن نقش برجستهای دارند، قهرمانهایش زیاد سفر میکنند و ارزشهایی چون نزاکت و شرافت جایگاه مهمی در آن دارند. این همان دنیایی است که در تاریخ ادبیات به عنوان فضای گوتیک از آن یاد میشود و امروز تداومش را در ادبیات و سینمای وحشت میبینیم.
در دنیایی که آلکساندر دوما در پولین ترسیم میکند خاکستری وجود ندارد. از خودگذشتگی، شرافت، عشق، … همه بزرگاند؛ هرچند چرا … یک چیز خاکستری هست و آن اتفاقاً قهرمان منفی رمان یعنی کنت هوراس دو بوزوال است. او تبهکار است، زن ناشناسی را میکشد و قصد کشتن پولین را میکند، با وجود این، شجاع و بانزاکت است، به نظر میرسد عشقش به پولین واقعی است، حتی فلسفهای برای خود دارد، فلسفهای به قول پولین «خوفآور». صص ۷۸ تا ۸۰ کتاب از قول پولین این فلسفه تشریح شده است:
«… [کنت] با شور و حرارت زندگی پرجنبوجوشی را وصف کرد که در هر ساعتش ذهن یا قلب دچار هیجان میشود. … آن نوع زندگی بدوی که در آن بشر خواه بَرده باشد و خواه پادشاه، مطابق با خواستههایش در اوج آزادی و نیرو به سر میبرد و قید و بندی جز هوسش و حدومرزی جز افق ندارد و روی زمین احساس خستگی میکند. … [و در توصیف زندگی ما که همه چیزش حقارتبار است ادامه میدهد] جایی که همه چیزش جعلی است، هم چهره و هم روح. جایی که بردگانیم، محبوس در قوانین؛ اسیران دستوپابستهٔ مقررات. هر ساعت از روز وظایفی هست که باید انجام داد و برای هر بخش از صبح شکل لباس و رنگ دستکشی که باید رعایت کرد …»
[این زندگی روزمرهٔ ملالآور چه شباهتی دارد با آن چه در کتابی کاملاً بیربط با آلکساندر دوما و دورانش، در متالباز میخوانیم. (نگاه کنید به مقالهٔ معرفی کتاب متالباز در وینش) ظاهراً هراس از این زندگی جعلی موضوع صرفاً امروز و دیروز نیست.]
کنت دوبوزوال یک جور جنایتکار با فلسفه است که در ادبیات جنایی معاصر هم نمونههایش را میبینیم. اما آلکساندر دوما به قدر کافی به او نپرداخته است. به نظر میرسد که تکلیف خود را با احساس دوگانهای که نسبت به این قهرمان رمانتیک خبیث دارد روشن نکرده و همین طور نسبت به قهرمان رمانتیک خوب رمان یعنی آلفرد دونروال. نویسنده گویی بین این دو قهرمان سرگردان است و این سرگردانی در تناقضاتی که در تشریح شخصیتها وجود دارند رخ مینماید. حقیقت اینکه دو نروال قهرمانی اخلاقی و تکبعدی و فاقد جذابیت است.
بیهوده نیست که پولین عاشق کنت دوبوزوال میشود و نه آلفرد دو نروال. حتی بعد از همهٔ فداکاریهایی که آلفرد برایش میکند، دوست دارد او برادرش باشد و نه دلدادهاش. دلیلی که میآورد البته چیز دیگری است، اما ما حق داریم بیاندیشیم که این قهرمان اخلاقی برای پولین جذابیتی ندارد.
فلسفهٔ دوبوزوال کشش به بدویت است که انسانهای اسیرِ تمدن به آن متمایلند، البته بدویتی ذهنی که با واقعیتهای سخت زندگی بدوی تفاوت بنیادین دارد. میخوانیم که «زندگی چشمنواز مناطق وحشی با زندگی یکنواخت سرزمینهای متمدن به نزاع برخاست و بر آن چیرگی یافت …» و بعد شرحی از سفرهای کنت در هندوستان و مالدیو و خیلج بنگال و مبارزه با دزدهای دریایی و … زندگی پرهیجانی که شرحش را بالاتر نقل کردیم.
گفتم که دنیایی که در پولین توصیف میشود در زمانهٔ ما خریداری ندارد، ظاهراً آن زندگی که همه چیزش جعلی است دیگر بر بشریت چیره شده و حتی در داستانها و رمانها هم دیگر جذابیت سابق را ندارد (شاید جز ماجراجوییاش که هنوز مایهٔ اصلی بسیاری از رمانها و فیلمهای پرماجرا و اکشن است.)
پولین از آثار مشهور آلکساندر دوما نیست، از کارهای اولیهٔ اوست که حتی در بسیاری از مجموعه آثارش (به زبان انگلیسی) وجود ندارد. در سال ۱۸۳۸ نوشته شده است، یعنی در اوج ادبیات رمانتیک اروپا. از آنجا که رمان به نسبت کوتاهی هم هست، شاید برای نخستین آشنایی با دوما کار بدی نباشد. ترجمهٔ خوب کتاب هم به خواندن آن کمک میکند.
نگاهی به کتاب «نقطههای آغاز در ادبیات روشنفکری ایران»
معرفی کتاب «دربارهی رنج بشر»
کتابی درباره دوستی و عشق در دوران مدرن.
نگاهی به کتاب «شاهنشاهیهای جهان روا»
معرفی کتاب «اخلاق و دین»