img
img
img
img
img

بازی، زندگی، آرمانشهر

نگاهی به کتاب «ملخک»

گسترش: «ملخک» با زیرعنوانِ بازی، زندگی، آرمانشهر عنوان کتابی است به قلم برنارد سوتس که نشر بیدگل آن را با ترجمه‌ی آرش فرزاد به چاپ رسانده است. شخصیت اصلی این کتاب، یعنی ملخ، برگرفته از حکایتی از ایزوپ است که در آن مورچه در طول تابستان با کار و کوشش فراوان غذای زمستانش را پیشاپیش انبار می‌کند حال آنکه ملخِ تنبل و بیکار به فکر زمستان نیست و با رسیدن فصل سرما گرفتار گرسنگی و بلا می‌شود و خواهش‌هایش از مورچه برای اندکی غذا به جایی نمی‌رسد؛ ولی اینجا حکایت ملخ از منظری دیگر روایت می‌شود، زیرا چنان‌که می‌بینیم خردمند واقعی در این روایت تازه دیگر مورچه نیست، بلکه ملخ است. این ملخ راستین سراسر تابستان سرگرم بازی بوده است و حالا که زمستان دارد کم‌کم فرا می‌رسد، سرخوشانه مرگ را در آغوش می‌کشد و بی‌لحظه‌ای تردید شیوه‌ی زندگی‌اش را تنها شیوه‌ی درستِ زندگی‌ کردن می‌خواند و با تمام توان در دفاع از آن پایداری می‌کند.

اما حکایت ملخِ ما دیگر در دایره‌ی تنگِ پندآموزی باقی نمی‌ماند و ماجراهایی پُر بحث و جدل را رقم می‌زند تا نشان دهد که اندیشه‌های این ملخِ فرزانه بر چه بنیادی استوار است و مقصودش از این گفته چیست که بازی ‌کردن یگانه شیوه‌ی درستِ زیستن است. نویسنده‌ی کتاب با گزینشی هوشمندانه از روایت داستان‌پردازانه بهره می‌گیرد تا پی‌جویی پرسش‌های فلسفی‌اش را برای خوانندگان هرچه جذاب‌تر و خواندنی‌تر کند. به‌راستی در زندگی آرمانی، در آرمان‌شهر، کار کردن بهتر است یا بازی کردن؟ اصلاً آیا تفاوتی بین کار و بازی وجود دارد یا هرچه می‌کنیم درواقع جُز بازی نیست؟ شاید خودمان خبر نداریم که تمام کنش‌هایمان درواقع بازی‌اند. برای پاسخ‌یابی باید ببینیم مقصود از بازی و بازی‌ کردن چیست و به این ترتیب، پژوهشی گسترده برای تعریف بازی‌ها شکل می‌گیرد که حاصل بحث و جدل ملخ با شاگرد شکاکی است که در هر نکته و هر معنایی پرسشگری و چون‌وچرا می‌کند و استادش را با چالش و دشواری روبه‌رو می‌کند.

همچنان‌که در آغاز کتاب در بخش معرفی بازیکنان می‌بینیم، در این کتاب انبوهی از شخصیت‌های جورواجور نقش‌آفرینِ داستانک‌های پُرماجرایی می‌شوند که هریک در اعتراض به، یا در دفاع از، اندیشه‌ای پدیدار می‌شوند و در این پدیداری و ماجراجویی و قصه‌پردازی هیچ حد و مرزی را نمی‌پذیرند و از هر مکان و زمانِ معقول و نامعقولی سردرمی‌آورند و خودنمایی می‌کنند. گوناگونی شیوه‌های روایی در این کتاب و روش نویسنده در طرح اندیشه‌های خود همواره مورد توجه و تحسین منتقدان بوده است و بسیاری آن را یکی از لذت‌بخش‌ترین کتاب‌های فلسفی دانسته‌اند. بخش زیادی از کتاب دیالوگی است بین ملخ و شاگرد شکاک او، اما در میانه‌ی این بحث و جدل‌ها هر دوی آن‌ها دم‌به‌دم دست به دامن داستان‌پردازی می‌شوند و به هر زحمتی هست می‌کوشند منظورشان را با این داستان‌ها روشن‌تر کنند. در همین پاره‌داستان‌های شگفت‌آور است که با ماجراها و شخصیت‌هایی از هر گوشه‌ی دنیا آشنا می‌شویم و تماشاگرِ کوشاگری‌ها و دیوانه‌بازی‌هایشان می‌شویم؛ اما جز دیالوگ، در یک مورد نیز مقاله‌ای را می‌خوانیم که ملخ برای انتشار در نشریه‌ای آماده کرده است و در جایی دیگر هم یک گزارش پزشکی را که شرح‌حال و تاریخچه‌ی یکی از بیماران یک آسایشگاه روانی است.

اگر ملخ از ما می‌خواهد که فقط بازی کنیم و همزمان این کتاب را پیشِ رویمان می‌گذارد، پس چه‌بسا خواندن این کتاب هم یک بازی باشد. در این بازیِ آکنده از ماجرا و چیستان، این پرسش بنیادین فلسفی را پی می‌گیریم که به‌راستی بهترین طریق زیستن کدام است؟ خود ملخ آموزه‌اش را در این حکم خلاصه می‌کند که همگی «باید بیکاره باشید».

بخشی از کتاب ملخک:

با اندیشه در قواعد کهن که می‌گویند جست‌وجوی دانش وادارمان می‌کند از امور آشکارتر به‌سوی آنچه کمتر آشکار است پیش برویم، بد نیست با این باورِ معمول شروع کنیم که بازی کردن با کار کردن فرق دارد. ازاین‌رو انتظار بر این است که بازی کردن آن چیزی باشد که کار کردن، از جنبه‌هایی چشمگیر با آن فرق دارد. اکنون بگذار با توصیفی ساده و بی‌پیرایه، کار کردن را «کنشی فنی» بدانیم، منظورم کنشی است که در آن کنشگر در پی کاربستِ کارآترین روش‌های موجود برای رسیدن به هدفی مطلوب است. از آنجا که بازی‌ها نیز آشکارا هدف دارند و چون مسلماً برای دستیابی به آن‌ها روش‌هایی به کار می‌رود، این امکان مطرح می‌شود که تفاوت بازی‌ها با کنش‌های فنی از آن روست که روش‌های به کار رفته در بازی‌ها کارآترین روش‌ها نیستند. پس می‌توانیم بگوییم که بازی‌ها کنش‌هایی هدف‌گرا هستند که در آن‌ها از قصد روش‌های ناکارا برگزیده می‌شوند. برای نمونه در مسابقاتِ دو، دونده به خواست خود دورِ زمین مسابقه را طی می‌کند تا بتواند به نقطه‌ی پایان برسد، حال آنکه کارِ عاقلانه این است که خود را یکراست از وسط زمین به نقطه‌ی پایان برساند.

با این همه، به نظر می‌رسد ملاحظاتی که در ادامه پی می‌گیریم ما را در مورد این طرح پیشنهادی به تردید می‌اندازد. می‌شود گفت که هدفِ یک بازی برنده‌ شدن در آن است. بگذار نمونه‌ای را بررسی کنیم. در بازی پوکر، من در صورتی برنده‌ی بازی‌ام که وقتی از بازی دست می‌کشم بیشتر از زمانی که آغاز کرده بودم پول داشته باشم؛ ولی فرض کن که در میانه‌ی بازی یکی دیگر از بازیکنان صد دلاری را که به من بدهکار بوده است همان موقع برمی‌گرداند، یا فرض کن من یکی دیگر از بازیکنان را می‌زنم و همه‌ی پولش را از او می‌گیرم. در این صورت، هر چند در کل بازی حتی یک دست هم نبرده‌ام، آیا با این همه برنده‌ی بازی‌ام؟ بدون‌شک خیر، چون زیاد شدنِ پولم پیامد پوکربازی‌کردنم نبوده است. برای برنده‌ شدن (که یکی از نشانه‌ها و برایندهای آن بی‌تردید دستیابی به پول است) شروط مشخصی هست که باید از آن‌ها پیروی کرد که البته گرفتن طلبِ خود یا حمله‌ی تبهکارانه پیروی از این شروط به شمار نمی‌آیند. این شروط قواعد بازی پوکر هستند که به ما می‌گویند با کارت‌ها و پول چه کارهایی را می‌توانیم بکنیم و چه کارهایی را نه.

كلیدواژه‌های مطلب: /

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  یک اطلس اخلاق کاربردی

مروری بر کتاب «مسائل اخلاقی معاصر»

  راهنمای عملی نمایش‌نامه‌نویسی

نگاهی به کتاب «نوشتن برای صحنه»

  مضامین نهفته‌ی دست تاریک، دست روشن

نگاهی به داستانِ کوتاهِ «دست تاریک، دست روشن»

  تو آزادی، برای همین است که گم شده‌ای!

نگاهی به کتاب کتاب «تعقیب هومر»

  اگر ما بودیم چه می‌کردیم؟

مروری بر رمان «دود»