img
img
img
img
img

پژوهش‌های یک سگ

نگاهی به داستانی از فرانتس کافکا

گسترش: کتاب «پژوهش‌های یک سگ» شامل داستانی از فرانتس کافکا به همین نام و دو نقد با نام‌های «روزه‌وروش: کافکا در مقام فیلسوف» نوشته‌ی آرون شوستر و «نمی‌خواهم بدانم که می‌دانم» نوشته‌ی راینر نِگِله به همت نشر خوب به چاپ رسیده است.

«پژوهش‌های یک سگ» داستانی است از زبان سگی که سخنش آمیزه‌ی غریبی از دو صداست: صدایی نماینده‌ی جماعت سگ‌ها و صدای دیگر دوری‌گزیده از آن جماعت. سگِ داستان کافکا با عوعویی بی‌وقفه در پی دانشی است که در تصاحب همگان است ولی هیچ‌کس نمی‌تواند یا نمی‌خواهد علناً ابرازش کند و در تجربه‌ی گرسنگی کشیدنش به سرحد زندگی می‌رسد.

برای این داستان می‌شود عنوان دیگری هم در نظر گرفت: «چهره‌ی سگِ فیلسوف در جوانی.» به هر تقدیر خود کافکا برای این داستان که منتشرش نکرد، عنوانی انتخاب نکرده بود.

ما در این داستان نه در صحن دادگاه و محکمه، بلکه در فضای دانشگاهی به سر می‌بریم. این داستان (به همراه داستان دیگری با عنوان گزارشی برای فرهنگستان) هجویه‌ای است درخشان و گاه مفرح از آنچه ژاک لکان «گفتار دانشگاهی» نامیده، یعنی آن سازمان دیوان‌سالارانه‌ی تولید دانش که تحت مدیریت کنونی‌اش بالیده و رونق گرفته است؛ آن‌ هم به طرقی که کافکا به‌طرزی غریب و نامأنوس پیش‌بینی کرده بود. بااین‌حال، کافکا هم بصیرتی پیش‌نگر در تشخیص زمانه‌ی ابردیوان‌سالارانه‌ی ما دارد، هم نظریه‌پرداز یک علم بدیل است، نظریه‌پرداز شیوه‌ی دیگری از تفکر و حتی شاید یک راه خروج، یعنی مطالعات انقلابی سگِ داستان که علیه طرز اداره‌ی کافکایی و نئولیبرالِ دانشگاه صورت می‌گیرند.

این آکادمی، این دانشگاه جدید یا نهاد روشنی‌یافته‌ی آینده که بتواند پذیرای پژوهش‌های یک سگ به عنوان برنامه‌ی پژوهشی موثق و اثبات‌پذیر باشد، چه نوع آکادمی‌ای است؟ چه می‌شد اگر بنا بود شغل دانشورانه‌ی این سگ را با همه‌ی کشف و شهودهای توهم‌آمیز، نظرورزی‌های متناقض و خودآزمایی‌های افراطی‌اش جدی بگیریم؟ این سگ یک نظریه‌پرداز تک‌رو و مستقل است که ناراضی از وضعیت علم سگانه‌ی موجود که به نظرش، در یک کلام، بیش‌ازحد متعصبانه و جزم‌اندیشانه است، به‌تنهایی دست به کار بنیان نهادن یک علم جدید شده و حتی جدوجهدی وافر برای این کار به خرج می‌دهد. پیرنگ طولانی و پرپیچ‌وتاب این داستان را که از زبان خود سگ روایت می‌شود (سگی که در داستان هیچ اسمی ندارد) به آسانی نمی‌توان خلاصه کرد.

ما در این داستان از سرگذشت این سگ فیلسوف در جوانی باخبر می‌شویم؛ از چگونگی جرقه‌ زدن نخستین بارقه‌های کنجکاوی‌اش به‌واسطه‌ی مواجهه‌ی تکان‌دهنده‌اش با دسته‌ای از سگ‌های نوازنده (پژوهش‌های یک سگ حکایت زایش فلسفه از روح موسیقی است)؛ از پدیده‌های عجیب و حیرت‌آوری که در این راه پیش روی او قرار می‌گیرند، از جمله «سگ‌های هوایی»، موجودات به‌دردنخوری که روزهایشان را صرف معلق‌ماندن در هوا می‌کنند؛ از نظرورزی‌ها و تجربه‌گری‌های شگرف و نامتعارفش که یکی‌شان او را تا سرحد مرگ می‌برد و از رابطه‌ی دشوار و پیچیده‌اش با جماعت سگ‌ها که او رؤیای تجدید حیات شکوهمندش را در سر دارد، تجدید حیاتی که رسومات کهن و طریقه‌های بسته‌ی این جماعت را درهم‌شکسته و آغازگر عصر جدیدی از همبستگی مبتنی بر اتحاد نظریه و زندگی باشد.

قسمتی از کتاب پژوهش‌های یک سگ:

سهیم کردن دیگران در غذایی که به دست آورده‌ایم جزء فضایل ما سگ‌ها به شمار نمی‌آید. زندگی سخت است، زمین زمخت و دامنه‌ی علم از لحاظ شناخت نظری بسیار گسترده، ولی از لحاظ موفقیت‌های عملی محدود. کسی که غذا دارد، آن را برای خود نگه می‌دارد. این خودخواهی نیست، بلکه برعکس، یکی از قوانین ما سگ‌هاست که در نظرخواهی همگانی به‌اتفاق آرا به تصویر رسیده است و از آنجا که توانگران همیشه در اقلیت‌اند، ثمره‌ی غلبه بر خودخواهی به حساب می‌آید. ازاین‌رو جوابی که ذکرش رفت: «اگر به اندازه‌ی کافی غذا نداری، ما حاضریم بخشی از غذای خود را به تو بدهیم» چیزی نیست جز یک تعارف بی‌معنی، یک شوخی، یک ریشخند، من این واقعیت را از یاد نبرده‌ام، ولی در آن ایام که با پرسش‌های خود به هر دری می‌زدم، به‌ویژه این نکته نظرم را به خود جلب کرد که برخورد دیگران عاری از تمسخر بود. البته کماکان کسی غذایی به من نمی‌داد -چیزی در میان نبود که به من بدهند- و اگر هم غذایی یافت می‌شد، فشار گرسنگی جایی برای ملاحظه باقی نمی‌گذاشت. با این همه پیشنهادشان صادقانه بود و گهگاه واقعاً خرده‌غذایی نصیبم می‌شد، البته به شرط آنکه زود می‌جنبیدم و آن را به چنگ می‌آوردم، راستی چه شده بود که آن‌گونه با من با دلسوزی و محبت رفتار می‌کردند، برایم مزیت قائل می‌شدند؟ برای آنکه من سگی لاغر و ضعیف بودم، سگی گرسنه، اما بی‌اعتنا به غذا؟ ولی چه بسیار سگ‌های گرسنه‌ای که دیگران اگر بتوانند حتی ناچیزترین غذا را هم از برابر پوزه‌شان می‌ربایند، اغلب نه از سر حرص و طمع، بلکه بیشتر به قصد رعایت اصول. نه، به‌راستی دیگران به من لطف داشتند. البته من نمی‌توانستم لطف و محبت آن‌ها را مورد به مورد مشخص کنم، دریافت من بیشتر یک حس کلی بود. آیا پرسش‌های من به نظرشان هوشمندانه می‌نمود و موجبات خرسندی آن‌ها را فراهم می‌کرد؟ نه، پرسش‌های من به نظرشان احمقانه بود و کسی از شنیدن آن‌ها خرسند نمی‌شد. بااین‌همه چیزی جز آن پرسش‌ها نمی‌توانست نظر آن‌ها را به من جلب کرده باشد. ظاهراً بیشتر مایل بودند دست به کاری خارق‌العاده بزنند و دهان مرا با غذا ببندند تا آنکه پرسش‌هایم را تحمل کنند. البته فقط نیت انجام چنین کاری را در سر می‌پرورانند وگرنه عملاً کاری نمی‌کردند، ولی در این صورت بهتر بود اجازه‌ی پرسش به من نمی‌دادند و مرا از خود می‌راندند. نه، کسی به راندن من از خود راضی نبود. به‌واقع کسی نمی‌خواست پرسش‌های مرا بشنود، ولی کسی هم خواهان آن نبود که به دلیل پرسش‌هایم مرا از خود براند. هرچند در آن زمان همه به‌شدت مسخره‌ام می‌کردند و هرکس مرا همچون توله‌سگی کوچک و نادان به سراغ دیگری می‌فرستاد، ولی به‌واقع آن روزها از بیشترین عزت و احترام برخوردار بودم. بعدها هرگز چنان چیزی تکرار نشد.

كلیدواژه‌های مطلب: /

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  همزادگان نادوسیده

نگاهی به کتاب «شاهنشاهی‌های جهان روا»

  اخلاق و الحاد

معرفی کتاب «اخلاق و دین»

  زندگی به مثابه سیاست چگونه امکانپذیر است؟

وی سه شرط لازم برای زیستن سیاسی را؛ شاد بودن، مسئولیت‌پذیری و سیاسی فکر کردن می‌داند.

  مرده‌ها جوان می‌مانند*

درباره کتاب «شتابان زیستن» بریژیت ژیرو

  روایتِ عادی‌سازی بازداشت و شکنجه

معرفیر رمان «قلمرو برزخ» اثر نونا فرناندز